جدول جو
جدول جو

معنی الملک - جستجوی لغت در جدول جو

الملک(اَ مَ)
بلندیها، شهری درقسمت یساکار بود و احتمال میرود که همان تل القاسم باشد که در وادی اردن واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
الملک(اَ مُ)
نام شصت وهفتمین سوره از سوره های قرآن کریم. مکی است و 30 آیه دارد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فخرالملک
تصویر فخرالملک
(پسرانه)
مایه سربلندی و افتخار سرزمین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عبدالملک
تصویر عبدالملک
(پسرانه)
بنده یا پادشاه خداوند، نام دو تن از پادشاهان سامانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قوام الملک
تصویر قوام الملک
(پسرانه)
آنکه موجب استحکام و استواری سرزمین است، لقب کلانتر فارس در زمان فتحعلی شاه قاجار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کمال الملک
تصویر کمال الملک
(پسرانه)
آنکه موجب کمال سرزمین و ملک است، لقب یکی از تقاشان بزرگ ایران در دوره قاجاریه محمد غفاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عضدالملک
تصویر عضدالملک
(پسرانه)
یار و یاور سلطتنت یا مملکت، نام یکی از رجال اواخر دوره قاجاریه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عمادالملک
تصویر عمادالملک
(پسرانه)
تکیه گه کشور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فصیح الملک
تصویر فصیح الملک
(پسرانه)
آنکه در کشور خود در فصاحت از همه بالاتر است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نظام الملک
تصویر نظام الملک
(پسرانه)
باعث نظم و سرزمین، نام وزیر معروف سلجوقیان در قرن پنجم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شجاع الملک
تصویر شجاع الملک
(پسرانه)
آنکه در دفاع از کشور شجاع است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تاج الملک
تصویر تاج الملک
(دخترانه)
افسر پادشاهی، تاج پادشاهی
فرهنگ نامهای ایرانی
گیاهی پیچنده از خانوادۀ سوسن با ساقه ای خاردار که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
الملک الملک الدین ایوب، ابن عادل بن نجم الدین ایوب. نام وی اسماعیل و از سلاطین ایوبی دمشق است. او بسال 635 هجری قمری در دمشق به سلطنت رسید و هم بدان سال معزول گشت و بار دیگر در 637 سلطنت یافت و تا 643در آن مقام ببود. (تاریخ طبقات سلاطین اسلام ص 68)
الملک الملک الدین ایوب، ابن ظاهر بن ناصر بن نجم الدین ایوب. یکی از ملوک سلسلۀ ایوبیان است. پدر وی الظاهر بسال 582 هجری قمری حاکم حلب بود. (تاریخ طبقات سلاطین اسلام، جدول ضمیمۀ ص 68)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
ابن صلاح الدین یوسف بن ایوب معروف به الملک العزیز (567- 595 هجری قمری). از ملوک ایوبیه مصر بود. از جانب پدر نیابت مصر یافت. به سال 589 پس از مرگ پدر مستقل گشت و بر آن شد که دمشق را از دست برادر خود افضل بیرون سازد ونتوانست. سپس به سال 592 بر دمشق تسلط یافت و عم خود عادل را بدانجا گمارد. وی از فقه و احادیث اطلاعی داشت. تولد و وفاتش در قاهره بود.
لغت نامه دهخدا
ابن صلاح الدین ملقب به الملک المحسن. خوندمیر در حبیب السیر (ج 1 ص 408) آرد که: در سنۀ ثلاث وثلاثین وستمائه، ملک محسن احمد بن صلاح الدین درگذشت و او در علم حدیث و سایر علوم معقول و منقول بغایت ماهر بود و در تواضع و تزهد کمال مبالغه میفرمود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ فِ)
اسماعیل بن طغتکین بن ایوب. از سلاطین ایوبی یمن ملقب به الملک المعز (از 593 تا 598 هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ کُ لِلْ لاه)
متولد 1917 میلادی، فرید. موسیقی دان و آهنگ ساز و هنرپیشۀ معاصر عرب که در سویداء سوریه به جهان آمد و سپس با مادر و خواهر خویش به مصر رفت و در آنجا در هنر شهرت یافت. نخستین فیلمی که در آن شرکت جست فیلم ’انتصار الشباب’ درسال 1941 بود. از جمله تصنیفهای وی می توان اینها رانام برد: ختم الصبر، بنادی علیک، یا ریتنی طیر، یا داخلین ارضنا، انا و انت انا و انت. (از الموسوعه)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ فَ)
رشیدی گوید: الماک، قی باشد و این لغت در نسخۀ سروری از شرفنامه نقل شده، و در ’فرهنگ’ اکماک بکاف آمده است. (از فرهنگ رشیدی). امروزه در تداول مردم تبریز اکماق یا اوماق گویند بمعنی دل آشوبی و تهوع، و بیشک مصدر ترکی است که با ’ماک’ یا ’مک’ و یا ماق ختم میشود
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
مادگی و انگله از قیطان و امثال آن. مادگی که از قیطان یا چیزی دیگر بیرون جامه دوزند چون دسته و گوشۀ چیزی. اخکورنه. عروه: المک پرده. در آذربایجان ایلمک گویند
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
ترکی است به معنی رنج. (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
مالک تر. نیرومندتر: قال احمدلا نوم اثقل من الغفله و لا رق ّ املک من الشهوه. (صفه الصفوه ج 4 ص 137 س 16). و بالجمله الاخ لاحق من لواحق المیت و کأنه امر عارض والجد سبب من اسبابه و السبب املک للشی ٔ من لاحقه. (بدایه المجتهد ابن رشد). املک الناس لنفسه اکتمهم لسرّه. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَلَ)
برۀ املک، برۀ شیرخوار مست. (ناظم الاطباء). در ناظم الاطباء با علامت پ (فارسی) آمده. در آذربایجان املیک گویند، ترکی است. رجوع به املیک شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ لَ)
پیچکی است خاردار که درهمه جنگلهای شمال ایران و اراضی کم ارتفاع ساحلی و در آستارا تا 800 گزی دیده میشود. میوۀ آن خوراکی وچوب وی برای سوخت بکار میرود. در لاطینی اسمیلاکس اکسلسا نام دارد و در لاهیجان و شهسوار و رودسر ازملک نامیده میشود و تشابه میان این کلمه و اسمیلاکس لاطینی سخت عجیب است. (گااوبا). در نور آنرا سگلی و در درفک بالکا و در اشرف لم و درساری ملاش و در میاندره ورگلام نامند. و ابن البیطارگوید برخی گمان برده اند که طخش ازملک است. سمیلقس. (ابن البیطار). طقسوس. (ابن البیطار). شنگیله. کفله بور. والی گیلی. تمیس. کامپوره. سکیلم. تلی. وشات دانه. کلکادانه. ازمکلی
لغت نامه دهخدا
بلغت دیلمی قاشرا است. (فهرست مخزن الادویه). در تنکابن و طبرستان الاملک گویند. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ لَ)
یا یلملم، هر دو صحیح و مستعمل اند ویاء در یلملم بدل از همزه است و زاید نیست، کوهی ازکوههای تهامه است و از مکه دو شب فاصله دارد و آن میقات مردم یمن است. ابو دهبل در وصف شتر خود گوید:
خرجت بها من بطن مکه بعد ما
اصات المنادی للصلاه و أعتما
فما نام من راع و لاارتد سامر
من الحی، حتی جاوزت بی الملما.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازملک
تصویر ازملک
لاتینی تازی شده از گیاهان دارویی از دسته مارچوبه ها بالکا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الملک لله
تصویر الملک لله
پادشاهی خدایراست: و خاتمی بود بریک سوی آن نبشته که: الملک لله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوط الملک
تصویر بلوط الملک
شاه بلوت از درختان شاه بلوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابن الملک
تصویر ابن الملک
شاهزاد شاهزاده شاهپور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املک
تصویر املک
مالک تر، نیرومندتر
فرهنگ لغت هوشیار
شاه افسر اسپرک تاج زری از گیاهان دارویی اکلیل الملک شاه افسر اسپرک
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی بالارونده و تیغ دار که بر درختان هم جوار می پیچدنام
فرهنگ گویش مازندرانی
پر لبریز
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی شبیه به تاک، خاردار و پیچک وار که میوه اش را سیاه دارو
فرهنگ گویش مازندرانی