محمد بن حصن بن خالد بن سعید بن قیس بغدادی الوسی طرطوسی مکنی به ابوعبدالله. از نصر بن علی جهضمی و دیگران روایت کند و ابوالقاسم بن ابی عقب دمشقی و دیگران از وی روایت دارند. رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب ج 1 و معجم البلدان ذیل الوس شود
محمد بن حصن بن خالد بن سعید بن قیس بغدادی الوسی طرطوسی مکنی به ابوعبدالله. از نصر بن علی جهضمی و دیگران روایت کند و ابوالقاسم بن ابی عقب دمشقی و دیگران از وی روایت دارند. رجوع به اللباب فی تهذیب الانساب ج 1 و معجم البلدان ذیل الوس شود
مؤید. شاعر عرب متوفی بسال 557 هجری قمری رجوع به مؤید و معجم البلدان ذیل الوس شود، مترسی که در مزارع نصب کنند. (از فرهنگ نظام). - الولوی سر خرمن. - مثل الولوی سر خرمن
مؤید. شاعر عرب متوفی بسال 557 هجری قمری رجوع به مؤید و معجم البلدان ذیل الوس شود، مَتَرسی که در مزارع نصب کنند. (از فرهنگ نظام). - الولوی سر خرمن. - مثل الولوی سر خرمن
نام قصبه ای است در ساحل فرات که جمعی از دانشمندان و شاعران از اینجا برخاسته و به الوسی شهرت یافته اند. این قصبه در 34 درجه و 5 دقیقۀ عرض شمالی با 40 درجه و 7 دقیقۀ طول شرقی واقع شده است. (ازقاموس الاعلام ترکی ج 2). این شهر بنام مردی الوس نام تسمیه شده و در ساحل فرات نزدیک عانات و حدیثه قرار دارد و اینکه بعضی آنرا شهری در ساحل بحر شام نزدیک طرطوس دانسته اند اشتباه است. (از معجم البلدان). این شهر را الوسه و آلوسه نیز گویند. و رجوع به همین کتاب و اللباب فی تهذیب الانساب ج 1 و کلمه آلوسه شود
نام قصبه ای است در ساحل فرات که جمعی از دانشمندان و شاعران از اینجا برخاسته و به الوسی شهرت یافته اند. این قصبه در 34 درجه و 5 دقیقۀ عرض شمالی با 40 درجه و 7 دقیقۀ طول شرقی واقع شده است. (ازقاموس الاعلام ترکی ج 2). این شهر بنام مردی الوس نام تسمیه شده و در ساحل فرات نزدیک عانات و حدیثه قرار دارد و اینکه بعضی آنرا شهری در ساحل بحر شام نزدیک طرطوس دانسته اند اشتباه است. (از معجم البلدان). این شهر را الوسه و آلوسه نیز گویند. و رجوع به همین کتاب و اللباب فی تهذیب الانساب ج 1 و کلمه آلوسه شود
باواو غیرملفوظ در ترکی قوم را گویند. (غیاث اللغات). مخفف اولوس است. (از آنندراج). قبیله و جماعت: از راه ولی العهدی و قائم مقامی پدر وارث تخت و پادشاهی و الوس و لشکر شد. (جامع التواریخ رشیدی). و او خود رادر نظر پادشاه چنان فرانموده بود که در همه الوس پادشاه را از او مشفقتر کس نیست. (رشیدی). و رجوع به تاریخ گزیده چ لندن (فهرست) شود.
باواو غیرملفوظ در ترکی قوم را گویند. (غیاث اللغات). مخفف اولوس است. (از آنندراج). قبیله و جماعت: از راه ولی العهدی و قائم مقامی پدر وارث تخت و پادشاهی و الوس و لشکر شد. (جامع التواریخ رشیدی). و او خود رادر نظر پادشاه چنان فرانموده بود که در همه الوس پادشاه را از او مشفقتر کس نیست. (رشیدی). و رجوع به تاریخ گزیده چ لندن (فهرست) شود.
بمعنی سفید، و در پهلوی الوس یا اروس برابر است با واژۀ اوستایی ائوروش که بهمین معنی است. در سانسکریت اروس بمعنی سرخ فام آمده است. دراوستا ائوروش و در نوشته های پهلوی الوس (= اروس) بسیار بکار رفته و در همه جا لفظ مترادف سپیت اوستایی و سپیت پهلوی است. در نوروزنامۀ خیام آمده است: ’چنین گویند که از صورت چهارپایان هیچ صورت نیکوتر از اسب نیست، چه وی شاه همه چهارپایان چرنده است و گویند آن فرشته که گردونۀ آفتاب کشد بصورت اسبی است الوس نام... و همو (خسرو پرویز) گوید که پادشاه سالار مردان است و اسب سالار چهارپایان، و گویند هر اسبی که رنگ او رنگ مرغان بود خاصه سپید، آن بهتر و شایسته تر بود...’. باز در نوروزنامه در ردیف نامهای اسبان بزبان پارسی چنین آمده: ’الوس، چرمه، سرخ چرمه...’ و جز آن، و در چند سطر دیگر گوید: ’اما الوس آن اسبست که گویند آسمان کشد و گویند دوربین بود و از دورجای بانگ سم اسپان شنود و بسختی شکیبا بود...’. چنانکه گفته شد الوس بمعنی سپید است و اینکه نام اسپ پنداشته شده درست نیست. (از فرهنگ ایران باستان ص 257)
بمعنی سفید، و در پهلوی الوس یا اروس برابر است با واژۀ اوستایی ائوروش که بهمین معنی است. در سانسکریت اروس بمعنی سرخ فام آمده است. دراوستا ائوروش و در نوشته های پهلوی الوس (= اروس) بسیار بکار رفته و در همه جا لفظ مترادف سپیت اوستایی و سپیت پهلوی است. در نوروزنامۀ خیام آمده است: ’چنین گویند که از صورت چهارپایان هیچ صورت نیکوتر از اسب نیست، چه وی شاه همه چهارپایان چرنده است و گویند آن فرشته که گردونۀ آفتاب کشد بصورت اسبی است الوس نام... و همو (خسرو پرویز) گوید که پادشاه سالار مردان است و اسب سالار چهارپایان، و گویند هر اسبی که رنگ او رنگ مرغان بود خاصه سپید، آن بهتر و شایسته تر بود...’. باز در نوروزنامه در ردیف نامهای اسبان بزبان پارسی چنین آمده: ’الوس، چرمه، سرخ چرمه...’ و جز آن، و در چند سطر دیگر گوید: ’اما الوس آن اسبست که گویند آسمان کشد و گویند دوربین بود و از دورجای بانگ سم اسپان شنود و بسختی شکیبا بود...’. چنانکه گفته شد الوس بمعنی سپید است و اینکه نام اسپ پنداشته شده درست نیست. (از فرهنگ ایران باستان ص 257)
دغلی، مکر، فریب، (استینگاس)، مکر و حیله و تزویر و فریب و حیله گری و زرق، عوام فریبی، فند، (ناظم الاطباء) : خانه های ما بگیرد او بمکر برکند ما را بسالوسی ز وکر، (مثنوی)، نگویم نسبتی دارم بنزدیکان درگاهت که خود را بر تو می بندم بسالوسی و زراقی، سعدی، رجوع به سالوس شود، تملق، (ناظم الاطباء)، و چنین مرد فریبنده راسالوسی گویند، (آنندراج) (انجمن آرا) : آنکه داعی و آنکه سالوسی است آنکه خمار و آنکه ناموسی است، سنایی، سالوسیان دل را در کوی او مصلی هاروتیان دین را در زلف او سفرگه، سوزنی
دغلی، مکر، فریب، (استینگاس)، مکر و حیله و تزویر و فریب و حیله گری و زرق، عوام فریبی، فند، (ناظم الاطباء) : خانه های ما بگیرد او بمکر برکند ما را بسالوسی ز وکر، (مثنوی)، نگویم نسبتی دارم بنزدیکان درگاهت که خود را بر تو می بندم بسالوسی و زراقی، سعدی، رجوع به سالوس شود، تملق، (ناظم الاطباء)، و چنین مرد فریبنده راسالوسی گویند، (آنندراج) (انجمن آرا) : آنکه داعی و آنکه سالوسی است آنکه خمار و آنکه ناموسی است، سنایی، سالوسیان دل را در کوی او مصلی هاروتیان دین را در زلف او سفرگه، سوزنی
بشتاب. شتاب کن. گاهی هم بتکرار گویند یعنی الوحی الوحی یا الوحاک الوحاک. رجوع به اقرب الموارد ذیل وحی شود، نصیب و حصه و قسمت. الش. (فرهنگ نظام ذیل الش). و رجوع به الش شود
بشتاب. شتاب کن. گاهی هم بتکرار گویند یعنی الوحی الوحی یا الوحاک الوحاک. رجوع به اقرب الموارد ذیل وحی شود، نصیب و حصه و قسمت. الش. (فرهنگ نظام ذیل الش). و رجوع به اُلُش شود