شهری در کالسیدیک (شب__ه جزیره میان خلیج سالونیک و ارفانی) هنگام محاصرۀ این شهر بوسیلۀ فیلیپ مقدونی دموستن یونانی با پیروان خود از مردم النت کوشید که آتنیان را به رهایی شهر مصمم سازد ولی نتیجه نبخشید. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1196 و 1197 و 1744 شود
شهری در کالسیدیک (شب__ه جزیره میان خلیج سالونیک و ارفانی) هنگام محاصرۀ این شهر بوسیلۀ فیلیپ مقدونی دموستن یونانی با پیروان خود از مردم النت کوشید که آتنیان را به رهایی شهر مصمم سازد ولی نتیجه نبخشید. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1196 و 1197 و 1744 شود
ازل، زمانی که ابتدا ندارد، جمله ماخوذ از قرآن کریم، الست بربّکم؟ به معنای آیا من پروردگار شما نیستم؟ (اعراف - ۱۷۳)، برای مثال برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر / که ندادند جز این تحفه به ما روز الست (حافظ - ۶۰) سرین، کفل، ران، برای مثال همچون رطب اندام و چو روغنش سرین / همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست (عسجدی - ۲۵)
ازل، زمانی که ابتدا ندارد، جمله ماخوذ از قرآن کریم، اَلَستُ بربِّکُم؟ به معنای آیا من پروردگار شما نیستم؟ (اعراف - ۱۷۳)، برای مِثال برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر / که ندادند جز این تحفه به ما روز الست (حافظ - ۶۰) سرین، کفل، ران، برای مِثال همچون رطب اندام و چو روغنْش سرین / همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست (عسجدی - ۲۵)
حکیم مؤمن در تحفه (ص 32) آرد: النج لغت یونانی بمعنی اصل است، و آن بیخ نباتی است شبیه به زردک، ساقی باریک بقدر یک شبر، و گلی سفید مانند گل زردک و تخمی سفید و طولانی و خالدار که طول آن کمتر از برنج است دارد و در سر شاخه های آن قبه ای مثل جوز است. بهترین آن هندی است. در آخر دوم گرم و خشک و با اندک تلخی است. مؤلف تذکره سرد و تر در سیم میداند و بالخاصه تخم آن را جهت شری از هر خلطی که باشد مجرب میداند و باید روز اول نیم درهم آن را با سه اوقیه سکنجبین بنوشند و روز دوم نیم مثقال، و روز سوم یک درهم و یک مثقال. برگ و ثمر و ساق هر یک که باشد با شراب و عسل جهت سقوط مشیمه مجرب دانسته اند و بیخ آن برای تقطیر بول رطوبی نافع است - انتهی. و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 58 شود
حکیم مؤمن در تحفه (ص 32) آرد: النج لغت یونانی بمعنی اصل است، و آن بیخ نباتی است شبیه به زردک، ساقی باریک بقدر یک شبر، و گلی سفید مانند گل زردک و تخمی سفید و طولانی و خالدار که طول آن کمتر از برنج است دارد و در سر شاخه های آن قبه ای مثل جوز است. بهترین آن هندی است. در آخر دوم گرم و خشک و با اندک تلخی است. مؤلف تذکره سرد و تر در سیم میداند و بالخاصه تخم آن را جهت شری از هر خلطی که باشد مجرب میداند و باید روز اول نیم درهم آن را با سه اوقیه سکنجبین بنوشند و روز دوم نیم مثقال، و روز سوم یک درهم و یک مثقال. برگ و ثمر و ساق هر یک که باشد با شراب و عسل جهت سقوط مشیمه مجرب دانسته اند و بیخ آن برای تقطیر بول رطوبی نافع است - انتهی. و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 58 شود
دهی است از دهستان سدن رستاق بخش کردکوی شهرستان گرگان، در 5 هزارگزی شمال خاوری کردکوی. دامنه و معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 1545 تن شیعه اند که به لهجۀ مازندرانی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن برنج، غلات، حبوبات، پنبه و توتون سیگار، و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی است. دبستان چهارکلاسه و راه فرعی بشوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به ’مازندران و استرآباد’ رابینو ص 125 و ترجمه همان کتاب ص 168 شود
دهی است از دهستان سدن رستاق بخش کردکوی شهرستان گرگان، در 5 هزارگزی شمال خاوری کردکوی. دامنه و معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 1545 تن شیعه اند که به لهجۀ مازندرانی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن برنج، غلات، حبوبات، پنبه و توتون سیگار، و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی است. دبستان چهارکلاسه و راه فرعی بشوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به ’مازندران و استرآباد’ رابینو ص 125 و ترجمه همان کتاب ص 168 شود
در تاریخ حبیب السیر اسمهایی بدین صورت آمده است: النگ خرقان، النگ بسطام، آق النگ همدان، النگ آقا، النگ سهند، النگ شاه نشین، النگ باباخاکی، النگ جوزی، النگ بیکی، النگ تشین، النگ قلبه، النگ شکی، النگ داغی، النگ جیجکتو، النگ مشرتو، النگ همدان، یکه النگ، النگ کهدستان، النگ اسماریکک، النگ رادکان. و النگ بضم اول و فتح دوم بمعنی سبزه زار و مرغزار و بفتح اول و دوم بمعنی دیوار و پناه قلعه گیری است و ظاهراً در اکثر نواحی محلی سبزه زار و یا دیوار و پناه قلعه گیری بوده است که بعد با افزودن ’النگ’به اول نام آن ناحیه بصورت اسم خاص درآمده است و هم اکنون در بعضی از شهرهای ایران از قبیل گرگان و مشهد و بیرجند دیههایی بنام ’النگ’ مطلق یا بصورت اضافه به کلمه های نظیر پشه، درویش، ساری خان، و سرتخت وجوددارد. رجوع به النگ (معنی لغوی) و فهرست حبیب السیر چ خیام ذیل اسامی خاص خرقان، بسطام و جز آن، و هم به اسامی خاص مذکور و مواد بعدی در این لغت نامه شود
در تاریخ حبیب السیر اسمهایی بدین صورت آمده است: النگ خرقان، النگ بسطام، آق النگ همدان، النگ آقا، النگ سهند، النگ شاه نشین، النگ باباخاکی، النگ جوزی، النگ بیکی، النگ تشین، النگ قلبه، النگ شکی، النگ داغی، النگ جیجکتو، النگ مشرتو، النگ همدان، یکه النگ، النگ کهدستان، النگ اسماریکک، النگ رادکان. و النگ بضم اول و فتح دوم بمعنی سبزه زار و مرغزار و بفتح اول و دوم بمعنی دیوار و پناه قلعه گیری است و ظاهراً در اکثر نواحی محلی سبزه زار و یا دیوار و پناه قلعه گیری بوده است که بعد با افزودن ’النگ’به اول نام آن ناحیه بصورت اسم خاص درآمده است و هم اکنون در بعضی از شهرهای ایران از قبیل گرگان و مشهد و بیرجند دیههایی بنام ’النگ’ مطلق یا بصورت اضافه به کلمه های نظیر پشه، درویش، ساری خان، و سرتخت وجوددارد. رجوع به النگ (معنی لغوی) و فهرست حبیب السیر چ خیام ذیل اسامی خاص خرقان، بسطام و جز آن، و هم به اسامی خاص مذکور و مواد بعدی در این لغت نامه شود
کوهی است در شمال قزوین که بکوههای دیگر این دیار پیوسته است. مستوفی در نزهه القلوب آرد:کوه النز، عوام گویند که اصل نامش اعلی نز است و بکثرت استعمال النز شد و این سخن بی بنیاد است و النز اسم علم او است. و رجوع بهمین کتاب چ لیدن ص 192 شود
کوهی است در شمال قزوین که بکوههای دیگر این دیار پیوسته است. مستوفی در نزهه القلوب آرد:کوه النز، عوام گویند که اصل نامش اعلی نز است و بکثرت استعمال النز شد و این سخن بی بنیاد است و النز اسم علم او است. و رجوع بهمین کتاب چ لیدن ص 192 شود
یا آلاشت، قصبۀ مرکز دهستان ولوپی از بخش سوادکوه شهرستان شاهی است. در 26 هزارگزی باختر پل سفید و 30 هزارگزی جنوب باختری زیراب قرار دارد. الشت بوسیلۀ راه فرعی بطول 30 هزار گز به ایستگاه راه آهن زیراب مربوطاست. کوهستانی و سردسیر و سالم است. آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده آن لبنیات و غلات، و شغل مردان زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های پشمی است. دبستان و شعبه بهداری دارد. جمعیت آن در حدود 2500 تن است و بزبان مازندرانی و فارسی سخن میگویند و عموماً مذهب تشیع دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ذیل آلاشت). و رجوع به آلاشت شود
یا آلاشت، قصبۀ مرکز دهستان ولوپی از بخش سوادکوه شهرستان شاهی است. در 26 هزارگزی باختر پل سفید و 30 هزارگزی جنوب باختری زیراب قرار دارد. الشت بوسیلۀ راه فرعی بطول 30 هزار گز به ایستگاه راه آهن زیراب مربوطاست. کوهستانی و سردسیر و سالم است. آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده آن لبنیات و غلات، و شغل مردان زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های پشمی است. دبستان و شعبه بهداری دارد. جمعیت آن در حدود 2500 تن است و بزبان مازندرانی و فارسی سخن میگویند و عموماً مذهب تشیع دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ذیل آلاشت). و رجوع به آلاشت شود
در عربی تاء آن مضموم است ولی فارسی زبانان به سکون آن تلفظ میکنند بمعنی آیا نیستم ؟ یا آیا نباشم ؟ الف در اول آن برای استفهام، و ’لست’ صیغۀ متکلم وحده از ’لیس’ است، و لفظ ’الست’ اشاره است به آیۀ ’الست بربکم ؟ قالوا: بلی’. (قرآن 172/7). (از غیاث اللغات) (از آنندراج). جزء آیه ای از قرآنست یعنی خداوند تعالی قبل از خلق اجساد به ارواح فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم ؟ گفتند بلی. (از فرهنگ نظام). روزی که خداوند در عالم ذر خطاب به مردم کرده الست بربکم فرمود. (ناظم الاطباء). در تفسیر کشف الاسرار (ج 3 ص 784) درباره آیۀ ’و اذ أخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و أشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی شهدنا...’ (قرآن 172/7) روایتی از ابی بن کعب آمده است که ترجمه آن چنین است: ’خدای تعالی آن روز (روز خلقت آدم) همه آنچه را تا روز رستاخیز به هستی می آمد فراهم آورد، پس آنان را ارواح ساخت سپس آنان را صورت بخشید و ایشان را بسخن آورد و با ایشان سخن گفت و از آنان عهد و پیمان گرفت و آنان را بر خودشان گواه کرد و فرمود: آیا من خدای شما نیستم ؟ گفتند: آری، گواه شدیم. آنگاه فرمود: تا شما در روز رستاخیز نگویید که ما از رستاخیز ناآگاه بودیم... بدانید که شمارا جز من خدایی نیست چیزی را به من شریک مدانید، و من رسولان خود را بسوی شما میفرستم تا پیمان مرا بیادتان آرند و کتابها بشما خواهم فرستاد. گفتند: گواهی میدهیم که تو خدای مایی و جز تو ما را خدایی نیست. در آن روز گروهی از روی طوع و گروهی از روی تقیه اقرار کردند و خدای بر این پیمان گرفت، شیخ طبرسی در ضمن بیان اقوال، قول مذکور را رد کرده گوید: قول دوم اینست که خداوند بنی آدم را از اصلاب پدرانشان به ارحام مادرانشان بیرون آورد و پس از آن ایشان مراحلی چند پیمودند تا آنکه بشر کامل و مکلف شدند، سپس آثار صنع خود را به آنان نمود و ایشان را به معرفت دلایل توحیدراهنمایی کرد، گویی آنان را بر این امر گواه کرد و گفت: الست بربکم ؟ و آنان گفتند: بلی، بنابراین معنی اشهاد در این آیه راهنمایی بشر به توحید بوسیلۀ آفرینش خود اوست زیرا به وی خردی داد تا بوسیلۀ آن راه یگانه پرستی را پیش گیرد. خلاصۀ این قول که شیخ طبرسی ظاهراً آن را پسندیده، اینست که اشهاد فطری و نظیرزبان حال است و اگر عالم ذری نیز وجود داشته باشد آیه بدان ناظر نیست. رجوع به تفسیر مجمعالبیان شود. میبدی در تفسیر کشف الاسرار (ج 3 ص 795) آرد: الست بربکم - اینجا لطیفه ای نیکو گفته اند، و ذلک انه قال تعالی ’الست بربکم ؟’ و لم یقل ’الستم عبیدی ؟’ نگفت نه شما بندگان منید؟ بلکه گفت نه من خداوند شماام ؟ پیوستگی خود را بنده در خدایی خود بست نه در بندگی بنده، که اگر در بنده بستی، چون بنده بندگی بجای نیاوردی در آن پیوستگی خلل آمدی، چون در خدایی خود بست، و خدایی وی بر کمال است که هرگز در آن نقصان نبود، لاجرم پیوستگی بنده به وی هرگز گسسته نشود، ونیز نگفت که من که ام ؟ که آنگه بنده درو متحیر شدی. و نگفت که تو که ای ؟ تا بنده بخود معجب نشود و نه نومید گردد. و نیز نگفت خدای تو کیست ؟ که بنده درماندی، بلکه سؤال کرد با تلقین جواب، گفت نه منم خدای تو؟اینست غایت کرم و نهایت لطف. شیخ الاسلام انصاری گفت قدس اﷲ روحه: کرم گفت: ’الست بربکم’، برّ گفت ’بلی’، چون داعی و مجیب یکی است دو تعرض چه معنی ؟ ملک رهی را با خود خواند، او را بخود نیوشید، بی او خود جواب داد و جواب به بنده بخشید. این همچنانست که مصطفی راگفت: و ما رمیت اذ رمیت. (قرآن 17/8) - انتهی: ناقصان بلی چو بنشینیم کاملان الست آمده ایم. عطار. مطرب آغازید نزد ترک مست در حجاب نغمه اسرار الست. مولوی. بد عمر را نام اینجا بت پرست لیک مؤمن بود نامش در الست. مولوی. نماز شام قیامت بهوش بازآید کسی که خورده بود می ز بامداد الست. سعدی. الست از ازل همچنانشان بگوش بفریاد قالوا بلی در خروش. سعدی (بوستان). مگر بویی از عشق مستت کند طلبکار عهد الستت کند. سعدی (بوستان). خرم دل آنکه همچو حافظ جامی ز می الست گیرد. حافظ. مطلب طاعت و پیمان درست از من مست که به پیمانه کشی شهره شدم روزالست. حافظ. برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر که ندادند جز این تحفه به ما روز الست. حافظXXX
در عربی تاء آن مضموم است ولی فارسی زبانان به سکون آن تلفظ میکنند بمعنی آیا نیستم ؟ یا آیا نباشم ؟ الف در اول آن برای استفهام، و ’لست’ صیغۀ متکلم وحده از ’لیس’ است، و لفظ ’الست’ اشاره است به آیۀ ’الست بربکم ؟ قالوا: بلی’. (قرآن 172/7). (از غیاث اللغات) (از آنندراج). جزء آیه ای از قرآنست یعنی خداوند تعالی قبل از خلق اجساد به ارواح فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم ؟ گفتند بلی. (از فرهنگ نظام). روزی که خداوند در عالم ذر خطاب به مردم کرده الست بربکم فرمود. (ناظم الاطباء). در تفسیر کشف الاسرار (ج 3 ص 784) درباره آیۀ ’و اذ أخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و أشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی شهدنا...’ (قرآن 172/7) روایتی از ابی بن کعب آمده است که ترجمه آن چنین است: ’خدای تعالی آن روز (روز خلقت آدم) همه آنچه را تا روز رستاخیز به هستی می آمد فراهم آورد، پس آنان را ارواح ساخت سپس آنان را صورت بخشید و ایشان را بسخن آورد و با ایشان سخن گفت و از آنان عهد و پیمان گرفت و آنان را بر خودشان گواه کرد و فرمود: آیا من خدای شما نیستم ؟ گفتند: آری، گواه شدیم. آنگاه فرمود: تا شما در روز رستاخیز نگویید که ما از رستاخیز ناآگاه بودیم... بدانید که شمارا جز من خدایی نیست چیزی را به من شریک مدانید، و من رسولان خود را بسوی شما میفرستم تا پیمان مرا بیادتان آرند و کتابها بشما خواهم فرستاد. گفتند: گواهی میدهیم که تو خدای مایی و جز تو ما را خدایی نیست. در آن روز گروهی از روی طوع و گروهی از روی تقیه اقرار کردند و خدای بر این پیمان گرفت، شیخ طبرسی در ضمن بیان اقوال، قول مذکور را رد کرده گوید: قول دوم اینست که خداوند بنی آدم را از اصلاب پدرانشان به ارحام مادرانشان بیرون آورد و پس از آن ایشان مراحلی چند پیمودند تا آنکه بشر کامل و مکلف شدند، سپس آثار صنع خود را به آنان نمود و ایشان را به معرفت دلایل توحیدراهنمایی کرد، گویی آنان را بر این امر گواه کرد و گفت: الست بربکم ؟ و آنان گفتند: بلی، بنابراین معنی اشهاد در این آیه راهنمایی بشر به توحید بوسیلۀ آفرینش خود اوست زیرا به وی خردی داد تا بوسیلۀ آن راه یگانه پرستی را پیش گیرد. خلاصۀ این قول که شیخ طبرسی ظاهراً آن را پسندیده، اینست که اشهاد فطری و نظیرزبان حال است و اگر عالم ذری نیز وجود داشته باشد آیه بدان ناظر نیست. رجوع به تفسیر مجمعالبیان شود. میبدی در تفسیر کشف الاسرار (ج 3 ص 795) آرد: الست بربکم - اینجا لطیفه ای نیکو گفته اند، و ذلک انه قال تعالی ’الست بربکم ؟’ و لم یقل ’الستم عبیدی ؟’ نگفت نه شما بندگان منید؟ بلکه گفت نه من خداوند شماام ؟ پیوستگی خود را بنده در خدایی خود بست نه در بندگی بنده، که اگر در بنده بستی، چون بنده بندگی بجای نیاوردی در آن پیوستگی خلل آمدی، چون در خدایی خود بست، و خدایی وی بر کمال است که هرگز در آن نقصان نبود، لاجرم پیوستگی بنده به وی هرگز گسسته نشود، ونیز نگفت که من که ام ؟ که آنگه بنده درو متحیر شدی. و نگفت که تو که ای ؟ تا بنده بخود معجب نشود و نه نومید گردد. و نیز نگفت خدای تو کیست ؟ که بنده درماندی، بلکه سؤال کرد با تلقین جواب، گفت نه منم خدای تو؟اینست غایت کرم و نهایت لطف. شیخ الاسلام انصاری گفت قدس اﷲ روحه: کرم گفت: ’الست بربکم’، برّ گفت ’بلی’، چون داعی و مجیب یکی است دو تعرض چه معنی ؟ ملک رهی را با خود خواند، او را بخود نیوشید، بی او خود جواب داد و جواب به بنده بخشید. این همچنانست که مصطفی راگفت: و ما رمیت اذ رمیت. (قرآن 17/8) - انتهی: ناقصان بلی چو بنشینیم کاملان الست آمده ایم. عطار. مطرب آغازید نزد ترک مست در حجاب نغمه اسرار الست. مولوی. بد عمر را نام اینجا بت پرست لیک مؤمن بود نامش در الست. مولوی. نماز شام قیامت بهوش بازآید کسی که خورده بود می ز بامداد الست. سعدی. الست از ازل همچنانشان بگوش بفریاد قالوا بلی در خروش. سعدی (بوستان). مگر بویی از عشق مستت کند طلبکار عهد الستت کند. سعدی (بوستان). خرم دل آنکه همچو حافظ جامی ز می الست گیرد. حافظ. مطلب طاعت و پیمان درست از من مست که به پیمانه کشی شهره شدم روزالست. حافظ. برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر که ندادند جز این تحفه به ما روز الست. حافظXXX
دهی است از دهستان مرکزی بخش صفی آباد شهرستان سبزوار که در 7500گزی باختر صفی آباد و 2 هزارگزی شمال جادۀ ارابه رو صفی آباد به اسفراین قرار دارد. جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 267 تن شیعه هستند و به ترکی و فارسی سخن میگویند. آب آن از قنات است و محصول آن غلات و پنبه و زیره و شغل اهالی زراعت است. در تابستان میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صفی آباد شهرستان سبزوار که در 7500گزی باختر صفی آباد و 2 هزارگزی شمال جادۀ ارابه رو صفی آباد به اسفراین قرار دارد. جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 267 تن شیعه هستند و به ترکی و فارسی سخن میگویند. آب آن از قنات است و محصول آن غلات و پنبه و زیره و شغل اهالی زراعت است. در تابستان میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
سرین. کون فربه باشد. (فرهنگ اسدی). کفل و سرین. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) : همچون رطب اندام و چو روغنش سرین همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست. عسجدی (از فرهنگ اسدی). شاید مصراع دوم بیت عسجدی بدین صورت باشد: همچون شبه زلفانش و چون دنبه الست. (یادداشت مؤلف). در ذیل آلست همین لغت نامه مصراع دوم چنین است: همچون شبه زلفین و چو پیلسته ش آلست، رجوع به آلست شود
سرین. کون فربه باشد. (فرهنگ اسدی). کفل و سرین. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) : همچون رطب اندام و چو روغنش سرین همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست. عسجدی (از فرهنگ اسدی). شاید مصراع دوم بیت عسجدی بدین صورت باشد: همچون شبه زلفانش و چون دنبه الست. (یادداشت مؤلف). در ذیل آلست همین لغت نامه مصراع دوم چنین است: همچون شبه زلفین و چو پیلسته ش آلست، رجوع به آلست شود
بزبان ترکی بمعنی سبزه زار. (غیاث اللغات) (برهان قاطع) (هفت قلزم). چمن و سبزه زار. لغت ترکی است. (انجمن آرا). مرغزار و چمن و سبزه زار. (آنندراج). مرتع. و رجوع به مادۀ بعدی شود، سخت شدن جزع کسی بر دیگری. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، ترسیدن و پناه گرفتن کسی بسوی دیگری. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) ، اقامت کردن در جایی. (از متن اللغه)
بزبان ترکی بمعنی سبزه زار. (غیاث اللغات) (برهان قاطع) (هفت قلزم). چمن و سبزه زار. لغت ترکی است. (انجمن آرا). مرغزار و چمن و سبزه زار. (آنندراج). مرتع. و رجوع به مادۀ بعدی شود، سخت شدن جزع کسی بر دیگری. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه) ، ترسیدن و پناه گرفتن کسی بسوی دیگری. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) ، اقامت کردن در جایی. (از متن اللغه)
قچقار شاخ درهم پیچیده یا یک شاخ خمیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه سرویش بهم پیچیده باشد. (مهذب الاسماء) (از تاج المصادر بیهقی). آنکه سروش بر هم پیچیده باشد. (مصادر زوزنی). تیس (آهو، گوسفند و بز کوهی نر) که یک شاخ آن خمیده باشد. (از اقرب الموارد).
قچقار شاخ درهم پیچیده یا یک شاخ خمیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه سرویش بهم پیچیده باشد. (مهذب الاسماء) (از تاج المصادر بیهقی). آنکه سروش بر هم پیچیده باشد. (مصادر زوزنی). تیس (آهو، گوسفند و بز کوهی نر) که یک شاخ آن خمیده باشد. (از اقرب الموارد).
چوب بازوی در باشد. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). چوب بازوی دروازه. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). و ظن غالب این است که ترکی باشد. (انجمن آرا) (آنندراج) ، گذاشتن کاری را بعجز. (منتهی الارب). ترک کردن کاری بسبب ناتوانی. (از اقرب الموارد) ، مشغول شدن به سماع سرود. (منتهی الارب). یقال: الهی الرجل، به شنیدن غنا سرگرم شد. (از اقرب الموارد) ، گندم و جز آن در دهان آسیا افکندن. (تاج المصادر بیهقی). خورش دادن آسیا را. یقال: الهیت فی الرحی. (منتهی الارب)
چوب بازوی در باشد. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). چوب بازوی دروازه. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). و ظن غالب این است که ترکی باشد. (انجمن آرا) (آنندراج) ، گذاشتن کاری را بعجز. (منتهی الارب). ترک کردن کاری بسبب ناتوانی. (از اقرب الموارد) ، مشغول شدن به سماع سرود. (منتهی الارب). یقال: الهی الرجل، به شنیدن غنا سرگرم شد. (از اقرب الموارد) ، گندم و جز آن در دهان آسیا افکندن. (تاج المصادر بیهقی). خورش دادن آسیا را. یقال: الهیت فی الرحی. (منتهی الارب)
تو را این، چنان که گویند:اینت میرسد، یعنی تو را این میرسد. (برهان) (هفت قلزم). این تو را. (آنندراج) (انجمن آرا) : چشمت همیشه مانده بدست توانگران تا اینت بدره آرد و آن خز و آن حریر. ناصرخسرو.
تو را این، چنان که گویند:اینت میرسد، یعنی تو را این میرسد. (برهان) (هفت قلزم). این تو را. (آنندراج) (انجمن آرا) : چشمت همیشه مانده بدست توانگران تا اینت بدره آرد و آن خز و آن حریر. ناصرخسرو.
دهی است از دهستان کوهستان بخش کلاردشت شهرستان نوشهر واقع در 32 هزارگزی باختری مرزان آباد و 12 هزارگزی جنوب باختر شوسۀ چالوس - تهران. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 380 تن شیعه هستند که به لهجۀ گیلکی فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، ارزن و لبنیات و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. زمستانها برای تعلیف احشام به قشلاق زوات چالوس میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان کوهستان بخش کلاردشت شهرستان نوشهر واقع در 32 هزارگزی باختری مرزان آباد و 12 هزارگزی جنوب باختر شوسۀ چالوس - تهران. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 380 تن شیعه هستند که به لهجۀ گیلکی فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، ارزن و لبنیات و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. زمستانها برای تعلیف احشام به قشلاق زوات چالوس میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
الت. شهریست در ناحیۀ کاتالونی اسپانیا جزء ایالت ژیرون که در شصت هزارگزی شمال شرقی ژیرون و در دامنۀ سلسلۀ جبال پیرنه و نزدیک کشور فرانسه واقع است. سکنۀ آن 12000 تن و محصول آن فرآورده های صنعتی است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ذیل اولوت)
الت. شهریست در ناحیۀ کاتالونی اسپانیا جزء ایالت ژیرون که در شصت هزارگزی شمال شرقی ژیرون و در دامنۀ سلسلۀ جبال پیرنه و نزدیک کشور فرانسه واقع است. سکنۀ آن 12000 تن و محصول آن فرآورده های صنعتی است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ذیل اولوت)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه بخش بانۀ شهرستان سقز، و همچنین نام آبادی مرکز دهستان است. این دهستان در باختر بخش واقع و محدود است از طرف شمال بدهستان دشت طال، از طرف جنوب بکشور عراق (در حدود این دهستان مرز ایران -عراق امتداد رود خانه بانه است) ، از خاور بدهستان پشت آربابا و از باختر به رود خانه زاب کوچک که حد طبیعی بین سردشت و بانه است. منطقۀ دهستان کوهستانی جنگلی و هوای آن سرد، ولی نسبت بدهستان دیگر بخش بانه معتدل تر است. کوه معروف به گاکر در وسط این دهستان واقع شده و ارتفاع بلندترین قلۀ آن از سطح دریا 2052 متر است. رود خانه بانه در جنوب و رود خانه زاب درباختر آن جاری است ولی چون در گودی جریان دارند استفاده ای از آن عاید دهستان نمیگردد. آب قرای دهستان از چشمه ها و محصول عمده آن محصولات جنگلی، میوه ها و مختصری غلات است. این دهستان از 10 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 1300 تن و قرای مهم آن الوت، بوالحسن و کیوه رود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه بخش بانۀ شهرستان سقز، و همچنین نام آبادی مرکز دهستان است. این دهستان در باختر بخش واقع و محدود است از طرف شمال بدهستان دشت طال، از طرف جنوب بکشور عراق (در حدود این دهستان مرز ایران -عراق امتداد رود خانه بانه است) ، از خاور بدهستان پشت آربابا و از باختر به رود خانه زاب کوچک که حد طبیعی بین سردشت و بانه است. منطقۀ دهستان کوهستانی جنگلی و هوای آن سرد، ولی نسبت بدهستان دیگر بخش بانه معتدل تر است. کوه معروف به گاکر در وسط این دهستان واقع شده و ارتفاع بلندترین قلۀ آن از سطح دریا 2052 متر است. رود خانه بانه در جنوب و رود خانه زاب درباختر آن جاری است ولی چون در گودی جریان دارند استفاده ای از آن عاید دهستان نمیگردد. آب قرای دهستان از چشمه ها و محصول عمده آن محصولات جنگلی، میوه ها و مختصری غلات است. این دهستان از 10 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 1300 تن و قرای مهم آن الوت، بوالحسن و کیوه رود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
خو کردن و دوستی، و به لفظ دادن و نهادن و کردن استعمال میشود. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). و نیز با یافتن و داشتن صرف شود. الفه. انس گرفتن و دوستی. (از اقرب الموارد). خوگرفتگی. (صراح). خو گرفتن به کسی. خوگرشدن. خوگری. انس. همدمی. آمیزش. با هم آمیختن. سازواری. الف. رجوع به الفه شود: بندگان را بدان فرستاد تا الفت و موافقت زیادت گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 518). خوبتر آنست که ما توسط کنیم از دو جانب تا الفت بجای خویش بازشود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 688). دو مهتر (قدرخان و محمود) باز گذشته بسی رنج بر خاطرهای پاکیزۀ خویش نهادند تا چنان الفتی و موافقتی و دوستی و مشارکتی بپای شد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 72). جز که سخن یافتن ملک را هیچ نه مایه ست و نه نیز الفت است. ناصرخسرو. امیر منوچهر پدر را از روی الفت گفت... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 372). نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت. حافظ.
خو کردن و دوستی، و به لفظ دادن و نهادن و کردن استعمال میشود. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). و نیز با یافتن و داشتن صرف شود. الفه. انس گرفتن و دوستی. (از اقرب الموارد). خوگرفتگی. (صراح). خو گرفتن به کسی. خوگرشدن. خوگری. انس. همدمی. آمیزش. با هم آمیختن. سازواری. اِلف. رجوع به اُلفَه شود: بندگان را بدان فرستاد تا الفت و موافقت زیادت گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 518). خوبتر آنست که ما توسط کنیم از دو جانب تا الفت بجای خویش بازشود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 688). دو مهتر (قدرخان و محمود) باز گذشته بسی رنج بر خاطرهای پاکیزۀ خویش نهادند تا چنان الفتی و موافقتی و دوستی و مشارکتی بپای شد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 72). جز که سخن یافتن ملک را هیچ نه مایه ست و نه نیز الفت است. ناصرخسرو. امیر منوچهر پدر را از روی الفت گفت... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 372). نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت. حافظ.
روستایی از دهستان سدن رستاق غربی کردکوی که در شمال بالا.، قدیم بزرگ، آدم قدبلند و لاغر، مرتع، مرغزار، علف چر، مرتع، مرغزار، علف چر، فرج زن، استخوان ران پا، دوال پا، چمن زار نمور، نمور
روستایی از دهستان سدن رستاق غربی کردکوی که در شمال بالا.، قدیم بزرگ، آدم قدبلند و لاغر، مرتع، مرغزار، علف چر، مرتع، مرغزار، علف چر، فرج زن، استخوان ران پا، دوال پا، چمن زار نمور، نمور