جدول جو
جدول جو

معنی الویه - جستجوی لغت در جدول جو

الویه
جمع لوا، پر رچم ها نشان ها جمع لوا درفشها بندها
تصویری از الویه
تصویر الویه
فرهنگ لغت هوشیار
الویه
لواء ها، پرچم ها، جمع واژۀ لواء
تصویری از الویه
تصویر الویه
فرهنگ فارسی عمید
الویه
نوعی سالاد که از سیب زمینی، خیارشور، تخم مرغ آب پز، گوشت مرغ یا کالباس، نخودفرنگی، روغن زیتون، سس مایونز و آب لیمو تهیه می شود
تصویری از الویه
تصویر الویه
فرهنگ فارسی عمید
الویه
((اَ یِ))
جمع لوا، پرچم ها
تصویری از الویه
تصویر الویه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادویه
تصویر ادویه
داروها، ج دوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علویه
تصویر علویه
(دخترانه)
از نسل علی (ع)، سیده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
نخستین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از الومه
تصویر الومه
زفتی (بخل دست خشکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوکه
تصویر الوکه
پیک، فرستادن، پیام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوقه
تصویر الوقه
مسکه خرما سرشیر وخرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از القیه
تصویر القیه
چیستان، دشواری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الفیه
تصویر الفیه
آلت تناسل، و به معنای هزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الهیه
تصویر الهیه
خدتوندی خدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهویه
تصویر اهویه
وای (جو) گودال جمع هوا هواها
فرهنگ لغت هوشیار
نخستینی مونث اولی نخستین پیشین: حالت اولیه تربیت اولیه، جمع اولیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولویه
تصویر اولویه
فراتمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادویه
تصویر ادویه
گیاهانی که برای خوش طعم، خوش مزه یا خوش بو کردن غذا به کار می روند، در پزشکی دوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علویه
تصویر علویه
مؤنث واژۀ علوی، سیّده، شیعه مونث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الفیه
تصویر الفیه
آلت تناسلی مرد، مطالب و تصاویر شهوت انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علویه
تصویر علویه
مؤنث واژۀ علوی، مربوط به عالم بالا، بالایی، آسمانی
فرهنگ فارسی عمید
زاده علی علیه السلام، باور دار علی علیه السلام شتفتی بالایین ابریک پهرمیک منسوب به علو. مونث علوی. یا جواهر علویه. ستارگان. یا کواکب علویه. سبعه سیاره هفت کوکب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولویه
تصویر ولویه
مونث ولوی: (سلسله ولویه علویهء)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادویه
تصویر ادویه
((اَ یِّ))
جمع دواء، داروها، عموم دیگ افزارها از هر نوع مانند، فلفل، دارچین، زیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الفیه
تصویر الفیه
((اَ یَّ))
منسوب به الف، دارای هزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اولیه
تصویر اولیه
((اَ وَ یِّ))
مؤنث اولی، نخستین، پیشین
فرهنگ فارسی معین
قصیده یا منظومه ای در هزار بیت که در موضوع های مختلف گفته شده باشد مثلاً الفیۀ ابن معطی در نحو، الفیۀ ابن مالک در نحو
فرهنگ فارسی عمید
первобытный
دیکشنری فارسی به روسی