جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با المعی

المعی

المعی
کسی که رای او همیشه بر صواب باشد و در فکر او خطا نیفتد و ناپرسیده از فراست خود معلوم کند و در ’کنز’ بمعنی زیرک آمده است. (غیاث اللغات). آنکه هرچه اندیشد چنان بود. (تفلیسی). آنکه هرچه اندیشه کند چنان آید. (مهذب الاسماء). مرد زیرک و تیزخاطر. (منتهی الارب). تیزیاب. تیزرای. (نصاب الصبیان). ذکی و متوقد. (اقرب الموارد). آنکه ظن بخطا نبرد. آنکه گمان او خطا نکند. تیزهوش. زیرک. زودیاب. مرد نیک زیرک که بچیزی چنان گمان برد که گویی دیده است یا شنیده. لَوذَعی ّ: اگرنه آن بودی که هرآینه در اطناب ذکر مصیبت این شهاب مضی ٔ و اسهاب شرح رزیت این نقاب المعی عمر بسر آوردی.... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 460) ، نیزۀ سخت گندم گون پوست سخت چوب. (منتهی الارب) (آنندراج). نیزه ای که چوب آن گندم گون و سخت باشد. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، سایۀ کثیف و سیاه. (منتهی الارب). سایۀ غلیظ سیاه. (از اقرب الموارد) ، درخت کثیف سایه. (منتهی الارب). درختی که سایۀ آن تیره باشد. (از اقرب الموارد) ، سردآب دهان. (منتهی الارب). پسری که آب دهانش سرد باشد. غلام المی، ای باردالریق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

اصمعی

اصمعی
نام و نسب: عبدالملک بن قریب بن علی بن اصمع باهلی (122 هجری قمری / 740 میلادی - 216 هجری قمری / 831 میلادی). منسوب به جد خود که اصمع نام داشت، و بکسر اول غلط است و سمعانی نیز اصمعی را انتساب به جد دانسته است. و برخی وی را به بنواصمع، گروهی از قیس غیلان نسبت داده اند. و صاحب قاموس الاعلام آرد: نسب وی به مضربن نزار بن معد منتهی شود. و صاحب ضحی الاسلام گوید: اصمعی از قبیلۀ باهله بود، نامش عبدالملک بن قریب منسوب به نیایَش اصمع. و نام عم وی را ’سران’ یاد کرده اند. کنیت وی را ابوسعید و ابوالقندیس و ابن قریب نیز آورده اند.
معاصران و استادان وی: اصمعی با گروهی از بزرگان ادب و لغت همعصر بود همچون: خلیل بن احمد و ابوزید انصاری و عیسی بن عمر ثقفی نحوی و خلف احمر فرغانی و ابوعبیده و ابونواس شاعر و ابوعمرو بن العلاء و ابوعثمان مازنی و سیبویه و عمر بن شبه. و اصمعی در نزد برخی از آنان تلمذ کرد از قبیل خلیل و عیسی بن عمر ثقفی و ابوزید و ابوعمرو بن العلا، و برخی خلف احمر را نیز استاد وی دانسته اند.
زادگاه وی: اصمعی در بصره چشم بجهان گشود و در آن شهر پرورش یافت و ازعالمان آن شهر دانش فراگرفت، آنگاه به بادیه سفرها گزید و از مردم بادیه نشین لغت و شعر و ادب بیاموخت وآنها را گرد آورد و روایت کرد. در روزگار خلافت هارون از بصره به بغداد رفت و سپس به زادگاه خویش بازگشت و هم در آن شهر درگذشت. مأمون خلیفه میخواست او را بدرگاه خود بخواند اما موفق نشد و اصمعی پاسخ داد پیری و ضعف حال بمن اجازه نمی دهد از بصره بیرون آیم و بجای دیگر سفر گزینم. اما با همه این مأمون در هنگام لزوم حل هر مشکلی از دانشهای ادب و لغت را از راه مکاتبه ازو میخواست و پاسخ دریافت میکرد.
منظر وی: اصمعی مردی زشت روی بود چنانکه گویند یکی ازامیران کنیزکی به وی بخشید و آن کنیزک از اصمعی بهراسید.
صفات و دانش او: اصمعی مردی سبکروح و ظریف و خوش بیان بود و بروایت کردن اخبار اعراب و نقل ملح آنان شیفتگی فراوان داشت و میدانست که چگونه در مخاطب خویش شگفتی ایجاد کند و او را بخنده آورد و استحسان او را برانگیزد. دو خصلت در وی آنچنان قوی بود که توان آنها را راز شهرت وی دانست: نخست، حافظۀ نیکو و نیرومند چنانکه بزرگترین قصیده را با یک بار شنیدن حفظ میکرد و هم روایت شده است که وی 16هزار ارجوزه را بجز دواوین عرب از بر داشت و هرچند این روایت مبالغه آمیز باشد اساس آن صحیح است. اما وی بمیزان توانایی حافظۀ خویش هوش علمی نداشت چنانکه خلیل از آموختن عروض به وی عاجز شده بود، و در نحو نیز ید طولایی نداشت، زیرا دانستن نحو در عصر او نیاز به مهارت در قیاس و امثال آن داشت و به همین سبب کسانی که میدیدند وی با سیبویه مناظره میکند، میگفتند حق با سیبویه بود، ولی اصمعی بقوت زبان آوری بر وی چیره شد. خصلت دوم، شیوۀ القا و تعبیر درست یا حسن تعبیر وی بود، چنانکه ابونواس گفته است: وی بلبلی بود که مردم را با نغمه های خویش بطرب می آورد. و شافعی در این باره گوید: ’هیچکس از عرب نیکوتر از اصمعی به تعبیر نپرداخته است’. در حقیقت موسیقی عرب بادیه نشین در سخن و لهجۀ آنان بود بحدی که شهرنشینان از آن در شگفت میشدند، و این خصلت حسن تعبیر و زبان آوری اصمعی مایۀ شگفتی مردم به وی بود. باری این دو خصلت به اصمعی امکان داد تا بدرگاه خلافت راه یابد و بر مکانت و تقرب وی بیفزاید، چه او همبزم رشید بود و برای او افسانه ها و روایتهای نمکین و شیرین بادیه نشینان را نقل میکرد و او راسرگرم میداشت چنانکه کتب ادب آکنده از روایتهای اصمعی درباره داستانهای گوناگون زندگانی اجتماعی تازیان و بادیه نشینان آنان است، خواه روایتهای وی درباره لغت و شعر و لطایف ادبی، و خواه نکات و لطایفی که میان او و عالمان در دربار خلافت و یا در پیشگاه امیران و یا در مجالس دانشمندان و ادیبان و شاعران رد و بدل شده است. پیوستگی اصمعی به رشید همچنانکه مایۀ شهرت فراوان وی گردید سبب توانگری او هم شد. اصمعی درلغت مهارتی بسزا داشت و هر لفظ را چه از لحاظ اشتقاق و چه از نظر معانی گوناگون آن بخوبی تشریح میکرد، وی تنها بشناختن کلمه اکتفا نمی کرد بلکه مفهوم و مدلول آنرا نیز بیان میداشت و اگر مدلول آن از مفاهیمی بشمار میرفت که نشان دادنی میبود آنرا نشان میداد و توصیف میکرد. ابوعبیده هم در لغت دست داشت و از کلمه های مربوط به اسب و اعضای آن چندین برابر اصمعی گرد آورده بود، ولی هنگامی که اسبی حاضر میکردند و از ابوعبیده درباره همان الفاظ میپرسیدند وی آنها را نمی شناخت و نمی توانست مدلول یکایک را نشان دهد، در صورتی که اصمعی آنها را بدقت تمام میشناخت و یکایک را نشان میداد و این در نتیجۀ آمیزش ممتد وی با اعراب و شنیدن او الفاظ را از زبان آنان و پیوستگی وی با ایشان در امور زندگی بود، در حالی که بیشتر دانستنیهای ابوعبیده نظری بود. اصمعی در حفظ اشعار و دواوین عرب سرآمد بود، اخفش گوید: ’هیچکس را از اصمعی و خلف داناتر بشعر ندیدیم’. و ابن اعرابی گوید: ’اصمعی را دیدم قریب 200 بیت انشاد کرد که یکی از آنها را ما نمیدانستیم’. و بسیاری از اشعار قبایل عرب از وی روایت شده است. چنانکه رفت و آمد وی بدربار خلفا و مجالس امرا که ایجاب میکرد وی بر افسانه ها و نوادر و سخنان لطیف آگاه باشد و از سوی دیگر حسن استعداد او در اینگونه مسائل ادبی، سبب شده بود که وی مقدار بسیاری از ملح اعراب بادیه نشین را درباره عشق و زناشوئی و دشواریهای زندگی و نظایر اینها روایت کند و ازین رو محیطعراق آکنده از اینگونه داستانها شد و آنگاه دیگر شهرها آنها را نقل کردند. ولی آیا اصمعی در آنچه روایت میکرده موثق و راستگو بوده است یا نه ؟ در این باره اختلاف نظر است، برخی گویند: ’اصمعی بدان مشهور بود که کلمه هایی در لغت می افزود که از اهل زبان نبود’. و روایت کنند که مردی عبدالرحمن پسر برادر اصمعی را دید و به وی گفت: عم تو چه کرده است ؟ گفت: ’در آفتاب نشست و بر اعراب دروغ بست’. و ابن اعرابی روایت کردو گفت: ابومحلم مرا ملاقات کرد و یک تن اعرابی با وی بود، گفت: این اعرابی را نزد شما آوردم تا از زبان وی دروغ اصمعی را بشنوید. آیا اصمعی در بیت عنتره:
شربت بماءالدحر ضین فأصبحت
زوراء تنفر عن حیاض الدیلم.
نگفته است: دیلم یعنی اعداء زیرا آنان عجمی باشند و عرب همه اعاجم را دشمنان میشمردند؟ اکنون از این اعرابی بپرسید معنی دیلم چیست. آنگاه ما از وی پرسیدیم و وی گفت دیلم حوضهایی است به غور که شتر من چندین بار بدان وارد شده است. و به ابوعبیده گفتند که اصمعی میگوید: ’هنگامی که پدر من در مسابقه بر سلم بن قتیبه بوسیلۀ اسبی که داشت سبقت جست’ ابوعبیده گفت سبحان اﷲ و الحمد ﷲ و اﷲاکبر... بخدای سوگند که پدر اصمعی هرگز دابه ای نداشت و جز بر جامۀ خود بر هیچ چیز سوار نشد. و ثعلب گوید: از ابن اعرابی درباره کلمه ای که اصمعی روایت کرده بود، شنیدم که میگفت: از هزار اعرابی خلاف گفتار اصمعی را شنیده ام. و گروهی دیگر اصمعی را موثق شمرند چنانکه ابن معین و احمد بن حنبل وی را در حدیث ثقه دانسته اند. و ابوداود درباره وی گوید که او راستگوست، برخی از لغویان نیز او را موثق دانسته اند چنانکه ابوالطیب گوید: ’در میان مردم کسی حاضرجواب تر و متقن تر در محفوظات، و راستگوتر در گفتار از اصمعی دیده نشده است، وی بسیار خدا شناس و دیندار بود چنانکه به تفسیر قرآن نمیپرداخت و حتی هیچیک از لغاتی را که نظیر و اشتقاقی در قرآن از آنها آمده بود تفسیر نمیکردو از اینکه مبادا بر وی حرجی باشد به تفسیر حدیث هم نمیپرداخت و شعری را که در آن هجا بود نیز تفسیرنمی کرد و بجز احادیث ِ اندکی برفع حدیث نپرداخت و او در هر چیز که از اهل سنت روایت کرد راستگو بود. اما آنچه عوام از نوادر اعراب روایت کنند و گویند اینها از ساخته های اصمعی است و همچنین حکایتی که از پسر برادروی (حکایت گذشت) آورده اند، هرگز بر اصمعی صدق نمیکند بویژه درباره این عبدالرحمن باید بگویم که اگر عموی وی نمیبود، خود او کسی نبود که شایستگی داشته باشد از وی نام ببرند. و چگونه توان پنداشت اصمعی بر شیوه ای بوده که عبدالرحمن نقل کرده است در حالی که اصمعی فتوی نمیداد جز بر آنچه همه عالمان بر آن اجماع داشتند، و از رأی دادن درباره مسائلی که مورد اختلاف بود خودداری میکرد و جز فصیح ترین لغات را جایز نمی شمرد و در رد هر لغتی که شیوا نبود اصرار میکرد؟’.
از آراء متضاد درباره اصمعی توان چنین نتیجه گرفت که وی در روایت حدیث تحری شدید داشت، و از اینرو محدثان وی را ثقه دانستند و در لغت نیز اغلب راستگو بود، مگر اینکه در تفسیر لغات غریب که گاهی اجتهاد میکرد دچار خطا میشد. اما درباره نوادر و ملح و آنچه از اعراب روایت کرده است، توان گفت وی عنان گسیختگی را روا شمرده و هرگاه دریافته است که اقتضای مقام گفتار ظریف یا نادره و ملحه ای ایجاب میکند بر آن مقداری افزوده یا به اختراع و ایجاد آن پرداخته است و سهل انگاری در این باره را از اموری نمیدانسته است که با دین تماس داشته باشدیا سبب دور شدن از پرهیزکاری باشد، بهمین سبب میتوان درباره برخی از نوادر وی مانند حکایت اعرابیی که عشق وی را ناتوان ساخته بود در حالی که نودوشش سال داشت و نظایر آن، تردید کرد، چنانکه وی هنگامی که این نادره را برای رشید نقل کرد گفت: ’وای بر تو ای عبدالملک، 96ساله هم عشق میورزد؟’ و توان گفت چون مردم به نادره های اصمعی خو گرفتند و وی را بدان شناختند رفته رفته نوادر ظریفی درباره اعراب اختراع کردند و آنها را به اصمعی نسبت دادند. (از ضحی الاسلام ج 2 ص 302).
برخی از نوادر اصمعی: از اصمعی روایت کنند که گفت: کنیزکی خوبروی را دیدم که بر رویش خال و در پایش خلخال بود، از نام او پرسیدم، گفت: کعبه. گفتم: این خال چیست ؟ گفت: حجرالاسود. آنگاه به بوسیدن حجر کسب اجازه کردم. گفت: لن تنالوا البر الا بشق الانفس، سپس کیسه ای درهم بدو دادم. گفت: اکنون آزادی، طواف کنی یا حجرالاسود را بوسه دهی، و اگر بخواهی توانی در مسجدالحرام داخل شوی. و نیز از اصمعی نقل است که گفت: روزی در صحرا کیسه ٔخود را بزنی امانت دادم، چون خواستم آنرا بازستانم، به انکار برخاست، ناگزیر وی را نزد یکی از مشایخ عرب بردم، و او باز هم بر انکار بیفزود، و شیخ بحکم دین اسلام وی را بسوگند دادن واداشت، و براستگویی وی و دروغگویی من حکم داد، آنگاه برحسب اضطراب بشیخ گفتم:گویا شما این آیه را نخوانده اید:
و لاتقبل لسارقه یمینا
و لو حَلَفَت ْ برب ّالعالمینا.
شیخ در دم مرا تصدیق و آن زن را تهدید کرد، تا اقرار آورد و عین مال مرا بخودم بازداد. آنگاه شیخ از من پرسید این آیه در کدام سوره است ؟ گفتم:در سوره ٔ:
الا هبی بصحنک ِ فاصبحینا
و لاتبقی خمورالأندرینا.
گفت: سبحان اﷲ! من گمان می کردم در سوره ٔانا فتحنا لک فتحاً مبینا [1/48] است.
و نیز آورده اند که روزی اصمعی از صحرا میگذشت، دید بر سنگی نوشته اند:
ایا معشرالعشاق باﷲ خبّروا
اذا حل ّ عشق بالفتی کیف یصنع؟
اصمعی در زیر آن نوشت:
یداوی هواه ثم یکتم سره
و یصبر فی کل الامور و یخشع.
آنگاه فردای آن روز بدان جایگاه آمد و دیدنوشته اند:
و کیف یداوی والهوی قاتل الفتی
و فی کل یوم روحه یتقطع.
اصمعی در زیر آن نوشت:
اذا لم یطق صبراً لکتمان سره
فلیس له شی ٔ سوی الموت انفع.
روز دیگر که باز هم اصمعی از آنجا میگذشت، دید جوان ملیحی سر بر سنگ نهاده و جان داده و بر روی سنگ نوشته است:
سمعنا اطعناثم متنا فبلغوا
سلامی علی من کان للوصل یمنع.
اصمعی دیگربار هم در زیر آن نوشت:
هنیاً لارباب النعیم نعیمهم
و للعاشق المسکین ما یتجرع.
صاحب ریحانه الادب مینویسد: نظیر این قضیه را به امام شافعی هم نسبت داده اند. و اگرچه بدین روش که به اصمعی نسبت داده اند بسیار مستبعد است و دور نیست که بطور مثل و رمان عرفانی جعل کرده باشند لکن محال هم نمیباشد. (از ریحانه الادب ج 1 ص 87).
سنجش اصمعی با دیگران: اصمعی بیش از حد به نص لغوی تکیه میکرد و در این باره سختگیر بود و از قیاس دوری میجست و با آن به معارضه برمیخاست. ابن جنی در این باره میگوید: ’خلیل پیشوای قوم خویش بود و در دانش خود پرده از روی قیاس برمیداشت’. ولی درباره اصمعی گوید: ’وی از کسانی نیست که به قیاسات دلبستگی نشان دهد و در این باره بکوشد’. و نیز درباره اصمعی گوید: ’وی به کمی چیرگی بر نظر و بسیاری محفوظات و روایات معروف است’. و در تأیید این اظهار نظر گوید: خلیل به اصمعی عروض می آموخت ولی فراگرفتن آن بر اصمعی دشوار بود، چنانکه خلیل از وی نومید شد و بتعریض این گفتار شاعر را درباره وی انشاد کرد:
اذا لم تستطع شیئاً فدعه
و جاوزه الی ما تستطیع.
(از ضحی الاسلام ص 279).
خطیب بغدادی گفته است: از ابوزید درباره ابوعبیده و اصمعی پرسش شد، گفت: دو تن دروغگو باشند. و از آن دو درباره ابوزید پرسیدند، گفتند: آنچه بخواهی در وی عفاف و تقوی و اسلام است.
ابن مناذر گوید: اما اصمعی از لحاظ محفوظات سرآمد همه کسان است. و ابوزید موثق ترین مردم است. و هم ابن مناذر آرد: ’اصمعی یک سوم لغت را پاسخ میداد و ابوعبیده نیمی از آنرا، و ابوزید دوسوم آنرا’. و برخی این عبارت را چنین تفسیر کرده اند که منشاء آن فزونی یا کمی آگاهی بر لغت نیست، بلکه منشاء آن توسع در اخذ و تحمل و فتوی و سختگیری در آنست، چه برخی از آنان در آنچه اخذ میکردند بیشتر سخت میگرفتند چون اصمعی. (ضحی الاسلام ص 304). و هم از نظر مقایسۀ اصمعی و ابوعبیده گفته اند: ایرانی بودن، ابوعبیده را از فروتنی در برابر عصبیت تازی آزاد کرد و آن همه سختگیری که اصمعی در تفسیر آیات قرآن و حدیث نشان میداد، در ابوعبیده دیده نمیشد. (ص 305). یکی از کسانی که به جرح و انتقاداز اصمعی و ابوعبیده و کسایی پرداخت و آنان را به دروغگویی و نادرستی نسبت داد ابن اعرابی (متوفی 231 هجری قمری) بود. (ص 309).
آثار و تألیفهای او: اصمعی چهل کتاب در لغت و آنچه بدان اختصاص دارد تألیف کرد. وی در فن لغت به گردآوری کلمه های مخصوص به موضوعی واحد همت گماشت و بتعبیر امروزی در لغات دستگاهی از پیشوایان بشمار میرفت و کتب کوچک بسیاری در موضوعهای گوناگون تألیف کرد از قبیل کتاب النخل، کتاب الکرم، کتاب الشاء، کتاب الابل و کتابی در نامهای وحوش و کتابی در خیل و کتاب النبات و کتاب الشجر.
اصمعیات: اصمعیات مجموعۀ قصایدی است که آنها را به اصمعی نسبت دهند و آنها 77 قصیده است و برخی روایت کرده اند که اصمعی میخواست از راه تدوین اصمعیات مفضلیات را تکمیل کند و بر آنها بیفزاید، چنانکه برخی معتقدند که مفضلیاتی که هم اکنون دردسترس ماست اینهمه بزرگ نبوده است بلکه اصمعی بر آن افزوده است. محمد بن لیث اصفهانی گفته است: ابوعکرمهضبی مفضلیات را بر ما املا کرد و یادآور شد که آنها 30 قصیده بوده است که آنها را برای امیرالمؤمنین مهدی گرد آورده بود و من پس از آن آنها را در نزد اصمعی خواندم و او آنها را به 120 قصیده رسانید. اصمعیات را استاد آلْوارت منتشر کرده و بر آن تعلیقاتی نوشته و درباره آن ببحث پرداخته است. (از ضحی الاسلام ج 2 ص 276). و صاحب معجم المطبوعات آرد: آلْوارت (1828- 1909 میلادی) نویسندۀ فهرست کتب عربی موجود در کتاب خانه برلین که اهتمام خاصی به نشر قصاید تازی داشت کتابی در لایپزیک بسال 1902 و1903 زیر عنوان مجموع اشعارالعرب در سه بخش منتشر کرد که بخش نخست آن مشتمل بر اصمعیات و بعض قصاید لغوی است و در پایان بخش شروح و فهارسی بر آن افزود. (ازمعجم المطبوعات ج 1 ستون 496).
تألیفهای دیگر او: کتاب لغات القرآن. کتاب المصادر. ما اتفق لفظه و اختلف معناه. کتاب النجوم و اسراره. کتاب النبات. غریب الحدیث. کتاب الهمزه و تخفیفها. کتاب الوحوش. کتاب اللغات. کتاب الصفات. کتاب المقصور و الممدود. کتاب نوادرالاعراب یا کتاب النوادر. میاه العرب. الاجناس فی اصول الفقه. اصول الکلام. کتاب خلق الفرس. کتاب الاثواب. کتاب المیسر و القداح. کتاب اخبیه. کتاب فعل و افعل. کتاب الامثال. کتاب الالفاظ. کتاب السلاح. کتاب الانواء. کتاب الاجناس. کتاب الهمزه. کتاب القلب و الابدال. کتاب جزیرهالعرب. کتاب الاشتقاق. کتاب معانی الشعر. کتاب الاراجیز. کتاب النسب. المترادف (خطی) (الاعلام). الفروق. کتاب الابل (بیروت 1322 هجری قمری در ضمن کتاب الکنز اللغوی فی اللسان العربی). اسماء الوحوش وصفاتها (به اهتمام مسیو ژیور و با آن کتاب ما قال قطرب الخ بچاپ رسیده است. وین 1888 میلادی 70 ص).
الاضداد (به اهتمام اب لویس شیخو بیروت 1912 میلادی) خلق الانسان، یعنی درباره نامهای اعضا و صفات وی (در ضمن کتاب الکنز اللغوی فی اللسان العربی) .الخیل (به اهتمام هافنر، وین 1895 میلادی 62 ص). الدارات، عبارت از مقالاتی است درباره شناسائی جزیرهالعرب (به اهتمام هافنر که آنرااز نسخۀ مصور دارالکتب المصریه نقل کرده است، بیروت 1898 میلادی 16 ص). الشاء (به اهتمام هافنر، بیروت 1896 میلادی 32 ص). الفرق فی اللغه (با شروح و فهرست از مولر، وین 1876 میلادی 56 ص). الکنز اللغوی فی اللسان العربی (مشتمل بر کتاب الابل و خلق الانسان که یاد شد). النبات والشجر (به اهتمام هافنر، مطبعۀ یسوعیین بیروت 1898 میلادی 48 ص). النخل والکرم (بیروت 1898 میلادی 38 ص). (از معجم المطبوعات ج 1 ستون 456).
برخی از اشعار شاعران پارسیگوی درباره اصمعی:
چو ابن رومی شاعر، چو ابن مقله دبیر
چوابن معتز نحوی، چو اصمعی لغوی.
منوچهری.
با نظم ابن رومی و با نثر اصمعی
با شرح ابن جنی و با نحو سیبوی.
منوچهری.
چون بحتری و اصمعی و جاحظ و صابی
هر یک گه شعر و ادب و فضل و ترسل.
عبدالواسع جبلی.
پیرایۀ شرع امام حافظ
تلقین ده اصمعی ّ و جاحظ.
خاقانی.
در بیان و در فصاحت کی بود یکسان سخن
گرچه گوینده بود چون جاحظ و چون اصمعی.
مترجم عجایب المقدور ابن عربشاه.
و رجوع شود به الانباری ص 150 و الفهرست ص 155 و ابن خلکان ج 2 ص 262 و بغیهالوعاه ص 313 و روضات الجنات ص 458 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 993 و بلوغ الارب ج 3 و ج 1 (فهرست) و ریحانه الادب و فهرست معجم الادباء یاقوت و مافروخی ص 35 و سیره عمر بن عبدالعزیز ص 229 و تاریخ الخلفا ص 73، 146، 164، 189، 221 و کتاب التاج ص 44، 155 و فهرست تاریخ سیستان و ابن البلخی ص 31 و موشح و ترجمه محاسن اصفهان ص 126و فیه مافیه ص 341 و النقود صص 158- 159 و فهرست عقدالفرید و هدیهالاحباب ص 99 و آداب اللغه العربیه ج 2 ص 101 و تاریخ ابن خلکان ج 1 ص 313 و لغات تاریخیه وجغرافیه ج 1 ص 186 و المنصف ص 458 و 28 و معجم المطبوعات ستون 459 و جواهر الادب و فهرست کتاب خانه مدرسه سپهسالار ج 2 ص 599 و احوال رودکی ص 127 و الجماهرص 144 و فهرست البیان و التبیین و الاوراق صص 25- 39و فهرست تاریخ گزیده و ضحی الاسلام و الموسوعه العربیهچ بیروت و شدالازار، بدرد آمدن صهوۀ اسب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به صهوه شود
لغت نامه دهخدا

المکی

المکی
دهی است از دهستان سلطانیه بخش مرکزی شهرستان زنجان در 36 هزارگزی زنجان. کوهستان و سردسیر است. سکنۀ آن 329 تن شیعه اند وبترکی و فارسی سخن میگویند. آب آن از قنات و محصول آن غلات و بن شن و قلمستان، و شغل مردم زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ص 22)
لغت نامه دهخدا

المعیه

المعیه
تیزرایی و تیزهوشی. ذکاء، و معنی آن خصلتی است که منسوب به المعی باشد و اشتقاق آن از ’لَمَعَ النار’ بمعنی روشن شدن آتش است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

المحی

المحی
آنکه بسیار دزدیده نگاه کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). من یلمح کثیراً. (قاموس از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

المپی

المپی
شهری قدیمی در پلوپونز واقعدر الید (یونان قدیم) که بازیهای معروف المپیک درآنجا انجام میگرفت. خرابه های جالب توجه از معبد زئوس در این شهر باقی است
لغت نامه دهخدا

لامعی

لامعی
ابوالحسن بن محمد بن اسماعیل اللامعی الجرجانی الدهستانی از شعرای عهد سلطان ملکشاه سلجوقی و وزیر او نظام الملک طوسی و معاصر برهانی پدر معزّی و آن طبقه از شعرا. (حواشی چهارمقالۀ عروضی از مرحوم قزوینی ص 154) .در تذکرۀلباب الالباب محمد عوفی و تذکرهالشعرای دولتشاه سمرقندی که بالنسبه معتبرترین کتب این فن است ترجمه حال این شاعر زبردست ثبت نشده. حاج لطفعلی بیک آذر بیگدلی در تذکرۀ آتشکده در حق او می نویسد: اصلش از جرجان و ظهورش در دولت سلجوقیان است در ابتدای حال از وطن به خراسان شتافت و در خدمت حجهالاسلام محمد غزالی به کسب علوم مشغول شد و از برکت آنجناب فواید بسیار یافت و بعد از آن مدتی در آنجا توقف (کرد) و سرآمد امثال و اقران خود شد و قطعه ای در حق خواجه عمید سمرقندی گفته که بعداز این قصیدۀ لامیه که مسطور میشود نوشته خواهد شد.الحق بسیار طبع خوشی داشته و آخرالامر به سمرقند رفت و وداع این عالم فانی کرد...’. - انتهی. و از آن پس 115 بیت از اشعار وی را که حاوی هفت قطعه و قصیده است ثبت کرده. امیرالشعراء رضاقلی خان هدایت اﷲ باشی درتذکرۀ مجمعالفصحا پس از اسجاع و مترادفات چنانکه شیوۀ تذکره نویسان پیشین است می نویسد: ’... ظهورش در ایام ظهور دولت سلجوقیه وتلمذ در خدمت جناب حجهالاسلام محمد غزالی کرده و مداح خواجه نظام الملک وزیر سلطان ملکشاه بوده پایۀ طبعش بر فرق برین سپهر و زادگان طبعش محسود ماه و مهر. در شاعری استاد است و در سخنوری فصاحت بنیاد بعض از فضلای عهد او را به ملاحظۀ کمال فضل و دانش ’بحرالمعانی’ لقب کرده اند گویند حکیم لامعی با شعرای عهد خود، برهانی و سوزنی و سمرقندی و جمالی مهریجردی که کتاب بهمن نامه از مصنفات اوست و عمعق بخاری مناظره و مشاعره داشته و اکثر شعرای بلخ در وقتی که حکیم ابوالحسن لامعی در بخارا میزیسته مانند رشیدی و روحی سمرقندی ولواجی (؟) و شمس سیم کش و عدنانی به استادی و تقدم وی اقرار کرده اند اما حکیم سوزنی سمرقندی و نجیب فرغانی با وی معارضات کرده اند. وفاتش به روزگار سلطان سنجر در سمرقند اتفاق افتاده از اشعار وی آنچه در تذکره ها و مجموعه ها دیده و جمع کرده انتخابی از آن نگاشتم. اشعار بلند دارد اما قلیل است دریغ که هنوز دیوانش دیده نشده است بهمان قدر که شعرش به دست آمد ناچارقناعت شد...’ و از این پس 414 بیت از اشعار وی را که بیست قطعه و قصیده باشد نقل کرده است. آنچه در تذکرۀ آتشکده و مجمعالفصحا در حق لامعی نوشته شده بالنسبه مشروح ترین تراجم احوال اوست و در تذکره های دیگر اطلاعاتی بر این افزوده نمیشود. دولتشاه سمرقندی در تذکرهالشعرا در ذیل ترجمه سوزنی سمرقندی شاعر معروف قرن ششم می نویسد: ’و لامعی بخاری و جنتی سمرقندی و نسفی و شمس خالد و شطرنجی شاگردان سوزنی بوده اند’. و بهمین جهت شرق شناس نامی استاد ادوارد براون در جلد دوم تاریخ ادبیات ایران که به زبان انگلیسی است نگاشته: ’علی شطرنجی صاحب قصیدۀلکلک (لباب الالباب عوفی ج 2 صص 199- 200) و جنتی نخشبی و لامعی بخارائی بنابر گفتۀ دولتشاه شاگردان و پیروان سبک سوزنی بوده اند. نظامی عروضی در چهارمقاله در ابتدای مقالت دوم (چ اوقاف گیب ص 28) جائی که شعرای سلف را نام میبرد در سلسلۀ شعرای آل سلجوق گفته است:اما اسامی آل سلجوق باقی ماند به فرخی گرگانی و لامعی دهستانی و جعفر همدانی و در فیروز (؟) فخری و برهانی و امیر معزی و ابوالمعالی رازی و عمید کمالی و شهابی...’ دانشمند محقق مرحوم میرزا محمدخان قزوینی درحواشی آن کتاب (154) در توضیح عبارات متن شرحی افزوده اند که در صدر این ترجمه نقل شد. شمس الدین محمد بن قیس رازی در کتاب المعجم فی معاییر اشعار العجم دوجانام لامعی را ثبت کرده است: یک جا در صنعت اغراق (طبع اوقاف گیب ص 335) مینویسد: ’و لامعی گوید در بخل:
ماه رمضان گرچه شریف است و مبارک
سی روز فزون نوبت او نیست به هر سال
در خانه او سال سراسر رمضان است
تا حشر نبینند عیالانش شوال’.
در جای دیگر (ص 360-361) در صنعت تسمیط نوشته است: ’و لامعی گرگانی گفته است:
مرغ آبی به سرای اندر چون نای سرای
با شگونه بدهان باز گرفته سرنای
اثر پایش گوئی که به فرمان خدای
بر زمین برگ چنار است چو بردارد پای
بر تن از حله قبا دارد و در زیر قبای
آب گون پیرهنی جیب وی از سبز حریر’.
اینک انتقاد مطالب مذکور در آتشکده و مجمعالفصحاء: اینکه صاحب آتشکده مینویسد: ’در خدمت حجهالاسلام محمد غزالی به کسب علوم مشغول و از برکت آن جناب فواید بسیار یافته’. این نکته از قراین و شواهد تاریخ بسیار دور است زیرا که محمد غزالی که مراد حجهالاسلام امام ابوحامد محمد بن محمد شافعی غزالی طوسی باشددر قریۀ غزال از توابع طوس در 451 متولد شده است ودر جوانی در طوس مقیم بوده و سپس به نیشابور رفته واز آنجا به حجاز و شام شده و پس از چندی در بغداد و دمشق و اسکندریه و مصر اقامت داشته و در اواخر عمر به خراسان رجعت کرده و در موطن خویش منزوی و در خانقاهی میزیسته و عاقبت به سن 54 سالگی در چهاردهم جمادی الاخرۀ سال 505 در قصبۀ طابران از قراء مجاور طوس رحلت کرده و در آنجا مدفون شده است. اما لامعی در زمانی که مدح سلطان الب ارسلان میگفته یعنی از سال 455 تا465 که مدت سلطنت این پادشاه است حجهالاسلام غزالی درآن زمان خردسال و رضیع بوده و شاعری که در سال 465 (رحلت الب الارسلان) قطعاً شعر میسروده میبایست بحداقل در آن زمان بیش از بیست سال داشته باشد و اگر هم تاآخرین سال حیات حجهالاسلام غزالی یعنی تا سال 505 زنده باشد ناچار در حدود هفتاد سال داشته و بعید است که شخص هفتاد ساله و آنهم ادیب و سرایندۀ معروف زمانه و کسی چون لامعی که ستایشگر ملوک بوده است در نزد امام غزالی که در دم مرگ بیش از 54 سال نداشته است شاگردی کند از طرف دیگر فن حجهالاسلام غزالی با رشتۀ لامعی تفاوت داشته یعنی غزالی در حکمت و کلام و فقه و تصوف و اخلاق تحصیل علم کرده و در این علوم شهرۀ روزگاراست و لامعی در ادب و شعر کار کرده و از این راه مشهور شده است و دلیل محکم تر آن است که لامعی پس از سلطنت الب ارسلان یعنی بعد از سال 465 چندان زنده نمانده است و هنگام رحلت وی حجهالاسلام غزالی سنین کودکی و جوانی را طی میکرده. پس جای تردید نیست که قائلین این نکته راه خطا پیموده اند و لامعی هرگز شاگرد حجهالاسلام امام محمد غزالی نبوده است و چون قدیمترین مآخذ این قول تذکرۀ آتشکده است و معلوم نیست که وی از کدام منبع این نکته را یافته است نمیتوان تحقیق کرد که در اصل چه بوده است که به مرور زمان به تصحیف و تغییر بدینصورت درآمده. و نیز اینکه مؤلف مزبور مینویسد: ’قطعه ای در حق خواجه عمید سمرقندی گفته’ مراد ازین قطعه چند شعری است که لامعی در مدح خواجه عمید گفته این قطعه بجای خود ذکر خواهد شد و از آن مسلم خواهد گشت که در حق خواجه ابونصر عمیدالملک کندری وزیر معروف است و مراد از خواجه عمید هم اوست ولی خواجه عمید را سمرقندی دانستن مخالف تمام نصوص تاریخ است چه شکی نیست که خواجۀ مذکور از اهالی کندر از توابع نیشابور بود و هرگز نه وی و نه پدران او سمرقندی نبوده اند و نشست او مدتی در نیشابور و سپس در مرو بوده و چندی در آنجا صاحب دیوان رسالت الب ارسلان بوده و سپس به مقام وزارت رسیده است. و نیزاینکه می نگارد: ’و آخرالامر در سمرقند رفته وداع این عالم فانی کرد’ این نکته نیز خطاست چه سمرقند در زمانی که لامعی و ممدوح او سلطان الب ارسلان زنده بوده اندهنوز بدست آل سلجوق نیفتاده بود و این شهر را در سال 471 سلطان جلال الدین ملکشاه پسر الب ارسلان گرفته است و چون لامعی پس از خروج از گرگان همیشه ملازم خدمت الب ارسلان بوده است و الب ارسلان نیز بهو سمرقند نشده واضح است که لامعی نیز به سمرقند نشده و رفتن وی به سمرقند و رحلت او در آن شهر از خطاهای تذکره نویسان است. صاحب مجمعالفصحا می نویسد: ’مداح خواجه نظام الملک وزیر ملکشاه بوده’. این نکته صحیح است چه در میان اشعار لامعی سه قصیده بمدح این وزیر معروف دیده میشود ومسلم میگردد که ستایش او کرده است منتهی شاید این مدایح مربوط به زمانی باشد که نظام الملک وزیر الب ارسلان بوده چه این وزیر معروف هم وزارت پدر داشته است و هم وزارت پسر و نیز اینکه مینویسد: گویند حکیم لامعی با شعرای عهد خود برهانی و سوزنی سمرقندی و جمالی مهریجردی... و عمعق بخاری مناظره و مشاعره داشته و اکثر شعرای بلخ در وقتی که حکیم ابوالحسن لامعی در بخارامی زیسته مانند رشیدی و روحی سمرقندی و لواجی (؟) و شمس سیم کش و عدنانی به استادی و تقدم وی اقرار کرده اند اما حکیم سوزنی سمرقندی و نجیب فرغانی با وی معارضات داشته اند’ و نیز چنانکه گذشت اینکه دولتشاه در تذکرهالشعرا درباره سوزنی گوید: لامعی بخاری و جنتی ونسفی و شمس خالد و شطرنجی شاگردان سوزنی بوده اند...’ معاصر بودن برهانی و سوزنی و جمالی مهریجردی و جمالی سمرقندی و عمعق بخارائی و رشیدی سمرقندی و روحی سمرقندی و شمس الدین و لواجی و شمس سیم کش و عدنانی و نجیب فرغانی و جنتی و نسفی و شمس خالد و شطرنجی با لامعی گرگانی غیر ممکن و یا بسیار بعید است و لامعی بخارائی شاگرد سوزنی نیز ممکن است غیر از لامعی گرگانی و هم او باعث خطای تذکره نویسان در معاصر دانستن شاعرانی که نام بردیم با لامعی گرگانی شده باشد. در پایان این قسمت قطعه ای را که شاعر در مدح خواجه عمید سروده و متضمن اطلاعاتی در باب مولد و نسب و زادگاه و اقامتگاه اوست درج میکنیم و نیز برای مزید اطلاع می افزائیم که دیوان وی در سالهای اخیر در تهران به طبع رسیده است. رجوع به ده مقالۀ آقای نفیسی ص 358 تا 390 مأخذ این شرح حال شود. اینک قصیده:
نزد خواجه سخنی چند فرستادم من
وندر آن چند سخن درد سرش دادم من
بود ظنم که شنیده ست مگر خواجه عمید
فضل من خادم و امروز ورا یادم من
چون غلام آمد پرسیدم و گفتم که چه کرد
خواجه با آن خط زیبا که فرستادم من
گفت نشناخت ترا خواجه و پرسیدز من
ایستاد او ز تودر پرسش و استادم من
گفتم این بار نشانی به از اینش بدهم
کز کجا آمدم اینجا به چه افتادم من
منم آن لامعی شاعر کز من به مدیح
هست شاد آنکه به سیم و زر ازو شادم من
هست بکرآباد از گرگان جای و وطنم
زان نکو شهر و از آن فرخ بنیادم من
هست آباد و گرانمایه یکی کوی درو
وندرآن کوی گرانمایۀ آبادم من
جد من هست سماعیل و محمد پدرم
بوالحسن ابن سلیمان را دامادم من
مرمرا هست اسد طالع و از مادر خویش
روز آدینه به ماه رمضان زادم من
سال عمرم نرسیده ست به هفتادهنوز
بدو پنج افزون از نیمۀ هفتادم من
هم به بغداد شناسند مرا هم به دمشق
گرچه نز شهر دمشق و نه ز بغدادم من...
مرمرا خواجه بزرگ ازپی آن بخشد مال
که سخندانم و در شاعری استادم من..
لغت نامه دهخدا

یلمعی

یلمعی
مرد تیزخاطر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زیرک. (دهار). مرد روشن خرد، مرد دروغگوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، راست کمان. (دهار)
لغت نامه دهخدا