جدول جو
جدول جو

معنی الگو - جستجوی لغت در جدول جو

الگو
شکل چیزی که از کاغذ یا مقوا بریده باشند، مثل الگوی لباس که خیاط از روی آن پارچه را می برد، روبر، نمونه، سرمشق، نمونه
تصویری از الگو
تصویر الگو
فرهنگ فارسی عمید
الگو
(اُ)
روبر. مدل.
لغت نامه دهخدا
الگو
روبر، نمونه
تصویری از الگو
تصویر الگو
فرهنگ لغت هوشیار
الگو
((اُ))
نمونه، طرح
تصویری از الگو
تصویر الگو
فرهنگ فارسی معین
الگو
مدل
تصویری از الگو
تصویر الگو
فرهنگ واژه فارسی سره
الگو
انموذج، سرمشق، طرح، مثل، مدل، نقشه، نمونه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الاو
تصویر الاو
شعلۀ آتش، زبانۀ آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الگ
تصویر الگ
جلبک، گروهی از گیاهان بدون ریشه، ساقه، شاخه و برگ که به شکل نوار سبز و دراز در آب، جاهای مرطوب و روی تنۀ بعضی درخت ها پیدا می شود و در بعضی دریاها نیز به شکل نوارهای پهن و دراز دیده می شود که بر روی آب شناور است، در اقیانوس ها بیشتر از همه جا رشد می کند و گاهی سطح وسیعی از دریا را فرامی گیرد، از آن در تهیۀ بعضی مواد شیمیایی و خوراکی استفاده می شود، رنگ آن سبز و گاهی هم به رنگ قهوه ای یا سرخ است، جل وزغ، چغزپاره، چغزواره، آلگ، جامۀ غوک، بزغسمه، غوک جامه، جغزواره، بزغمه، گاوآب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الو
تصویر الو
شعلۀ آتش، زبانۀ آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اگو
تصویر اگو
لوله کشی زیرزمینی که فاضلاب در آن می ریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از النگو
تصویر النگو
حلقۀ فلزی باریک که زنان برای زینت به مچ دست می کنند و بیشتر از طلا یا نقره ساخته می شود، دستبند، دستیاره، دستینه، ورنجن، ایّاره، یاره، یارج، سوار، برنجن، اورنجن، آورنجن، دست برنجن
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
بعضی از فرهنگ نویسان فارسی ’اولو’ بمعنی خداوندان وصاحبان را بصورت فوق بی واو نوشته اند. رجوع به آنندراج و ناظم الاطباء و فرهنگ نظام و مادۀ اولو شود
لغت نامه دهخدا
تقصیر کردن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء) (ترجمان علامه تهذیب عادل) (آنندراج). کوتاهی و درنگ کردن در کاری. الوّ. الی ّ. (از اقرب الموارد).
تقصیر کردن. کوتاهی و درنگ کردن در کاری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ گَ)
دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان در 5 هزارگزی جنوب باختری قلعه رئیسی مرکز دهستان. کوهستانی و سردسیر است و سکنۀ آن 150 تن شیعه هستند که به لری و فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات، برنج، پشم، لبنیات، گردو و انار، و شغل اهالی زراعت و حشم داری، صنایع دستی قالیچه و پارچه بافی برای چادر است. راه مالرو دارد. ساکنان آن از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
حلقۀفلزی یا شیشه ای که زنان برای زینت در دست کنند. (فرهنگ نظام). قسمی دست برنجن از بلور یا طلا یا نقره. بازوبند. دست آورنجن. دست رنجن. دستانه. سوار. برای اطلاع از انواع النگو و بازوبند، رجوع به بازوبند شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آتش شعله ناک. (برهان). آتش. (رشیدی) (جهانگیری). ا لو:
ترا ای خواجه گر هیزم نباشد
دم سرما که هنگام الاو است
سواد شعر طوسی را طلب کن
بسوزانش که او سرگین گاو است.
مولانا طوسی (از رشیدی) ، جمع واژۀ لبب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ گُ)
دمینیک فرانسوا. یکی از علمای بزرگ مائۀ نوزدهم میلادی. متولد به استاژل (پیرنۀ شرقی). او در بیست وسه سالگی وارد آکادمی علوم شد. از آثار او تحقیق در خواص شعاع منعکس، اندازه گرفتن علائم انکسار نور، تشریح لمعان ستارگان و آزمایشهائی در خصوص مغناطیس الکتریکی است. وی دارای روحی آزادی خواه بود و در 1847م. بعضویت حکومت موقت منصوب گردید و مدتی وزارت خانه های جنگ و بحریه را اداره کرد. (1786-1853م.).
لغت نامه دهخدا
ششمین از امرای الوس جغتای در ماوراءالنهر. وی به سال 659 هجری قمری / 1261 میلادی بحکومت رسید. (از طبقات سلاطین اسلام ص 215). در تاریخ گزیده چ لندن ص 577 بصورت الغورخان بن بایدوبن جغتای خان آمده و در حبیب السیر (چ خیام ج 3 ص 63) ’الغوخان’ ضبط شده است. رجوع به اولوس جغتای و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 63 و 71 و 81 و 82 و 87 و تاریخ غازانی ص 112 و 123 و تاریخ مغول ص 280 شود
لغت نامه دهخدا
(بِ هَِ نِ)
فالگوی، آنکه فال زند و تعبیر کند و سرانجام آن را بگوید، فالگیر، فال زن، فالکباز:
همان نیز گفتار آن فالگو
که گفت او بپیچد ز تخت تو رو،
فردوسی،
بسان فالگویانند مرغان بر درختان بر
نهاده پیش خویش اندر پر از تصویر دفترها،
منوچهری،
مرد را عقل رایزن باشد
سغبۀ فالگوی زن باشد،
سنایی
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نام نهری است در دو ایالت هوئسکه ساراگوسه، که در تنگۀ سالنت از بغازجبال پیرنه سرچشمه گرفته بسوی جنوب جریان دارد، و پس از عبور از میان سالنت و دیگر قصبات و آبیاری مقداری از اراضی لمحه ای بطرف مغرب و باز بسمت جنوب متمایل میگردد پس دشت سارگوسه را سیراب میسازد در جلو این شهر از طرف چپ وارد نهر ابره میشود و طول مجرایش به 175 هزار گز بالغ میگردد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از النگو
تصویر النگو
دستبند زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالگو
تصویر فالگو
آنکه فال زند و پیش بینی کند فالگیر فال زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از النگو
تصویر النگو
((اَ لَ))
دستبند، دست برنجن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لگو
تصویر لگو
((لِ گُ))
اسباب بازی به صورت قطعه های کوچک چوب، فلز و مخصوصاً پلاستیک در شکل ها و رنگ های مختلف و قابل جفت شدن با یکدیگر برای ساختن بازیچه های گوناگون مثل خانه، صندلی و
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الو
تصویر الو
((اَ لُ))
لفظی است که در شروع برقراری ارتباط تلفنی گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الو
تصویر الو
((اَ لُ))
شعله آتش، زبانه آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اگو
تصویر اگو
گندابرو
فرهنگ واژه فارسی سره
دست برنجن، دستبند، دستیاره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طالع بین، غیب گو، فالچی، فال زن، فالگیر، کاهن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نابود کردن، از بین بردن مال
فرهنگ گویش مازندرانی
جفت رحم گاو و گوسفند، جفت رحم که داخل رحم بماند
فرهنگ گویش مازندرانی
پیاز وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی
دستبند زنانه
فرهنگ گویش مازندرانی
کاه خرد شده ی برنج و گندم که پس از بوجاری در کنار خرمن جمع
فرهنگ گویش مازندرانی
مجزّا، به طور جداگانه
دیکشنری اردو به فارسی