جدول جو
جدول جو

معنی المالی - جستجوی لغت در جدول جو

المالی
نام قصبه ای است مرکز قضا در سنجاق تکه از ولایت قونیه (ترکیه) که در 80 هزارگزی جنوب غربی انطالیا و 85 هزارگزی مشرق اسکلۀ مکری، در گوشۀ شمالی دریاچۀ الان در موقعی بسیار زیبا که ارتفاعش به 1087 متر میرسد واقع است. این قصبه در 46 درجه و 46 دقیقۀ عرض شمالی واقع، و سکنۀ آن قریب 7000 تن است که تنها دویست سیصد تن آنان مسیحی و باقی مسلمانند. گرداگرد آنرا باغها و باغچه هایی سبز و خرم فراگرفته، و دارای میوه های بسیار خوب و تجارت رایجی است. برخی از اهالی آن به حرفه ها و صنایع اشتغال دارند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارمایل
تصویر ارمایل
(پسرانه)
ارمانک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آشمالی
تصویر آشمالی
تملق، چاپلوسی، چرب زبانی، خوشامدگویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجمالا
تصویر اجمالا
به اجمال، به اختصار، به طور خلاصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از المثنی
تصویر المثنی
نسخۀ دوم از هر نوشته ای، رونوشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الماسی
تصویر الماسی
شبیه الماس، تراشیده شده مانند الماس
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
تراشیده شده مانند الماس. (ناظم الاطباء). رجوع به الماس شود.
- الماسی رنگ، درخشنده و براق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یا المالیق، نام شهری است در ملک خطای مغربی. (آنندراج از فرهنگ وصاف). قصبه ای بود درترکستان. در نزههالقلوب بصورت المالیق و در حبیب السیر بصورت المالیق و المالیغ آمده. رجوع به المالق شود: و مقام او (جغتای بن چنگیز) در قناس بود در جوار المالیغ. (جهانگشای جوینی). مربع و مصیف آن المالیغ و قوناس بود. (جهانگشای جوینی). تا المالیغ که قصبۀ آن ناحیت است بگرفت. (جهانگشای جوینی). و دیگر اغروقیا را که آورده در ولایت ترکستان بحدود المالیغ رها کرده... (جامعالتواریخ رشیدی). و رجوع به فهرست تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 و 2 و فهرست حبیب السیر چ خیام ج 3، و سبک شناسی ج 3 حاشیۀ ص 167 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ املاء است و در اصطلاح کتابی را گویند که استاد تقریر کند و شاگردان بنویسند. عالمان و استادان قدیم در محل درس جلوس میکردند و شاگردان در اطراف آنان با قلم و کاغذ می نشستند و آنچه را استادان تقریر میکردند می نوشتند و حاصل این نوشته ها را امالی می گفته اند و این شیوۀ فقیهان و محدثان و دیگر اهل ادب و علم بوده است. (از کشف الظنون ج 1). به این ترتیب کتابهای بسیاری تألیف شده است از آنهاست: امالی ابن درید. امالی ابن حاجب. امالی ابن حجر. امالی ابن الشجری. امالی ابن عساکر. برای اطلاع از همه این کتابها رجوع به کشف الظنون ج 1 و ایضاح المکنون و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
میرزا محمدتقی بن میرزا کاظم بن میرزا عزیزالله بن مولی محمد تقی مجلسی اول اصفهانی (متوفی به سال 1159 هجری قمری) از بزرگان علمای امامیه بود. او راست کتاب بهجهالاولیاء درباره کسانی که حجه بن الحسن (ع) را دیده اند. وی از محمدباقر مجلسی ثانی جد مادری و عم ّ عالی خود روایت دارد. (از ریحانه الادب ج 1 ص 101و الذریعه ج 3 ذیل بهجه الاولیاء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
ولایتی از ترکستان. (ناظم الاطباء). نام ولایتی است. (هفت قلزم) (برهان قاطع) (مؤید الفضلا). در ’ادات’ الماثق با ثاء مثلثه آمده، و صاحب شرفنامه گوید: در ترکی با فاء مذکور است. (از مؤید الفضلا). ’المالق’ یکی از بلاد معتبر ترسیان و ایغور است. (از نزهه القلوب چ لیدن ص 256 و 257). در جهانگشای جوینی و حبیب السیر به صورت المالیغ آمده، و قراین نشان می دهد که همین المالق باشد. رجوع به المالیغ شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اورمالی. روغنی است جداً گرم و سفت چون عسل که از ساق درختی گیرند. (مفردات قانون ابوعلی ص 160). دهن العسل و آنرا عسل داود هم گویند گرم و تر است درچهارم. (برهان) (هفت قلزم). رجوع به اورمالی شود
لغت نامه دهخدا
لکلرک بصورت الاومالی و اله امل آورده و در تذکرۀ ضریرانطاکی و تحفۀ حکیم بصورت الومالی ضبط شده است. لفظی یونانی و بمعنی عسل منجمد است و آن رطوبتی است شبیه بمیعۀ سائله که از دو ساق درختی بدست آید و بهترین آن براق و صاف و شیرین و غلیظ است، در سیم گرم و در دوم تر، سه اوقیۀ آن با نه اوقیه آب مسهل فضول خام و مرهالصفرا و اخلاط ردیه است، و جهت جرب و قروح ودرد مفاصل نافع میباشد. روغنی که از شاخه های درخت از جوشانیدن آن با روغنها بگیرند طلای آن جهت درد عصب و جرب متقرح و اکتحال آن جهت ظلمت بصر نافع است و آشامندۀ الومالی را سبابت و کسالت بهم میرسد و باید نخوابد و حرکت کند و مصلح آن سکنجبین و میبه است. (ازتحفۀ حکیم مؤمن ص 32). و رجوع به تذکرۀ داود ضریرانطاکی ص 58 و مفردات ابن بیطار ترجمه لکلرک شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به اجمال. مقابل تفصیلی: علم اجمالی
لغت نامه دهخدا
نسخه دوم از هر مکتوبی، نسخه دوم از سند و قبض و قباله و چک و هرچه مانند آنها باشد
فرهنگ لغت هوشیار
سرسری منسوب به اجمال، مختصر مجمل علم اجمالی. یا نظر اجمالی کردن، نظر کلی و عمومی کردن بطور خصه در چیزی یا کاری نظر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمالی
تصویر ارمالی
چوبی است شبیه بقرفه و دارچین بسیار خوشبو و در هند و یمن روید
فرهنگ لغت هوشیار
پیوسته بر افزوده ایوجیک منسوب به الحاق یا شعر (عبارت) الحاقی. شعری (عبارتی) که بعدها دیگران بمنظومه (یا نوشته منثور) شاعری (یا نویسنده ای) افزایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الداری
تصویر الداری
بویه فروش، کشتیبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
واجب و لازم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الاملیک
تصویر الاملیک
کرم دشتی تاک دشتی سپید تاک کرمه البیضا حالق الشعر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الم دلی
تصویر الم دلی
بارانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المانچی
تصویر المانچی
غارتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتمالی
تصویر احتمالی
محتمل کاری یا پیشامدی که وقوع آن مورد تصور باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقومالی
تصویر اقومالی
آب انگبین آمیزه ای آب و انگبین (عسل) از نوشابه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشمالی
تصویر آشمالی
تملق، چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمالک
تصویر ارمالک
چوبی است شبیه بقرفه و دارچین بسیار خوشبو و در هند و یمن روید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادغالی
تصویر ادغالی
پیچمالی: گروهی بوده اند راهزن که دستارآشفته بر سر می پیچدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجمالا
تصویر اجمالا
به کوتاهی به فشردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومالی
تصویر اومالی
یونانی تازی گشته شاه انگبین انگبین داود عسل داود
فرهنگ لغت هوشیار
پیوستی چسبی پیوسته مداوم علی الدوام، پیوستگی و چسبندگی شی هادی در مسیر الکتریسیته
فرهنگ لغت هوشیار
خرده سنجی، ریشخند، جهانرهایی زبانزد سوفیگری منسوب به ابدال. سمت و صفت ابدال فقر ترک وارستگی، ظرافت و تمسخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امالی
تصویر امالی
املاها، نوشته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجمالی
تصویر اجمالی
کوتاه، گزیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجمالا
تصویر اجمالا
به کوتاهی
فرهنگ واژه فارسی سره