جدول جو
جدول جو

معنی الیما - جستجوی لغت در جدول جو

الیما
گیاهی بومی شبیه پیازچه که در کنار جویبار روید و به جای سبزی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الیا
تصویر الیا
(پسرانه)
الیاس، خدای من یهوه است، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل و در اسلام یکی از چهار پیامبر جاویدان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایما
تصویر ایما
(دخترانه)
اشاره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اقلیما
تصویر اقلیما
(دخترانه)
نام دختر آدم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الینا
تصویر الینا
(دخترانه و پسرانه)
بخشنده، بزرگ، محترم، پرورش دهنده گوسفندان پروار، مرکب از الین عربی به معنی بزرگ یا گوسفند پر دنبه + الف فاعلی فارسی، نام روستایی در نزدیکی رودیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الیکا
تصویر الیکا
(دخترانه)
نام روستایی در مازندران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایما
تصویر ایما
اشاره کردن با حرکات چشم و ابرو یا دست، به رمز و مجاز سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الیم
تصویر الیم
دردناک، دردآورنده، بسیار دردناک
فرهنگ فارسی عمید
(اَلْ)
به یونانی خطمی صحرایی را گویند و بعربی شحم المرج خوانند. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دردگین. (منتهی الارب). الم ناک. دردناک. دردآور. موجع. مانند سمیع بمعنی مسمع. (از اقرب الموارد).
- عذاب الیم، عذابی که دردرسانی آن بغایت رسیده باشد، بطریق مبالغه است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان اشکور بالا بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 40000گزی جنوب رودسر و 40000گزی جنوب خاوری سی پل، کوهستانی و سردسیر، دارای 450 تن سکنه، آب آن از چشمه سار، محصول آنجا غلات، بنشن، لبنیات، عسل و فندق، شغل اهالی زراعت و گله داری است، اکثر اهالی برای تهیۀ علوفه و کسب در فصل زمستان به گیلان میروند، راه آن مالروو صعب العبور است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
پایتخت کشور پرو از کشورهای امریکای جنوبی، کنار رود ریماک، دارای 522هزار تن سکنه وآن در 1535 به وسیلۀ پیزار بنیان نهاده شده است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ یَ)
خلیفه بن غالب. محدث است. اصطلاح محدث در فقه، تفسیر و کلام نیز تأثیرگذار بوده است، چرا که بسیاری از احکام دینی، ریشه در روایات نبوی دارند. محدثان با گردآوری دقیق احادیث، منابع فقهی را شکل دادند و به فقها کمک کردند تا براساس سنت صحیح، فتوا صادر کنند. بدون تلاش های محدثان، امکان استخراج صحیح احکام از منابع اسلامی بسیار دشوار می شد.
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ رُلْ یَ مَ)
دمشقی درذیل بلادالیمامه گوید: و کانت تسمی جوّ ثم لما وقعت، فیها الیمامه الزرقاء و کانت من طسم سمی جوّ الیمامه ثم حذف الجو استثقالا و قیل الیمامه و مصر هذا السقع الحجر، و یسمی حجر الیمامه، و هی تشتمل علی خطوط کالکوفه و من مدنها الخضرمه و کانت القصبه اولا فالعرض و هو واد تشق الیمامه من اعلاها الی اسفلها علیها قری و هی المنفوحه و غبراء و نیسان و العامریه و برقه و ضاحک و توضح و المغراه، و هذا آخر الیمن و اول بلدالعراق من ناحیه المشرق. (نخبه الدهر صص 220-221)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
صاحب منتهی الارب در ذیل ’اما’ آرد: گاهی بجهت ثقل تضعیف میم اول آن را به یا بدل کنند چنانکه در قول عمر بن ربیعه آمده: راءت رجلاً ایما اذ الشمس عارضت فیضحی و ایما بالعشی فیحضر. (منتهی الارب). رجوع به ’امّا’ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قُرْ رَ)
موسی بن طارق الیمانی. از موسی بن عقبه و ابن جریح روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ یَ)
داود الخشک. محدث است و مروان فزاری از او روایت کند. نقش محدث در جهان اسلام به عنوان یک محقق و محقق کننده حدیث، اساس علم حدیث و کلام اسلامی را تشکیل می دهد. محدثان با بهره گیری از حافظه قوی و ابزارهای تحلیلی، به استخراج احادیث صحیح از میان روایات متنوع پرداخته و این احادیث را برای استفاده مسلمانان در دروس فقهی، کلامی، اخلاقی و تاریخی به ثبت رساندند.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ یَ)
حذیفه. محدث است و شعبه از او روایت کند. محدثان در تاریخ اسلام به عنوان پیشگامان علم حدیث شناخته می شوند که در زمینه تشخیص احادیث صحیح از غیرصحیح، به تبحر رسیدند. این افراد با دقت فراوان در مورد اسناد روایات، ویژگی های راویان و شرایط نقل حدیث تحقیق می کردند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند. مهم ترین ویژگی یک محدث این است که توانایی تحلیل دقیق احادیث را داشته باشد و با رعایت معیارهای علمی، روایت های صحیح را از ضعیف تمییز دهد.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ یَ)
حکم بن نافع. محدث است. محدثان در تاریخ اسلام به عنوان پیشگامان علم حدیث شناخته می شوند که در زمینه تشخیص احادیث صحیح از غیرصحیح، به تبحر رسیدند. این افراد با دقت فراوان در مورد اسناد روایات، ویژگی های راویان و شرایط نقل حدیث تحقیق می کردند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند. مهم ترین ویژگی یک محدث این است که توانایی تحلیل دقیق احادیث را داشته باشد و با رعایت معیارهای علمی، روایت های صحیح را از ضعیف تمییز دهد.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
الیاء. ایلیاء. نام قدس (بیت المقدس) در زمان حکومت صلیبیان. در برخی از تواریخ عرب نیز این نام آمده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). رجوع به قدس و بیت المقدس و ایلیاء شود
لغت نامه دهخدا
ضمیر اشاره به جمع متکلم معالغیر ضمیر شخصی منفصل، (فرهنگ فارسی معین) : اکنون ایشان را و ما را جان همی کند یا نه ایما ماند و نه ایشان، (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(اَیْ یَ)
کلمه ایست دال بر معنی کمال و همیشه صفت نکره واقع میشود. مانند: مررت برجل ایما رجل، یعنی گذشتم بر مردی که کامل بود در صفات مردی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ایماء، (از فرهنگ فارسی معین)، مأخوذ از تازی اشاره و نشان دادن به انگشت و جز آن، (ناظم الاطباء)، اشاره، (فرهنگ فارسی معین) :
نهاده جهان و فلک چشم و گوش
بایما و فرمان خسرو ملک،
مسعودسعد،
غیر نطق و غیر ایما و سجل
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل،
مولوی،
- ایما کردن، ایما و اشاره کردن نشان دادن با دست و سر و جزآن و به رمز بیان کردن، (ناظم الاطباء) :
دریابد اگر بدل کنی فکرت
بشتابد اگر کنی به چشم ایما،
مسعودسعد،
و رجوع به ایماء شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
باریشوع، یا علیمیای جادوگر، پیغمبر کاذبی بود. (قاموس کتاب مقدس ذیل الیماس و باریشوع)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بر وزن مه سیما نام دختر آدم علیه السلام است. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم) : حوا از آدم بار گرفت و پسری و دختری بیاورد پسر را قابیل نام کرد و دختر را اقلیما و سخت باجمال بود. (قصص الانبیاء ص 24). رجوع به اقلیمیا شود، پنهان شدن از بیم غریم یا از ترس سلطان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از الیا
تصویر الیا
یونانی پنیرک دشتی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقله الیمانیه
تصویر بقله الیمانیه
سپید برگ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیم
تصویر الیم
درد آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایما
تصویر ایما
اشاره کردن، اشاره، کنایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الیم
تصویر الیم
دردناک
فرهنگ فارسی معین
استعاره، اشاره، تعریض، رمز، کنایه، گوشه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دردانگیز، دردناک، مولم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ورم و آماس، التهاب
فرهنگ گویش مازندرانی
زگیل
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مکانی تاریخی است
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان اوزرود علیای نور، نام دهکده ای در نور
فرهنگ گویش مازندرانی