جدول جو
جدول جو

معنی الوقه - جستجوی لغت در جدول جو

الوقه
(اَ قَ)
روغن با خرمای تر آمیخته، یا مسکه و خرما با هم ممزوج. (منتهی الارب). طعامی است نفیس و لذیذ یا آنکه مسکه با رطب است. (آنندراج). طعامی که با کره درست کنند. لوقه. (اقرب الموارد). یقال: اشهی من الوقه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
الوقه
مسکه خرما سرشیر وخرما
تصویری از الوقه
تصویر الوقه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الویه
تصویر الویه
لواء ها، پرچم ها، جمع واژۀ لواء
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الویه
تصویر الویه
نوعی سالاد که از سیب زمینی، خیارشور، تخم مرغ آب پز، گوشت مرغ یا کالباس، نخودفرنگی، روغن زیتون، سس مایونز و آب لیمو تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لُوْ وَ)
چوب عود که بدان بخور کنند. ج، الاویه. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بضم اول نیز بهمین معنی است. (ابوعبید جوالیقی ص 44). و رجوع به الوّ و الیّه شود.
لغت نامه دهخدا
(اَفْ وِ قَ)
جمع واژۀ فیاق، بمعنی مرد بلندقامت. (منتهی الارب). جمع واژۀ فواق و فواق. (ناظم الاطباء) ، شتربچۀ از مادر جداشده. مؤنث: افیله. ج، افال، افائل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شتر خرد. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). شتر جوان. (شرح نصاب از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ / اِلْ / اُلْ وَ)
سوگند. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ وَ)
شهری است. ابن مقبل گوید:
یکادان بین الدونکین و الوه
و ذات القتاد السمر ینسلخان.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ وَ)
درخت عود. (قطر المحیط) (دزی ج 1 ص 35). رجوع به الوّه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ لُوْ وَ)
الوّه چوب عود که بدان بخور کنند. ج، الاویه. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). الیّه. الوّ. (المنجد). در مقدمه الادب زمخشری (نسخۀ چاپی ص 55 س 19) ، در بیان عطرها پس از عودآمده است. و شاید ریشه آن همان ریشه الوئس فرنگی باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
به اعتدال شدن شب و روز یعنی نه گرم و نه سرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
گیاهی است بهاری که آنرا اگر و در عربی وج ّ گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 128 ب). رجوع به ’اگر’ و ’وج’ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ چَ / چِ)
آلوچه. رجوع به آلوچه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
رجوع به الوس و آلوسه و مراصد الاصلاع و معجم البلدان ذیل آلوسه شود، قاصد و ایلچی و رسول. (آنندراج). پیغامبر. علوج
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
رسالت. ج، الائک. (اقرب الموارد). بمعنی پیغام، و بعضی این لغت را مغولی دانند. (آنندراج). پیام. الوک. (اقرب الموارد). و رجوع به الوک شود: و نزلهای بسیار با الوکه روان کرد. (جهانگشای جوینی). گورخان وزیر ملک خود محمودتای را به استیفاء واجبات اموال قراری بفرستاد با الوکه های درشت تر. (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 89)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بخل و خست و ناکسی. (منتهی الارب) (از آنندراج). لؤم و خست. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ضِ)
پرستش و معبودیت. (منتهی الارب). معبود بودن. خدا بودن. خدایی. الاهه و الهیّه و الوهه و الوهیه و الهانیّه بیک معنی است. (از اقرب الموارد). رجوع به الوهیت و الوهیه شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ وِ یَ)
جمع واژۀ لواء. (دهار) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ لواء. علمهای فوج یعنی نشانهای لشکر. (از غیاث اللغات) (آنندراج) (از منتهی الارب). رجوع به لواء شود:
گوید بخور کت نوش باد این جام می از بامداد
ای ازدر ملک قباد با تاج و تخت و الویه.
منوچهری.
و الویه از مساعدت نصرت و ظفر افراخته شده. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(اُ قَ)
دروغ. کذب. جعل. یقول الحافظ ابومحمد بن حزم الظاهری فی کتاب نقطالعروس:اخلوقه لم یقع فی الدهر مثلها فانه ظهر رجل یقال له خلف الحصری بعد نیف و عشرین سنه من موت هشام بن الحکم المنعوت بالمؤید و ادعی انه هشام فبویع و خطب له علی جمیع منابرالاندلس... (ابن خلکان ج 2 ص 133 س 12) ، آرمیدن. خاموش شدن
لغت نامه دهخدا
(اُ قَ)
قفل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ قَ)
جمع واژۀ رواق، به معنی خانه ای که بخرگاه ماند. سایبان. پیشخانه. خرگاه
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ قَ)
جمع واژۀ سویق.
لغت نامه دهخدا
(اُقَ)
شهریست به اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لو قَ / بُ لْ لو قَ)
بیابان و زمین نرم هموار، یا آنکه بجز درخت رخامی، دیگر نرویاند، یا زمینی که هیچ نرویاند. (منتهی الارب). مفازه، یا قطعه زمینی که هیچ نرویاند. (از اقرب الموارد). بلوق.
لغت نامه دهخدا
(قَ)
برندۀ کار: رجل حالوقه، برنده. بران: سیف حالوقه
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لیقه انداختن در دوات و نیکو کردن سیاهی آن را. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از الوکه
تصویر الوکه
پیک، فرستادن، پیام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروقه
تصویر اروقه
جمع رواق، پیشخانه ها از گیاهان منداب منداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الومه
تصویر الومه
زفتی (بخل دست خشکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الویه
تصویر الویه
جمع لوا، پر رچم ها نشان ها جمع لوا درفشها بندها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوقه
تصویر لوقه
پاس تسو 24، 1 شبانروز (ساعت) کره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوقه
تصویر اوقه
گروه مردم مغاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوه
تصویر الوه
تلخشیر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوقه
تصویر خلوقه
خوشررفتاری نرمی، تابانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الویه
تصویر الویه
((اَ یِ))
جمع لوا، پرچم ها
فرهنگ فارسی معین