جدول جو
جدول جو

معنی النجه - جستجوی لغت در جدول جو

النجه
(اَ لُ جَ)
سنگی که از زیر آخرین طبقۀ معادن سنگ برمیدارند. (دزی ج 1 ص 34). و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
النجه
(اَ لَ جِ)
دهی است از دهستان افشار بخش اسدآباد شهرستان همدان در 17 هزارگزی جنوب باختری قصبۀ اسدآباد و 2 هزارگزی باختر راه فرعی اسدآباد به آجین. در دامنه واقع و سردسیر است. سکنۀ آن 170 تن شیعه هستند و به کردی و فارسی و ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشودو محصول آن غلات، و حبوبات، لبنیات و قیسی و شغل مردم زراعت و گله داری، و صنایع دستی زنان قالیبافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
النجه
نوعی پارچ خوراکی که در اطراف و بدنه درخت افرا روید
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلنجه
تصویر بلنجه
(دخترانه)
خرامان، صاحب خرام، نوعی گل خوشبو وخوشرنگ (نگارش کردی: بهلهنجه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کالنجه
تصویر کالنجه
فاخته، پرنده ای خاکی رنگ، کوچکتر از کبوتر با طوق دور گردن که گوشت آن برای معالجۀ رعشه، فالج و سستی اعضا مفید است، ورقا، کبوک، صلصل، کوکو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلنجه
تصویر فلنجه
افلنجه، گیاهی به بلندی یک متر، با برگ های دراز، تخم های ریز، سرخ رنگ، خوش بو و تلخ مزه که بیشتر در هند می روید. تخم آن در طب قدیم برای تقویت دماغ، جگر و معده و دفع سمّ حشرات گزنده به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الیجه
تصویر الیجه
نوعی پارچۀ راه راه پشمی یا ابریشمی که با دست بافته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الاجه
تصویر الاجه
الیجه، نوعی پارچۀ راه راه پشمی یا ابریشمی که با دست بافته می شود، الجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افلنجه
تصویر افلنجه
گیاهی به بلندی یک متر، با برگ های دراز، تخم های ریز، سرخ رنگ، خوش بو و تلخ مزه که بیشتر در هند می روید. تخم آن در طب قدیم برای تقویت دماغ، جگر و معده و دفع سمّ حشرات گزنده به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
(اَ نِ جَ)
جمع واژۀ عناج، رسنی است که زیر دلو بزرگ بسته به عراقی می بندند و رسنی باریک که بدان گوشۀ دلو را با چوب چنبرش بندند و جز آن. (ازاقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَنْ نَ)
ثریا. پروین. صاحب اقرب الموارد گوید: نجم بمعنی ستاره است و عرب آنرا با الف و لام و مطلق استعمال کنند و مرداشان ثریا باشد و آنرا علم برای ستارۀ مذکور دانند چنانکه گویند: طلع النجم، و مقصود طلوع ثریا باشد و بی الف و لام نکره است. و رجوع به پروین و هم ثریا شود
لغت نامه دهخدا
ابن قچقار. یکی از امرای سلطان برکیارق که از طرف همین پادشاه بخوارزمشاهی تعیین شد ولی بقتل رسیدو قطب الدین محمد بن انوشتکین (490 هجری قمری) خوارزمشاه گردید. این نام در جهانگشای جوینی (چ لیدن ج 2 ص 3) بهمین صورت مذکور یعنی به لام آمده است لیکن ابن اثیراکنجی ضبط کرده است و همین ضبط صحیح بنظر میرسد. رجوع به ’اکنجی’ و جهانگشای جوینی ج 2 ص 3 و حاشیۀ همان صفحه و معجم الانساب زامباور ج 2 ص 317 (حاشیه) و کامل ابن اثیر ج 10 ص 110 (حوادث سنۀ 490 هجری قمری) شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ کَ/ کِ)
شعلۀ آتش. (ناظم الاطباء). در فرهنگها النگه بکاف فارسی ضبط شده است. رجوع به النگه شود، قسمی خربزه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ گَ)
یا النگۀ رودبار. ناحیتی در مغرب لواسان. ارنگه. ناظم الاطباء گوید: النگه نام دهی است در کوهستان شمالی ری. رجوع به ارنگه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ گَ / گِ)
شعلۀآتش. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (مؤید الفضلاء). در فرهنگ ناظم الاطباء النکه بکاف آمده است
لغت نامه دهخدا
(اِ لُ جَ / جِ)
دانۀ ریز معطری شبیه به خردل. (ناظم الاطباء). فلنجه. تخمی است مانند خردل و بیشتر در عطر استعمال می کنند و چون به دست بمالند بوی سیب دهد. رجوع به اختیارات بدیعی و فهرست مخزن الادویه ذیل فلنجه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
دهی است از دهستان سهرورد بخش قیدار شهرستان زنجان، در 29 هزارگزی شمال باختری قیدار و 6 هزارگزی راه عمومی، در محلی کوهستانی واقع و سردسیر است. سکنۀ آن 373 تن شیعه و ترکی زبانند. آب آن از چشمه سار و محصولات آن غلات دیمی، انگور و میوه ها و شغل مردم زراعت، گله داری، قالیچه و جاجیم و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ حُجْ جَ)
کلمه ایست بجای اناحاقن (حاقن، آنکه بول خود را حبس کرده باشد) ، که شاگردان در مقام کسب اجازه به استاد معلم میگفتند. (یادداشت مؤلف) ، آنکه بن رانهای وی گندیده باشد. المنتن الارفاغ. (از اقرب الموارد). شمغنده. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
مؤلف دزی آرد: ترکی است بمعنی رنگارنگ. پارچۀ ابریشمی مخطط. در کتاب فرهنگ فرانسه - عربی تألیف الیوس بکتور چ 2 پاریس بسال 1864 XII 308 آمده: پارچه های ابریشمی و پنبه ای دو نوعند یکی را الاجا شامی و دیگری را الاجا هندی نامند. (دزی). و رجوع به الاچه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ جَ)
چوبی خوشبوی که بدان بخور کنند جهت معده مسترخی نیک نافع، و در آن لغات است: النجوج، یلنجج، یلنجوج و یلنجوجی. (از منتهی الارب). عود. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). الوه. (مهذب الاسماء). چوبی است خوشبوی که بسوختن بوی دهد. در برهان قاطع ذیل یلنجوج چنین آمده: عود هندی را گویند و بهترین آن عود مندلی است و آن خوشبوی تر از عودهای دیگر است - انتهی. حکیم مؤمن در ’تحفه’ به همین معنی عود هندی آورده و صاحب فهرست مخزن الادویه آن را بصورت ینجوج ضبط کرده است. و رجوع به النجوج و یلنجوج و الوه و فرهنگ شعوری ج 1 ورق 101 ب ذیل النجوخ شود، مطلق دیوار باغ و قصر. (آنندراج) :
کون است چون بهشت بود موی در سرش
در چشم اهل ذوق النگ است در بهشت.
میرم شاه (از آنندراج).
، جمعی را نیز گویند که مردم بیرون قلعه جابجا بجهت گرفتن قلعه و مردم درون قلعه بواسطۀ محافظت قلعه تعیین کنند. (برهان قاطع) (از هفت قلزم) (آنندراج). جمعی از سپاهی که در اطراف قلعه برای تسخیر آن جای بجای گمارند، و همچنین جمعی از مردم که در درون قلعه برای حراست آن جای بجای معین کنند، کرتخاله (چوب دلو). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ / جِ)
فاخته، و آن پرنده ای است مشهور و شیرازیان آن را قالنجه خوانند. (برهان) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 259). صاحب جهانگیری گفته است قاف درزبان فارسی نیامده و عوام آن را قالنجه گویند. (آنندراج). و به عربی صلصل گویند. (برهان) (از شعوری ج 2 ورق 259). و بعضی عکه را نیز قالنجه گفته اند. (برهان). به فارسی اسم عقعق است. (فهرست مخزن الادویه). ورشان. کالنجه، عقعق که عوام شیراز قالنجه گویند و بعضی فاخته را گویند، و اول اصح است. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(لِ جَ)
طائری است معروف به عکه و به عربی عقعق و صلصل نیز نامند و گفته اند اسم فاخته است. (فهرست مخزن الادویه). پرنده ای است که آن را شیرازیان عکه و عربان عقعق و صلصل خوانند و بعضی گویند قالنجه فاخته است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ جَ / جِ)
افلنجه، و آن تخمی باشد مانند خردل لیکن بسیار سرخ است. نیکوترین وی آن بود که چون در دست بمالند بوی سیب کند. و در عطریات به کار برند. (برهان). یکی از گونه های کبابه است که دانه اش سرخ رنگ و معطر میباشد. دانه های آن را به نامهای حب المیسم، حب المنشم، حب المنسم و حب المیشم خوانند، سرخدار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
محله ای است به اصفهان. (منتهی الارب) (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ جَ)
قلعه ای است در آذربایجان. (مرآت البلدان ج 1 ص 95). قلعۀ استواری است از توابع نخچوان. (نزهه القلوب چ لیدن ص 89). در تاریخ مغول این قلعه بصورت النجک و در جهانگشای جوینی (چ لیدن ج 2 ص 157) بصورت النجه ضبط شده است و رجوع به فهرست حبیب السیر چ خیام ج 2 و 3 و 4 و تاریخ گزیده چ لندن ص 478 و تاریخ مغول ص 118 و جهانگشای جوینی صفحۀ مذکور و هم ’النجک’ و ’النجه’ شود
لغت نامه دهخدا
سرخدار، یکی از گونه های کبابه است که دانه اش سرخ رنگ و معطر می باشد دانه های آن را به نامهای حب المیسم حب المنشم حب المنسم حی المیشم خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیجه
تصویر الیجه
نوعی پارچه راه راه پشمی یا ابریشمی که با دست بافند الاجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الاجه
تصویر الاجه
نوعی قماش شامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالنجه
تصویر کالنجه
فاخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قالنجه
تصویر قالنجه
ترکی کبوک (فاخته)، کشکرک (عکه عقعق) از پرندگان کشکرک، فاخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیجه
تصویر الیجه
((اَ جِ))
نوعی پارچه راه راه پشمی یا ابریشمی که با دست بافند، الاجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالنجه
تصویر کالنجه
((لِ جِ))
فاخته
فرهنگ فارسی معین
استخوان ران
فرهنگ گویش مازندرانی
الجه
فرهنگ گویش مازندرانی
این جا
فرهنگ گویش مازندرانی