روغن با خرمای تر آمیخته، یا مسکه و خرما با هم ممزوج. (منتهی الارب). طعامی است نفیس و لذیذ یا آنکه مسکه با رطب است. (آنندراج). طعامی که با کره درست کنند. لوقه. (اقرب الموارد). یقال: اشهی من الوقه. (ناظم الاطباء)
روغن با خرمای تر آمیخته، یا مسکه و خرما با هم ممزوج. (منتهی الارب). طعامی است نفیس و لذیذ یا آنکه مسکه با رطب است. (آنندراج). طعامی که با کره درست کنند. لوقه. (اقرب الموارد). یقال: اشهی من الوقه. (ناظم الاطباء)
چوب عود که بدان بخور کنند. ج، الاویه. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بضم اول نیز بهمین معنی است. (ابوعبید جوالیقی ص 44). و رجوع به الوّ و الیّه شود.
چوب عود که بدان بخور کنند. ج، اَلاویَه. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بضم اول نیز بهمین معنی است. (ابوعبید جوالیقی ص 44). و رجوع به اُلُوّ و اِلیَّه شود.
الوّه چوب عود که بدان بخور کنند. ج، الاویه. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). الیّه. الوّ. (المنجد). در مقدمه الادب زمخشری (نسخۀ چاپی ص 55 س 19) ، در بیان عطرها پس از عودآمده است. و شاید ریشه آن همان ریشه الوئس فرنگی باشد. (یادداشت مؤلف)
اَلُوَّه چوب عود که بدان بخور کنند. ج، اَلاویَه. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). اِلیَّه. اَلُوّ. (المنجد). در مقدمه الادب زمخشری (نسخۀ چاپی ص 55 س 19) ، در بیان عطرها پس از عودآمده است. و شاید ریشه آن همان ریشه الوئس فرنگی باشد. (یادداشت مؤلف)
رسالت. ج، الائک. (اقرب الموارد). بمعنی پیغام، و بعضی این لغت را مغولی دانند. (آنندراج). پیام. الوک. (اقرب الموارد). و رجوع به الوک شود: و نزلهای بسیار با الوکه روان کرد. (جهانگشای جوینی). گورخان وزیر ملک خود محمودتای را به استیفاء واجبات اموال قراری بفرستاد با الوکه های درشت تر. (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 89)
رسالت. ج، اَلائِک. (اقرب الموارد). بمعنی پیغام، و بعضی این لغت را مغولی دانند. (آنندراج). پیام. اَلوک. (اقرب الموارد). و رجوع به الوک شود: و نزلهای بسیار با الوکه روان کرد. (جهانگشای جوینی). گورخان وزیر ملک خود محمودتای را به استیفاء واجبات اموال قراری بفرستاد با الوکه های درشت تر. (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 89)
پرستش و معبودیت. (منتهی الارب). معبود بودن. خدا بودن. خدایی. الاهه و الهیّه و الوهه و الوهیه و الهانیّه بیک معنی است. (از اقرب الموارد). رجوع به الوهیت و الوهیه شود
پرستش و معبودیت. (منتهی الارب). معبود بودن. خدا بودن. خدایی. اُلاهَه و اِلهیَّه و الوهه و الوهیه و اُلهانیَّه بیک معنی است. (از اقرب الموارد). رجوع به الوهیت و الوهیه شود
جمع واژۀ لواء. (دهار) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ لواء. علمهای فوج یعنی نشانهای لشکر. (از غیاث اللغات) (آنندراج) (از منتهی الارب). رجوع به لواء شود: گوید بخور کت نوش باد این جام می از بامداد ای ازدر ملک قباد با تاج و تخت و الویه. منوچهری. و الویه از مساعدت نصرت و ظفر افراخته شده. (جهانگشای جوینی).
جَمعِ واژۀ لِواء. (دهار) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ لِواء. علمهای فوج یعنی نشانهای لشکر. (از غیاث اللغات) (آنندراج) (از منتهی الارب). رجوع به لِواء شود: گوید بخور کت نوش باد این جام می از بامداد ای ازدر ملک قباد با تاج و تخت و الویه. منوچهری. و الویه از مساعدت نصرت و ظفر افراخته شده. (جهانگشای جوینی).
دروغ. کذب. جعل. یقول الحافظ ابومحمد بن حزم الظاهری فی کتاب نقطالعروس:اخلوقه لم یقع فی الدهر مثلها فانه ظهر رجل یقال له خلف الحصری بعد نیف و عشرین سنه من موت هشام بن الحکم المنعوت بالمؤید و ادعی انه هشام فبویع و خطب له علی جمیع منابرالاندلس... (ابن خلکان ج 2 ص 133 س 12) ، آرمیدن. خاموش شدن
دروغ. کذب. جعل. یقول الحافظ ابومحمد بن حزم الظاهری فی کتاب نقطالعروس:اخلوقه لم یقع فی الدهر مثلها فانه ظهر رجل یقال له خلف الحصری بعد نیف و عشرین سنه من موت هشام بن الحکم المنعوت بالمؤید و ادعی انه هشام فبویع و خطب له علی جمیع منابرالاندلس... (ابن خلکان ج 2 ص 133 س 12) ، آرمیدن. خاموش شدن
بیابان و زمین نرم هموار، یا آنکه بجز درخت رخامی، دیگر نرویاند، یا زمینی که هیچ نرویاند. (منتهی الارب). مفازه، یا قطعه زمینی که هیچ نرویاند. (از اقرب الموارد). بلوق.
بیابان و زمین نرم هموار، یا آنکه بجز درخت رخامی، دیگر نرویاند، یا زمینی که هیچ نرویاند. (منتهی الارب). مفازه، یا قطعه زمینی که هیچ نرویاند. (از اقرب الموارد). بلوق.