جدول جو
جدول جو

معنی النجی - جستجوی لغت در جدول جو

النجی
ابن قچقار. یکی از امرای سلطان برکیارق که از طرف همین پادشاه بخوارزمشاهی تعیین شد ولی بقتل رسیدو قطب الدین محمد بن انوشتکین (490 هجری قمری) خوارزمشاه گردید. این نام در جهانگشای جوینی (چ لیدن ج 2 ص 3) بهمین صورت مذکور یعنی به لام آمده است لیکن ابن اثیراکنجی ضبط کرده است و همین ضبط صحیح بنظر میرسد. رجوع به ’اکنجی’ و جهانگشای جوینی ج 2 ص 3 و حاشیۀ همان صفحه و معجم الانساب زامباور ج 2 ص 317 (حاشیه) و کامل ابن اثیر ج 10 ص 110 (حوادث سنۀ 490 هجری قمری) شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از النج
تصویر النج
ریشه ای شبیه زردک، متعلق به گیاهی با ساقۀ ستبرو گل های سفید که در طب قدیم کاربرد داشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فالنجیطس
تصویر فالنجیطس
فالنجیقن، گیاهی با برگ های باریک، گل های سفید شبیه سوسن و تخمی سیاه و کوچک تر از عدس که در گذشته مصرف دارویی داشته و جهت معالجۀ گزیدگی حشرات به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فالنجیقن
تصویر فالنجیقن
گیاهی با برگ های باریک، گل های سفید شبیه سوسن و تخمی سیاه و کوچک تر از عدس که در گذشته مصرف دارویی داشته و جهت معالجۀ گزیدگی حشرات به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الجی
تصویر الجی
آنچه از مال و اسیر که از غارت و تاخت و تاز در سرزمین دیگران به دست بیاورند، الجه، الجا
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
انجیر. (فرهنگ فارسی معین). در طوالش به انجیر گویند. (از جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 245). و رجوع به انجیر شود
لغت نامه دهخدا
(ذُنْ نُ جَ)
موضعی است از مضافات ینبع و مدینه. کثیر گوید:
و حتی اجازت بطن ساس و دونها
دعان فهضبا ذی النجیل فینبع.
(نقل از المرصع خطی)
لغت نامه دهخدا
فالنجقین. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به فالنجقین شود
لغت نامه دهخدا
ابن سعید طبری مکنی به ابواسحاق. وی از اصحاب امام محمد معروف به شالنجی و متوفی بسال 230 ه. ق. است. او راست: البیان فی الفروع. فضائل الشیخین
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
مولی عبدالله بن سعید. محدث است. او از ابی سعید الخدری و از او بکر بن سواره روایت کند. علم حدیث و به ویژه دقت های محدثان در بررسی احادیث، یکی از پایه های اصلی شکل گیری فقه اسلامی است. محدثان با گردآوری و بررسی دقیق احادیث پیامبر اسلام، به فقیهان کمک کردند تا بر اساس روایات صحیح، فتوا صادر کنند. این نقش برجسته محدثان در تاریخ اسلام، به حفظ صحت و اصالت منابع دینی کمک شایانی کرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
جزری. شدادبن ابراهیم بن حسن ملقب به طاهر. شاعرمادح مهلبی وزیر معزالدوله و نیز مداح عضدالدولۀ دیلمی و وفات او در حدود چهارصد هجری بود. از اوست:
قلت للقلب مادهاک ابن لی
قال لی یاتع الفرانی فرانی
ناظراه فیما جنت ناظراه
او دعانی امت بما اودعانی.
و نیز از اوست:
افسدتم نظری علی فما اری
مذ غبتم حسناً الی ان تقدموا
فدعوا غرامی لیس یمکن ان تری
عین الرضا و السخط احسن منکم.
و هم از اوست:
اری جیل التصوف شرّ جیل
فقل لهم و اهون بالحلول
أقال الله حین عشقتموه
کلوا اکل البهائم و ارقصوا لی.
و نیز:
اذا المرء لم یرض ما امکنه
و لم یأت من امره احسنه
فدعه فقد ساء تدبیره
سیضحک یوماً و یبکی سنه.
و نیز:
بلادالله واسعه فضاها
و رزق الله فی الدنیا فسیح
فقل للقاعدین علی هوان
اذا ضاقت بکم ارض فسیحوا.
رجوع به فوات الوفیات ج 1 ص 167 و معجم الادبا ج 4 ص 261 و 262 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
شمس الدین درگزینی. خوندمیر در دستورالوزراء گوید: او خواهر زادۀ ابوالقاسم درجزینی بود و بغیر آن فضیلتی نداشت و از کمالات نفسانی بغایت عاری و عاطل بود و در اوائل حال بنیابت امیر ایاز که بمزید تقرب از سایر ارکان دولت سمت امتیاز داشت قیام مینمود و بسعی امیر مشارالیه به رتبۀ بلند وزارت رسید و چون بصفت وفور جود و سخاوت و فرط کرم و مروت موصوف و معروف به ود با وجود عدم فضیلت و قابلیت مدتی مدید در زمان سلطان مسعود بشغل وزارت مشغولی فرمود و پس از فوت سلطان مسعود برادرش سلطان محمد بن محمود نیز آن منصب را به وی مسلم داشت. در جامع التواریخ مذکوراست که شمس الدین ابوالنجیب از فضایل نفسانی بدان مرتبه عاری بود که نوبتی کمال الدین ابوشجاع زنجانی را که از بغداد به عراق عجم آمده بود گفت که: ظاهراً ازراه جعده آمده اید کمال الدین گفت خداوند جاده باید گفت نه جعده شمس الدین باز زبان گوهرافشان گشاده فرمودکه: هم چنین است غلط گفتم جعده آن است که کمان در او نهند کمال الدین گفت آن جعبه است و تیر در آن نهند. وفات سلطان محمد بن محمود و شمس الدین ابوالنجیب در همدان در عرض یک هفته بوقوع انجامید - انتهی. رجوع به دستورالوزراء ص 214 و حبیب السیر 1 ص 385 و 386 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
سهروردی عبدالقاهر بن عبدالله بن محمد بن عمویه. و اسم عمویه عبدالله بن سعد بن حسن بن قاسم بن علقمه بن النضر بن معاذ بن عبدالرحمن بن القاسم بن محمد بن ابی بکر صدیق است. ملقب به ضیاءالدین سهروردی. محب الدین بن النجار در تاریخ بغداد گوید: نسب شیخ ابوالنجیب را بخط خود او دیدم بدین صورت: عبدالقاهر بن عبدالله بن محمد بن عمویه و اسم او عبدالله بن سعد بن الحسین بن قاسم بن النضر بن القاسم بن سعد بن النضر بن عبدالرحمن بن قاسم بن محمد بن ابی بکر الصدیق است و چون این نسب بخط خود اوست البته اصح است. او در عراق شیخ زمان خویش بود و مولد او تقریباً در سال 490 هجری قمری بسهرورد بوده است و از آنجا به بغداد شد و در مدرسه نظامیه نزد علی اسعد میهنی و غیر او فقه آموخت سپس طریقت صوفیه گزید و میل به انقطاع و عزلت کرد و مدتی مدید از مردم ببرید و بر اشتغال بعمل برای خدای تعالی و بذل جهد در این معنی اقبال کرد سپس بازگشت و جماعتی را بخدای تعالی خواند و وعظو تذکیر داشت و بسبب او مردمی بسیار بخدای تعالی بازگشتند و رباطی بر شط از جانب غربی بغداد بساخت و جمعی از صالحین اصحاب وی در آن سکونت گزیدند سپس او رابتدریس مدرسه نظامیه خواندند و او بپذیرفت و مدتی بدانجا درس گفت و برکت او در شاگردان وی پیدا آمد و ولایت تدریس او ب مدرسه نظامیه از 27 محرم سال 545 هجری قمری تا رجب سال 547 هجری قمری بود. و حافظ ابوسعد سمعانی از او روایت کند و در کتاب خویش ذکر او آرد. سپس آنگاه که به قصد زیارت بیت المقدس به شام میشد در سال 557 بموصل رسید و در جامع عتیق آن شهر عقد مجلس وعظ کرد، سپس از آنجا به شام شد و به دمشق رسید چون در این وقت صلح میان مسلمین و فرنگ منفسخ شد بزیارت بیت المقدس توفیق نیافت لکن نورالدین محمود ملک العادل صاحب شام مورد وی را اکرام کرد و مدتی کوتاه به دمشق میزیست و آنجا نیز از وی وعظ و تذکیر خواستند او مجالس منعقد داشت و باز به بغداد شد و در عصر جمعۀ 17 جمادی الاّخره سال 563 هجری قمری درگذشت و فردای آن روز او را در رباط وی بخاک سپردند و او عم شیخ شهاب الدین ابی حفص عمرالسهرودی است و مولد تقریبی او به سال 490 هجری قمری را برادرزادۀ او شهاب الدین ذکر کرده است - انتهی. رجوع به تاریخ ابن خلکان ج 1 ص 324 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
حکیم مؤمن در تحفه (ص 32) آرد: النج لغت یونانی بمعنی اصل است، و آن بیخ نباتی است شبیه به زردک، ساقی باریک بقدر یک شبر، و گلی سفید مانند گل زردک و تخمی سفید و طولانی و خالدار که طول آن کمتر از برنج است دارد و در سر شاخه های آن قبه ای مثل جوز است. بهترین آن هندی است. در آخر دوم گرم و خشک و با اندک تلخی است. مؤلف تذکره سرد و تر در سیم میداند و بالخاصه تخم آن را جهت شری از هر خلطی که باشد مجرب میداند و باید روز اول نیم درهم آن را با سه اوقیه سکنجبین بنوشند و روز دوم نیم مثقال، و روز سوم یک درهم و یک مثقال. برگ و ثمر و ساق هر یک که باشد با شراب و عسل جهت سقوط مشیمه مجرب دانسته اند و بیخ آن برای تقطیر بول رطوبی نافع است - انتهی. و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 58 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چوب بازوی در باشد. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). چوب بازوی دروازه. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). و ظن غالب این است که ترکی باشد. (انجمن آرا) (آنندراج) ، گذاشتن کاری را بعجز. (منتهی الارب). ترک کردن کاری بسبب ناتوانی. (از اقرب الموارد) ، مشغول شدن به سماع سرود. (منتهی الارب). یقال: الهی الرجل، به شنیدن غنا سرگرم شد. (از اقرب الموارد) ، گندم و جز آن در دهان آسیا افکندن. (تاج المصادر بیهقی). خورش دادن آسیا را. یقال: الهیت فی الرحی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
مبدل الجه. (فرهنگ نظام). جنس و بندی که در تاخت ملک بیگانه گیرند. الجه. رجوع به الجه شود:
آن سرو سهی چون قدح می بگرفت
از آتش می برگ کفش خوی بگرفت
بیچاره دل ریش مرا سوخته بود
آن دلبر ماه چهره الجی بگرفت.
خواجوی کرمانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ جا)
از نجاه. رهاننده تر: فلم یجدوا حیله انجی و لا شیئاً انفع من استعمال سنن النوامیس. (رسائل اخوان الصفا).
ذباب حسام منه انجی ضریبه
و اعصی لمولاء وذامنه اطوع.
متنبی (در وصف قلم)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
منسوب به ملنجه. (از انساب سمعانی). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نام قبل خان جدّ سوم چنگیزخان و بلغت مغول بمعنی رعیت پرور است و در بعض تواریخ مسطور است که جد سوم را النجیک گویند. (سنگلاخ). و رجوع به الجنک خان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ جَ)
چوبی خوشبوی که بدان بخور کنند جهت معده مسترخی نیک نافع، و در آن لغات است: النجوج، یلنجج، یلنجوج و یلنجوجی. (از منتهی الارب). عود. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). الوه. (مهذب الاسماء). چوبی است خوشبوی که بسوختن بوی دهد. در برهان قاطع ذیل یلنجوج چنین آمده: عود هندی را گویند و بهترین آن عود مندلی است و آن خوشبوی تر از عودهای دیگر است - انتهی. حکیم مؤمن در ’تحفه’ به همین معنی عود هندی آورده و صاحب فهرست مخزن الادویه آن را بصورت ینجوج ضبط کرده است. و رجوع به النجوج و یلنجوج و الوه و فرهنگ شعوری ج 1 ورق 101 ب ذیل النجوخ شود، مطلق دیوار باغ و قصر. (آنندراج) :
کون است چون بهشت بود موی در سرش
در چشم اهل ذوق النگ است در بهشت.
میرم شاه (از آنندراج).
، جمعی را نیز گویند که مردم بیرون قلعه جابجا بجهت گرفتن قلعه و مردم درون قلعه بواسطۀ محافظت قلعه تعیین کنند. (برهان قاطع) (از هفت قلزم) (آنندراج). جمعی از سپاهی که در اطراف قلعه برای تسخیر آن جای بجای گمارند، و همچنین جمعی از مردم که در درون قلعه برای حراست آن جای بجای معین کنند، کرتخاله (چوب دلو). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ جَ)
قلعه ای است در آذربایجان. (مرآت البلدان ج 1 ص 95). قلعۀ استواری است از توابع نخچوان. (نزهه القلوب چ لیدن ص 89). در تاریخ مغول این قلعه بصورت النجک و در جهانگشای جوینی (چ لیدن ج 2 ص 157) بصورت النجه ضبط شده است و رجوع به فهرست حبیب السیر چ خیام ج 2 و 3 و 4 و تاریخ گزیده چ لندن ص 478 و تاریخ مغول ص 118 و جهانگشای جوینی صفحۀ مذکور و هم ’النجک’ و ’النجه’ شود
لغت نامه دهخدا
(اَنْ نَ)
ثریا. پروین. صاحب اقرب الموارد گوید: نجم بمعنی ستاره است و عرب آنرا با الف و لام و مطلق استعمال کنند و مرداشان ثریا باشد و آنرا علم برای ستارۀ مذکور دانند چنانکه گویند: طلع النجم، و مقصود طلوع ثریا باشد و بی الف و لام نکره است. و رجوع به پروین و هم ثریا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ جِ)
دهی است از دهستان افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان در 17 هزارگزی جنوب باختری قصبۀ اسدآباد و 2 هزارگزی باختر راه فرعی اسدآباد به آجین. در دامنه واقع و سردسیر است. سکنۀ آن 170 تن شیعه هستند و به کردی و فارسی و ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشودو محصول آن غلات، و حبوبات، لبنیات و قیسی و شغل مردم زراعت و گله داری، و صنایع دستی زنان قالیبافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ جَ)
سنگی که از زیر آخرین طبقۀ معادن سنگ برمیدارند. (دزی ج 1 ص 34). و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
منسوب به خلنج که نوعی از چوب است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
قسمی فیروزه. (نخبه الدهر). وآن از سنجاقی پست تر است. (از یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
منسوب به شالنج. این انتساب بیع و شرای گونی و پلاس وجل و امثال اینها را میرساند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
موضعی مذکور در شعر عنتره العبسی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انجی
تصویر انجی
انجیر
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تاراجیده: داراک و خواسته ای که از تاراج به دست آید مال و جنس و اسیری که از دشمن گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
رنگی آمیخته از قرمز جگری، قهوه ای و خاکستری
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی پارچ خوراکی که در اطراف و بدنه درخت افرا روید
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل، نام دهکده ای در بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی