جدول جو
جدول جو

معنی المفید - جستجوی لغت در جدول جو

المفید(اُ لَ)
معرب المپیاد. در مجمل التواریخ و القصص (ص 31) چنین آمده: بختیانوس... چون از پادشاهی بیفتاد بزمین یونان رفت متنکر، و حیلتها کرد تا خود را بدختر فیلقوس رسانید بجادویی نام وی المفید، و از وی سکندر بزاد - انتهی. رجوع به المپیاد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اومید
تصویر اومید
امید، آرزوی روی دادن امری همراه با انتظار تحقق آن، چشمداشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفید
تصویر اسفید
سفید، از رنگ های ترکیبی شبیه رنگ برف یا شیر تازه، هر چیزی که دارای این رنگ باشد، روشن، آنکه پوست سفید دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الفیه
تصویر الفیه
آلت تناسلی مرد، مطالب و تصاویر شهوت انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الفیدن
تصویر الفیدن
جمع کردن، گرد آوردن، اندوختن، الفختن، الفنجیدن، الفخدن، الفاختن، الفغدن، الفندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از المعی
تصویر المعی
مرد زیرک، باهوش، دروغ گو
فرهنگ فارسی عمید
مسابقه های جهانی ورزشی که هر چهارسال یک بار در یکی از کشورها برگزار می شود. آغاز این مسابقه ها تقریباً از هشتصد سال قبل از میلاد و ابتدا منحصر به مسابقه های دو بوده بعدها مسابقه های مشت زنی و ارابه رانی و بعضی ورزش های دیگر نیز متداول گردید. پنج حلقۀ علامت المپیک نشانه و سمبل به هم بستگی ملت های پنج قارۀ دنیا است
فرهنگ فارسی عمید
مسابقۀ جهانی در یکی از رشته های علمی که هر سال در یکی از کشورها برگزار می شود مثلاً المپیاد ریاضی، المپیاد ادبی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ)
از دیه های ’ساری’ است. (ترجمه مازندران و استراباد رابینو ص 163). دهی است از دهستان نوکندکا بخش مرکزی شهرستان قائم شهر، در ده هزارگزی شمال قائم شهر و 4 هزارگزی باختر شوسۀ قائم شهر به ساری. دشت و معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 1300 تن شیعۀ مازندرانی اند و بفارسی سخن میگویند. آب آن از قنات و سیاه رود تأمین میشود. محصول آن برنج، پنبه، غلات، کنف، کنجد و صیفی کاری، و شغل مردم زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ناسودمند، بی اثر. بی خاصیت: و به مشاورت و مفاوضت نامفید ایشان در هیچ مهم خوض و شروع نپیوندد. (سندبادنامه ص 245). و قلم بی شمشیر و علم بی عمل نامفید بود. (سندبادنامه ص 4)
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
یکی از شهرهای ممالک متحدۀ آمریکا، مرکز ایالت واشینگتن. سکنۀ آن 15800 تن است
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
مبنای سال شماری یونانیان بود. اینان هر چهار سال یک بار در شهر المپی واقع در پلوپونز گرد می آمدند و مسابقه هایی در همه گونه ورزشها ترتیب میدادند و شخصی که مسابقه را میبرد جایزه گرفته در یونان معروف میشد. و مدت چهارسال میان دو دورۀ بازی متوالی را المپیادمینامیدند. بنابراین برای تعیین زمان وقعه ای میگفتند: سال فلان، المپیاد فلان مثلاً سال دوم المپیاد دهم. در این حساب مبداء تاریخ المپیاد اول بود و نخستین المپیاد تاریخ سال 776 قبل از میلاد و دومی از 392 تا 396 میلادی بود. سومین سال بیست و ششمین المپیاد برابر با 103 سال پس از تأسیس بازیهای المپیک است. اول کسی که سنوات وقایع را با این تاریخ معین کرد ’تی مه ئوس سی سی لی’ نام داشت (در حدود 246 قبل از میلاد) بعد از او مورخان دیگر مانند پولی بیوس و دیگران همین ترتیب را متابعت کردند. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 112 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
منسوب به المپ. رجوع به المپ شود.
- بازیهای المپیک، رجوع به مادۀ بازی (ذیل بازیهای تاریخی) و نیز مادۀ المپی و المپیاد شود. از سال 1896 میلادی مسابقات المپیک مجدداً معمول گردیدو اکنون این مسابقات هر چهار سال یک بار در پایتخت یکی از کشورهای جهان در رشته های مختلف انجام میشود
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ یَ)
شهری بر ساحل بحرالروم (مدیترانه) به جنوب شرقی اسپانیا. (نخبهالدهر دمشقی). در اعلام المنجد آمده: المریّه، بندری است در اسپانیا بر ساحل مدیترانه، و مرکز اقلیم المریه است و 50000 تن سکنه دارد. در قدیم از شهرهای غرناطه بود و در زمان عبدالرحمن اول (1355- 1381م.) اهمیت شایانی پیدا کرد و فردینان پنجم ارغونی (1489 میلادی) آنجا را بتصرف آورد. و رجوع به نفح الطیب و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 و معجم الادباء چ مارگلیوث ج 7 ص 97 و نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 265 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ اَ تَ)
مأخوذ از تازی، القصه. الحکایه:
هر یکی را او یکی طومار داد
هر یکی ضد دگر بد، المراد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(قِ دَ)
تیزرایی و تیزهوشی. ذکاء، و معنی آن خصلتی است که منسوب به المعی باشد و اشتقاق آن از ’لمع النار’ بمعنی روشن شدن آتش است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
عمرو بن حارث بن ثور (و در بعضی نسخ: نور) بن سعد بن حرمله بن علقمه بن عمرو بن سدوس بن شیبانی سدوسی بصری. نحوی اخباری. و سیوطی در بغیه نام و نسب او را عمرو بن منیعبن حصین السدوسی آورده و در شروح شواهد رضی مؤرّج ذهلی بر وزن محدّث سلمی شاعر اسلامی معاصر امویان ذکر شده و درصحاح از ابی سعید آمده است که: و منه المؤرج الذهلی جدالمؤرج الراویه سمّی لتأریجه الحرب و تأریشها بین بکر و تغلب و هما قبیلتان عظیمتان. و یاقوت نام او را مؤرج بن عمرو بن الحارث بن منیع گفته است. او ازاعیان اصحاب خلیل و عالم بعربیت و حدیث و انساب است و از ابی زید انصاری اخذ روایت کرده و صحابت خلیل بن احمد داشته است و حدیث از شعبه بن الحجاج و ابی عمرو بن العلاء و غیر آندو شنوده است و احمد بن محمد بن ابی محمد یزیدی و غیر او از مورّج روایت کنند. مورج با مأمون بخراسان شد و به شهر مرو سکونت گزید سپس بنیشابور آمد و بدانجا اقامت کرد و بمشایخ نیشابور املاء میکرد و آنان می نوشتند و گفته اند که اصمعی ثلث لغت عرب را از برداشت و خلیل نیز ثلثی و مورج دوثلث و ابومالک تمام لغت عرب را محفوظ بود و ابوعبداﷲ محمد بن عباس یزیدی از عم ّ خود و او از مورّج آرد که گفت: من از بادیه بحضر شدم از قیاس در لغت عرب چیزی نمیدانستم واول بار آنرا در حلقۀ ابی زید انصاری در بصره آموختم و باز ابوعبداﷲ مزبور گوید: مورج کسائی بجد من هدیه کرد و او در جواب قطعه ای به نظم باظهار شکر فرستادو یاقوت آن قطعه را را در معجم الادباء نقل کرده است. و از کتب ابوفید است: کتاب غریب القرآن، کتاب الانواء، کتاب المعانی، کتاب جماهیر القبائل، کتاب حذق نسب قریش و غیره. و وفات وی به سال 195 هجری قمری بود. و در کنیت او ابوفند و ابوفیل نیز ظاهراً به تصحیف آورده اند. رجوع به تاج العروس مادۀ ارج و معجم الادباء یاقوت در کلمه مؤرج و رجوع به فهرست ابن الندیم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
گل زعفران. زعفران. ریهقان
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ تَ)
بمعنی الفاختن. (فرهنگ جهانگیری). مخفف الفنجیدن. (فرهنگ نظام). اندوختن و ذخیره کردن. گرد آوردن. کسب کردن. الفغدن. الفخدن. الفختن. الفاختن. الفنجیدن. الفنج. رجوع به الفغدن و الفنجیدن و الفاختن و فرهنگ انجمن آرا و برهان قاطع و آنندراج و فرهنگ نظام شود:
صورت علم ترا خود باید الفیدن بجهد
در تو ایزد آفریدست آنچه در کس نافرید.
ناصرخسرو (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از الفیه
تصویر الفیه
آلت تناسل، و به معنای هزار
فرهنگ لغت هوشیار
مسابقات و ورزشها و بازیهایی که هر چهار سال یک بار با تشریفات خاص در یونان قدیم انجام میشد، از سال 1896 این مسابقات مجددا معمول گردید و جنبه بین المللی یافت. اکنون مسابقات المپیک هر چهر سال یک بار در پایتخت یکی از کشورهای جهان در رشته های: کشتی بکس وزنه برداری شنا دو و میدانی تیر اندازی دو چرخه سواری سوار کاری اسکی پاتیناژ فوتبال بسکتبال و قایقرانی انجام می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المپیاد
تصویر المپیاد
در یونان قدیم فاصله چهار ساله میان بازیهای المپیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المپیا
تصویر المپیا
یکی از شهرهای آمریکا، مرکز ایالت واشنگتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامفید
تصویر نامفید
ناسودمند، بی اثر، بی خاصیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومید
تصویر اومید
امید و رجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املید
تصویر املید
نرم ونازک، بیابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المیس
تصویر المیس
داغداغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المعی
تصویر المعی
تیز هوش روشن خرد زیرک تیز هوش تیز رای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفید
تصویر اسفید
سفید، درخشان، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
مقصود آنست همان مطلوب است، خلاصه تالحاصل: هر یکی را او یکی طومار داد هزیکی ضد دگر بود المراد. (مثنوی) هست اشارات محمد المراد کل گشاد اندر گشاد اندر گشاد. (مثنوی)، در عبارات زیررمعنی اسم فعل دهد یعنی مقصود مرا بر آورید، مراد مرا بدهید، شخصی در راه حج در بریه افتاد و تشنگی عظیم بر وی غالب شد تا از دور خیمه ای خرد و کهن دید آنجا دفت. کنیزکی دید آواز آن شخص که: من مهمانم المراد خ
فرهنگ لغت هوشیار
((اُ لَ))
مسابقات و ورزش ها و بازی هایی که هر چهار سال یک بار با تشریفات خاصی در یونان قدیم انجام می شد. از سال 1896 م. این مسابقات مجدداً معمول گردید و جنبه بین المللی یافت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از المپیاد
تصویر المپیاد
((اُ لَ))
فاصله چهار ساله میان مسابقات المپیک، هر یک از مسابقات جهانی در زمینه علوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الفیه
تصویر الفیه
((اَ یَّ))
منسوب به الف، دارای هزار
فرهنگ فارسی معین
نام منطقه ای در نور و کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان نوکنده کا، قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی