نام قلعه ای است مشهور که مابین قزوین و گیلان واقع است و آن را بسبب ارتفاعی که دارد اله موت گفتندی یعنی عقاب آشیان، چه اله عقاب و آموت بمعنی آشیان باشد، و چون عقاب در جاهای بلند آشیان میکند آن قلعه را بدین نام خواندند و بکثرت استعمال الموت شده است. گویند در زمان سلطان ملکشاه آن قلعه را حسن صباح گرفت و مدتها در تصرف ملاحده بود و تاریخ گرفتن آن نیز ’الموت’ است. (برهان قاطع). صاحب جامعالتواریخ رشیدی گوید: لفظ الموت کنایه از ابتداء دولت اسماعیلیه است یعنی سنۀ سبع و سبعین و اربعمائه (477). در نزههالقلوب (چ لیدن ص 61) آمده: معتبرترین همه (قلاع رودبار) قلعۀ الموت که دارالملک اسمعیلیان ایران زمین بود. و صدو هفتادویک سال مقر دولت ایشان بود و آن قلعه از اقلیم چهارم است. طولش از جزایر خالدات ’فه لز’ و عرض از خط استوا ’لوکا’ الداعی الی الحق حسن بن زیدالباقری در سنۀ ست و اربعین و مأتین (246) ساخت و در سنۀ ثلاث و ثمانین و اربعمائه (483) حسن صباح بر آن مستولی شد و به دعوت بواطنه مشغول شد، و آن قلعه را در اول اله اموت گفته اند یعنی آشیانۀ عقاب که بچگان را برو آموزش کردی، بمرور الموت شد، و حرف اله موت بعدد جمل چند سال صعود حسن صباح است بر آن قلعه، و این ازنوادر حالات است. در سنۀ اربع و خمسین و ستمائه (654) بفرمان هلاکوخان آن قلعه را خراب کردند - انتهی. صاحب مرآت البلدان (ذیل الموت) آرد: الموت در قلۀ کوهی است که گودیها در حوالی آن است که نصب منجنیق بر آنها ممکن نیست و تیر هیچ تیراندازی نیز بدانجا نمیرسد. معروف است که یکی ازسلاطین دیالمه عقابی را برای شکار رها کرده و خود اورا تعاقب نمود تا به این محل رسیده، از مشاهدۀ وضعاین موضع دانست که حصانت آن بدرجۀ کمال است قلعه ای آنجا بنا کرد و او را اله موت نامید، ترجمه این لفظبلغت دیلم تعلیم عقاب است.. - انتهی. آقای پورداود در ’فرهنگ ایران باستان’ آرند: حمزۀ اصفهانی در کتاب التنبیه علی حدوث التصحیف (نسخۀ خطی) و المیدانی در کتاب السامی فی الاسامی، عقاب را به ’آله’ گردانیده اند و همچنین ابوریحان در التفهیم، و حکیم مؤمن در تحفهالمؤمنین مینویسد ’عقاب را به فارسی الوه و به ترکی قراقوش گویند’. در فرهنگ جهانگیری آمده: ’له با اول مضموم مرغی باشد ذی مخلب که بر کوههای بلند آشیانه کند و بغایت قوی و بزرگ بود، و آن را آله نیز خوانند وعقاب گویند’. در همه فرهنگها آله بمعنی عقاب یاد گردیده، از آنهاست فرهنگ رشیدی، و در همه جا نوشته شده است که الموت دژ معروف حسن صباح در نزدیکی قزوین لفظاً بمعنی آشیانۀ عقاب است.... ابن الاثیر در کامل التواریخ مینویسد: آلموت در مرز دیلم است، آلوه عقاب است، جزء دوم این نام که آموت باشد به لهجۀ دیلمی بمعنی آموزش است. همچنین زکریابن محمد قزوینی (متوفی به سال 682 هجری قمری) درکتاب خود عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات و در آثارالبلاد میگوید: آلموت در ناحیۀ رودبار میان قزوین و دریای خزر است و بگفتۀ وی نیز آلوه در فارس بمعنی عقاب و آموت بمعنی آموزش است این کوه چنین نامیده شده برای اینکه عقابی پادشاهی را در شکار به این کوه که به سرزمینهای پیرامون خود مسلط است متوجه ساخت. پادشاه از پی عقاب بر آن کوه برآمد چون آنجا را پایگاه فراخ و باشکوه دید، دژی ساخت و الموت خواند زیرا عقاب او را آموخته بود. حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده و در نزههالقلوب مینویسد: ’و آن قلعه را دراول اله آموت گفته اند، یعنی آشیانۀ عقاب که بچگان را برو آموزش کردی، بمرور الموت شد’. رضا قلیخان هدایت آنچه را که پیشینیان نوشته و ’آله’ را بمعنی عقاب گرفته اند نپذیرفته است، مهملات کتاب ساختگی دساتیر را به همه نوشته های معتبر برتری داده، در فرهنگ خود انجمن آرای ناصری مینویسد: ’الموت’ نام قلعه ای است مابین قزوین و گیلان که حسن صباح اسماعیلی در تصرف آورده بود و از غایت بلندی آن را اله موت خوانند یعنی آشیان عقاب، چه اله، آشیانه و مود و موت، عقاب است، و قول صاحب آثارالبلاد واهی است، در ’جهانگیری’ آمده است که الموت یعنی آشیانۀ عقاب، و اله عقاب را دانسته، و مود را آشیانه، و ارباب لغت بعد از وی پیروی کرده اند، اما در ترجمه دساتیر که ساسان پنجم کرده در لغات او مود را بمعنی عقاب آورده و تا و دال بیکدیگر تبدیل مییابند چنانکه تود و توت، در این صورت ’مود’ بمعنی عقاب و ’اله’ بمعنی خانه باشد، الموت یعنی خانه عقاب، چنانکه ملک الشعرا پسر ملک الشعرا صبای کاشانی گفته: ماکیان را بودی مخلب و منقار ولی صید را مخلب و منقار بباید چون مود. (از فرهنگ ایران باستان صص 296- 298). و رجوع به ترجمه مازندران و استراباد ص 41 و 45 و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ذیل الموت و فرهنگ ایران باستان صفحات مذکور و سرزمینهای خلافت شرقی ص 238 و مرآت البلدان ذیل الموت و انجمن آرای ناصری و هفت قلزم و آنندراج و غیاث اللغات و فرهنگ رشیدی و فرهنگ جهانگیری و تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 و 2 ص 44 و 204 و فهرست حبیب السیر چ خیام ج 2 و فهرست تاریخ گزیده چ انگلستان و فهرست تاریخ مغول و فهرست اخبارالدوله السلجوقیه و مادۀ ’آله’شود: کراست قدرت آن کین حصار گردان را بجای خویش بدارد چو قلعۀ الموت. عبدالقادر نایینی (از جهانگیری)
نام قلعه ای است مشهور که مابین قزوین و گیلان واقع است و آن را بسبب ارتفاعی که دارد اله موت گفتندی یعنی عقاب آشیان، چه اله عقاب و آموت بمعنی آشیان باشد، و چون عقاب در جاهای بلند آشیان میکند آن قلعه را بدین نام خواندند و بکثرت استعمال الموت شده است. گویند در زمان سلطان ملکشاه آن قلعه را حسن صباح گرفت و مدتها در تصرف ملاحده بود و تاریخ گرفتن آن نیز ’الموت’ است. (برهان قاطع). صاحب جامعالتواریخ رشیدی گوید: لفظ الموت کنایه از ابتداء دولت اسماعیلیه است یعنی سنۀ سبع و سبعین و اربعمائه (477). در نزههالقلوب (چ لیدن ص 61) آمده: معتبرترین همه (قلاع رودبار) قلعۀ الموت که دارالملک اسمعیلیان ایران زمین بود. و صدو هفتادویک سال مقر دولت ایشان بود و آن قلعه از اقلیم چهارم است. طولش از جزایر خالدات ’فه لز’ و عرض از خط استوا ’لوکا’ الداعی الی الحق حسن بن زیدالباقری در سنۀ ست و اربعین و مأتین (246) ساخت و در سنۀ ثلاث و ثمانین و اربعمائه (483) حسن صباح بر آن مستولی شد و به دعوت بواطنه مشغول شد، و آن قلعه را در اول اله اموت گفته اند یعنی آشیانۀ عقاب که بچگان را برو آموزش کردی، بمرور الموت شد، و حرف اله موت بعدد جمل چندِ سال صعود حسن صباح است بر آن قلعه، و این ازنوادر حالات است. در سنۀ اربع و خمسین و ستمائه (654) بفرمان هلاکوخان آن قلعه را خراب کردند - انتهی. صاحب مرآت البلدان (ذیل الموت) آرد: الموت در قلۀ کوهی است که گودیها در حوالی آن است که نصب منجنیق بر آنها ممکن نیست و تیر هیچ تیراندازی نیز بدانجا نمیرسد. معروف است که یکی ازسلاطین دیالمه عقابی را برای شکار رها کرده و خود اورا تعاقب نمود تا به این محل رسیده، از مشاهدۀ وضعاین موضع دانست که حصانت آن بدرجۀ کمال است قلعه ای آنجا بنا کرد و او را اله موت نامید، ترجمه این لفظبلغت دیلم تعلیم عقاب است.. - انتهی. آقای پورداود در ’فرهنگ ایران باستان’ آرند: حمزۀ اصفهانی در کتاب التنبیه علی حدوث التصحیف (نسخۀ خطی) و المیدانی در کتاب السامی فی الاسامی، عقاب را به ’آله’ گردانیده اند و همچنین ابوریحان در التفهیم، و حکیم مؤمن در تحفهالمؤمنین مینویسد ’عقاب را به فارسی الوه و به ترکی قراقوش گویند’. در فرهنگ جهانگیری آمده: ’له با اول مضموم مرغی باشد ذی مخلب که بر کوههای بلند آشیانه کند و بغایت قوی و بزرگ بود، و آن را آله نیز خوانند وعقاب گویند’. در همه فرهنگها آله بمعنی عقاب یاد گردیده، از آنهاست فرهنگ رشیدی، و در همه جا نوشته شده است که الموت دژ معروف حسن صباح در نزدیکی قزوین لفظاً بمعنی آشیانۀ عقاب است.... ابن الاثیر در کامل التواریخ مینویسد: آلموت در مرز دیلم است، آلوه عقاب است، جزء دوم این نام که آموت باشد به لهجۀ دیلمی بمعنی آموزش است. همچنین زکریابن محمد قزوینی (متوفی به سال 682 هجری قمری) درکتاب خود عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات و در آثارالبلاد میگوید: آلموت در ناحیۀ رودبار میان قزوین و دریای خزر است و بگفتۀ وی نیز آلوه در فارس بمعنی عقاب و آموت بمعنی آموزش است این کوه چنین نامیده شده برای اینکه عقابی پادشاهی را در شکار به این کوه که به سرزمینهای پیرامون خود مسلط است متوجه ساخت. پادشاه از پی عقاب بر آن کوه برآمد چون آنجا را پایگاه فراخ و باشکوه دید، دژی ساخت و الموت خواند زیرا عقاب او را آموخته بود. حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده و در نزههالقلوب مینویسد: ’و آن قلعه را دراول اله آموت گفته اند، یعنی آشیانۀ عقاب که بچگان را برو آموزش کردی، بمرور الموت شد’. رضا قلیخان هدایت آنچه را که پیشینیان نوشته و ’آله’ را بمعنی عقاب گرفته اند نپذیرفته است، مهملات کتاب ساختگی دساتیر را به همه نوشته های معتبر برتری داده، در فرهنگ خود انجمن آرای ناصری مینویسد: ’الموت’ نام قلعه ای است مابین قزوین و گیلان که حسن صباح اسماعیلی در تصرف آورده بود و از غایت بلندی آن را اله موت خوانند یعنی آشیان عقاب، چه اله، آشیانه و مود و موت، عقاب است، و قول صاحب آثارالبلاد واهی است، در ’جهانگیری’ آمده است که الموت یعنی آشیانۀ عقاب، و اله عقاب را دانسته، و مود را آشیانه، و ارباب لغت بعد از وی پیروی کرده اند، اما در ترجمه دساتیر که ساسان پنجم کرده در لغات او مود را بمعنی عقاب آورده و تا و دال بیکدیگر تبدیل مییابند چنانکه تود و توت، در این صورت ’مود’ بمعنی عقاب و ’اله’ بمعنی خانه باشد، الموت یعنی خانه عقاب، چنانکه ملک الشعرا پسر ملک الشعرا صبای کاشانی گفته: ماکیان را بودی مخلب و منقار ولی صید را مخلب و منقار بباید چون مود. (از فرهنگ ایران باستان صص 296- 298). و رجوع به ترجمه مازندران و استراباد ص 41 و 45 و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ذیل الموت و فرهنگ ایران باستان صفحات مذکور و سرزمینهای خلافت شرقی ص 238 و مرآت البلدان ذیل الموت و انجمن آرای ناصری و هفت قلزم و آنندراج و غیاث اللغات و فرهنگ رشیدی و فرهنگ جهانگیری و تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 و 2 ص 44 و 204 و فهرست حبیب السیر چ خیام ج 2 و فهرست تاریخ گزیده چ انگلستان و فهرست تاریخ مغول و فهرست اخبارالدوله السلجوقیه و مادۀ ’آله’شود: کراست قدرت آن کین حصار گردان را بجای خویش بدارد چو قلعۀ الموت. عبدالقادر نایینی (از جهانگیری)
به واو غیرملفوظ لغت ترکی است، بمعنی طعامی که از پیش امیران بنوکران دهند، و طعام پس مانده. (از غیاث اللغات) (آنندراج). ماحضر سفرۀ سلطنتی. (ناظم الاطباء).
به واو غیرملفوظ لغت ترکی است، بمعنی طعامی که از پیش امیران بنوکران دهند، و طعام پس مانده. (از غیاث اللغات) (آنندراج). ماحضر سفرۀ سلطنتی. (ناظم الاطباء).
بندری در جزیره سیلان که مرکز این جزیره نیز هست و 425000 تن سکنه دارد. بندری است پر آمد و رفت ویکی از مراکز صنعتی نیز می باشد. (از لاروس). در دهانۀ رود کلانی واقع است و بزرگترین شهر و بندر سیلان و مرکز استخراج زغال سنگ و کارهای دستی بومی است و دانشگاه و کالج دارد. نخستین بار بوسیلۀ پرتغالیان مسکون و آباد شد (1517 میلادی) و به یاد کریستوفر کلمبوس به کلمبو موسوم گردید. (از فرهنگ جغرافیایی وبستر)
بندری در جزیره سیلان که مرکز این جزیره نیز هست و 425000 تن سکنه دارد. بندری است پر آمد و رفت ویکی از مراکز صنعتی نیز می باشد. (از لاروس). در دهانۀ رود کلانی واقع است و بزرگترین شهر و بندر سیلان و مرکز استخراج زغال سنگ و کارهای دستی بومی است و دانشگاه و کالج دارد. نخستین بار بوسیلۀ پرتغالیان مسکون و آباد شد (1517 میلادی) و به یاد کریستوفر کلمبوس به کلمبو موسوم گردید. (از فرهنگ جغرافیایی وبستر)
دهی است از دهستان بساکوه بخش کلات شهرستان درگز در 97 هزارگزی جنوب خاوری کلات. دره و سردسیر است. سکنۀ آن 200 تن شیعۀ فارسی زبانند. آب آن از چشمه است و محصول آن غلات، و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان بساکوه بخش کلات شهرستان درگز در 97 هزارگزی جنوب خاوری کلات. دره و سردسیر است. سکنۀ آن 200 تن شیعۀ فارسی زبانند. آب آن از چشمه است و محصول آن غلات، و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان در 2 هزارگزی جنوب باختری قلعۀ رئیسی مرکز دهستان. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 100 تن شیعه اند که به لری و فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، برنج، گردو، پشم و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و حشم داری، و صنایع دستی قالیچه، قالی و پارچه بافی برای چادر است و راه مالرو دارد و ساکنان آن از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان در 2 هزارگزی جنوب باختری قلعۀ رئیسی مرکز دهستان. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 100 تن شیعه اند که به لری و فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، برنج، گردو، پشم و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و حشم داری، و صنایع دستی قالیچه، قالی و پارچه بافی برای چادر است و راه مالرو دارد و ساکنان آن از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
مرکز بخشی است. ناحیه ای در ’روئن’ که بر کنار رود سن و در ایالت ’سن - ماریتیم’ بشمال غربی فرانسه واقع است. دارای 17300 تن سکنه و کارخانه های پارچه بافی و جوراب و کلاه سازی و شیمیائی و چوب است، سوگند دروغ ببر گذاشته. (منتهی الارب). یمین غموس (اقرب الموارد)
مرکز بخشی است. ناحیه ای در ’روئن’ که بر کنار رود سن و در ایالت ’سن - ماریتیم’ بشمال غربی فرانسه واقع است. دارای 17300 تن سکنه و کارخانه های پارچه بافی و جوراب و کلاه سازی و شیمیائی و چوب است، سوگند دروغ ببر گذاشته. (منتهی الارب). یمین غَموس (اقرب الموارد)
بیخ ترۀ برکنده یا درخت برکنده مع بیخ و ریشه آن. (منتهی الارب) .بیخ ترۀ برکنده و درخت برکنده با بیخ و ریشه. (ناظم الاطباء). بیخ تره. (مهذب الاسماء) (از شعوری ج 1 ورق 112 الف). انبوت. (شعوری). بیخ ترۀ کنده شده. و گفته اند: درختی که با بیخ و ریشه کنده شده باشد، و در ’لسان’ آمده: انبوش و انبوشه، درخت که با بیخ و ریشه برکنند و همچنین گیاه. (از اقرب الموارد). ج، انابیش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - انابیش العنصل، ریشه عنصل (پیاز دشتی) در زیر زمین. (از اقرب الموارد).
بیخ ترۀ برکنده یا درخت برکنده مع بیخ و ریشه آن. (منتهی الارب) .بیخ ترۀ برکنده و درخت برکنده با بیخ و ریشه. (ناظم الاطباء). بیخ تره. (مهذب الاسماء) (از شعوری ج 1 ورق 112 الف). انبوت. (شعوری). بیخ ترۀ کنده شده. و گفته اند: درختی که با بیخ و ریشه کنده شده باشد، و در ’لسان’ آمده: انبوش و انبوشه، درخت که با بیخ و ریشه برکنند و همچنین گیاه. (از اقرب الموارد). ج، انابیش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - انابیش العنصل، ریشه عنصل (پیاز دشتی) در زیر زمین. (از اقرب الموارد).
زادگاه ناحوم نبی بود. بنا بعقیدۀ یهود قصبۀ القوش که قبر این پیغمبر در آنجاست در موصل، و بقولی در ’جلیل’ واقع بود. (از قاموس کتاب مقدس). رجوع به القوشی شود
زادگاه ناحوم نبی بود. بنا بعقیدۀ یهود قصبۀ القوش که قبر این پیغمبر در آنجاست در موصل، و بقولی در ’جلیل’ واقع بود. (از قاموس کتاب مقدس). رجوع به القوشی شود
دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد، که در 38 هزارگزی شمال تربت جام سر راه مالرو عمومی تربت جام به موسی آباد، کوهستانی و سردسیر است، سکنۀ آن 230 تن است که شیعه و حنفی هستند و بزبان فارسی سخن میگویند. آب آن از قنات و چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و پنبه، و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو وصعب العبور دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد، که در 38 هزارگزی شمال تربت جام سر راه مالرو عمومی تربت جام به موسی آباد، کوهستانی و سردسیر است، سکنۀ آن 230 تن است که شیعه و حنفی هستند و بزبان فارسی سخن میگویند. آب آن از قنات و چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و پنبه، و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو وصعب العبور دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
سوار کردن بر شانه (دوش) یا قلمدوش سواری. سواری بر دوش کسی: قلمدوش سواریهایش (بهرام) بر گردن رفقا هنگامی که اتوبوس خراب می شد، . . همیشه ورد زبان پدر بود
سوار کردن بر شانه (دوش) یا قلمدوش سواری. سواری بر دوش کسی: قلمدوش سواریهایش (بهرام) بر گردن رفقا هنگامی که اتوبوس خراب می شد، . . همیشه ورد زبان پدر بود