جدول جو
جدول جو

معنی المده - جستجوی لغت در جدول جو

المده
(اَ لَ دِهْ)
یکی از دیه های کجور. (مازندران و استراباد رابینو ص 113 و 151 و ترجمه همان کتاب ص 147و 152). در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده: المده قصبه ای است مرکز قشلاقی دهستان کجور بخش مرکزی شهرستان نوشهر، در 24 هزارگزی خاور نوشهر و 24 هزارگزی باختر بابلسر سر راه شوسه. در دشت واقع و مرطوب معتدل است. سکنۀ آن 600 تن شیعه اند که به گیلکی و فارسی سخن میگویند. آب آن از کچ رود تأمین میشود و محصول آن برنج و مختصر گندم، و شغل مردم زراعت و کسب است. دبستان، ژاندارمری، آمار، جنگلبانی و در حدود 80 باب دکانهای مختلف کنار شوسه دارد. راه شوسۀ گلندرود از این قصبه منشعب میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعمده
تصویر اعمده
عمودها، خطی که با خط دیگر تشکیل زاویه های قائمه می دهد، ستون ها، پایه ها، ستون خانه ها، رئیس ها، سرورها، بزرگ قوم ها، گرزها، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته ها و از چوب ها و آهن ساخته می شده ها و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده ها و آن را بر سر دشمن می زدندها، کوپال ها، گرزه ها، دبوس ها، لخت ها، چماق ها، سرپاش ها، سرکوبه ها، مقمعه ها، جمع واژۀ عمود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ دَ / دِ)
آمیخته. (فرهنگ جهانگیری). مخلوط و آمیخته. (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ورق 128 ب). آلغده. رجوع به آلغده شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ لِدْ دَ)
جمع واژۀ لدود و لدید. (منتهی الارب). جمع واژۀ لدود. (از اقرب الموارد). و جمع واژۀ لدید. (ذیل اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به لدود و لدید شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
جمع واژۀ ولد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به ولد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مِدْ دَ)
تار و رشتۀ تافته.
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ)
بقیۀ چیزی. (ناظم الاطباء) (آنندراج). بقیه از هر چیزی. (از المرجع).
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ مَ)
دهی است از دهستان هرازپی بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 21 هزارگزی شمال آمل و یک هزارگزی جنوب راه شوسۀ کناره. ناحیه ایست دشت و دارای آب و هوای معتدل و مرطوب مالاریایی و دارای 175 تن سکنه است. آب آن از رود خانه هراز تأمین میشود. محصول آن برنج و غلات و پنبه و حبوبات است. شغل اهالی زراعت است. راه آن مالرو است. این ده از دو محلۀ بالا و پائین تشکیل میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ بَ / بِ)
در تداول عامه، چوبی بلند پوست باز کرده بدرازای سه چهار گز. چوب دراز باریکتر از دستک. تیر نازک که سخت بلند و نیز افراشته بود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ وَ بَ)
بینیی را گویند که پیوسته آب و خلم از آن روان باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
کشیده قامت و گل روی و مشکبوی وی است
خلمده بینی و چمچاخ و گنده قوز منم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ دِ)
دهی است از دهستان مشگین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشگین شهر، که در 28 هزارگزی خاور مشگین شهر و 3 هزارگزی شوسۀ مشگین شهر -اردبیل قرار دارد. جلگه و معتدل است و 7 تن سکنه دارد که به ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه، و محصول آن غلات و حبوبات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ دَ)
جمع واژۀ ضماد. (یادداشت مؤلف). رجوع به ضماد شود، ضایعکننده تر. (غیاث) (آنندراج).
- امثال:
اضیع من بیضهالبلد.
اضیع من تراب فی مهب الریح.
اضیع من دم سلاع. (یادداشت مؤلف).
اضیع من سراج فی شمس.
اضیع من غمد بلانصل. (فرائد الادب المنجد).
اضیع من لحم علی وضم.
اضیع من وصیه.
، آنکه از دیگری ضیاع بیشتر داشته باشد: هو اضیع منک، یعنی فزون تر از تو ضیاع دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ دَ)
جمع واژۀ عمد، ستونۀ خانه. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ عمود. (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). جمع واژۀ عمود، آنچه خانه و جز آن بر آن استوار باشد. (از اقرب الموارد). عمد. عمد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جاری گردیدن خوی چندان که خشک نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جاری شدن عرق آنقدر که خشک نشود. (از اقرب الموارد) ، معارضه کردن با کسی بوفاق یا بخلاف. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مقابله کردن با کسی در وفاق و یا در خلاف. از لغات اضداد است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ رُلْمُدْ دَ)
کوتاه مدت. کم مدت. اندک زمان
لغت نامه دهخدا
تصویری از اضمده
تصویر اضمده
جمع ضماد، یادداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعمده
تصویر اعمده
جمع عمود، ستون ها جمع عمود ستونها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طویل المده
تصویر طویل المده
آنچه که مدت و مهلتش دراز و طولانی باشد: اقساط طویل المده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوی المده
تصویر طوی المده
دراز زمان
فرهنگ لغت هوشیار
از محله های دهستان هرازپی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی