جمع کردن، گرد آوردن، اندوختن، الفنجیدن، الفخدن، الفاختن، الفغدن، الفندن، الفیدن، برای مثال آنکه مرادش درم الفختن است / پیشۀ او سوختن و سختن است (امیرخسرو۱ - ۱۰۰)، رو بخور و هم بده ورنه شوی پشیمان / هرکه نخورد و نداد هیچ نیلفخت (رودکی - لغت فرس۱ - الفخت حاشیه)
جمع کردن، گرد آوردن، اندوختن، اَلفَنجیدن، اَلفَخدن، اَلفاختن، اَلفَغدن، اَلفَندن، اَلفیدن، برای مِثال آنکه مرادش درم الفختن است / پیشۀ او سوختن و سختن است (امیرخسرو۱ - ۱۰۰)، رو بخور و هم بده ورنه شوی پشیمان / هرکه نخورد و نداد هیچ نیلفخت (رودکی - لغت فرس۱ - الفخت حاشیه)
اندوزنده، پسوند متصل به واژه به معنای گرد کننده، برای مثال ز الفنج دانش دلش گنج بود / جهان دیدۀ دانش الفنج بود (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۰) ذخیره کردن، اندوختن
اندوزنده، پسوند متصل به واژه به معنای گرد کننده، برای مِثال ز الفنجِ دانش دلش گنج بود / جهان دیدۀ دانش الفنج بود (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۰) ذخیره کردن، اندوختن
ژان دو. شاعر بزرگ فرانسوی. مولد ’شاتوتیری’ به سال 1621 و وفات در پاریس به سال 1695 میلادی وی سبکی مطبوع و لطیف دارد و داستانهای او کتابی مورد استفادۀ همگان در ازمنه و امکنۀ مختلف شناخته شده است
ژان دو. شاعر بزرگ فرانسوی. مولد ’شاتوتیری’ به سال 1621 و وفات در پاریس به سال 1695 میلادی وی سبکی مطبوع و لطیف دارد و داستانهای او کتابی مورد استفادۀ همگان در ازمنه و امکنۀ مختلف شناخته شده است
یا آلسوند شهری از نروژ که در یکی از جزایر ساحلی اقیانوس اطلس قرار دارد. سکنۀ آن 18500 تن است، سخت خصومت شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج). سخت شدن در کار و در خصومت. (از اقرب الموارد) ، منکر شدن حق کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). انکار حق کسی. (از اقرب الموارد) ، به زمین چسبانیدن گور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، یاری دادن بر انکار و بر انکار داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). یاری دادن. (از اقرب الموارد)
یا آلسوند شهری از نروژ که در یکی از جزایر ساحلی اقیانوس اطلس قرار دارد. سکنۀ آن 18500 تن است، سخت خصومت شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج). سخت شدن در کار و در خصومت. (از اقرب الموارد) ، منکر شدن حق کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). انکار حق کسی. (از اقرب الموارد) ، به زمین چسبانیدن گور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، یاری دادن بر انکار و بر انکار داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). یاری دادن. (از اقرب الموارد)
بمعنی الفاختن. (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ میرزا ابراهیم). اندوختن. (از فرهنگ اسدی). در نسخه ای از فرهنگ اسدی ذیل الفخت آمده: الفخت چنان بود که گویی بیندوخت و گرد آورد - انتهی. کسب کردن. گرد کردن. الفغدن. الفیدن. الفنجیدن. فعل ماضی آن الفخت و بیلفخت و بلفخت بمعنی بیندوخت. (از فرهنگ اسدی) (از فرهنگ رشیدی) (از هفت قلزم) : با خردومند بیوفا بود این بخت خویشتن خویش رابکوش تو یک لخت بخور و بده که پر پشیمان نبود هرکه بخورد و بداد از آنک بیلفخت. رودکی (از فرهنگ اسدی). اگر قارون شوی زالفختن مال شوی در زیر پای خاک پامال. ابوشکور (از انجمن آرا). آنکه مرادش درم الفختن است پیشۀ او سوختن و سختن است. امیرخسرو (از جهانگیری). بجز وی کیست کاندر پادشاهی بعدل و داد نام نیک الفخت. شمس فخری
بمعنی الفاختن. (فرهنگ جهانگیری) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ میرزا ابراهیم). اندوختن. (از فرهنگ اسدی). در نسخه ای از فرهنگ اسدی ذیل الفخت آمده: الفخت چنان بود که گویی بیندوخت و گرد آورد - انتهی. کسب کردن. گرد کردن. الفغدن. الفیدن. الفنجیدن. فعل ماضی آن الفخت و بیلفخت و بلفخت بمعنی بیندوخت. (از فرهنگ اسدی) (از فرهنگ رشیدی) (از هفت قلزم) : با خردومند بیوفا بود این بخت خویشتن خویش رابکوش تو یک لخت بخور و بده که پر پشیمان نبود هرکه بخورد و بداد از آنک بیلفخت. رودکی (از فرهنگ اسدی). اگر قارون شوی زالفختن مال شوی در زیر پای خاک پامال. ابوشکور (از انجمن آرا). آنکه مرادش درم الفختن است پیشۀ او سوختن و سختن است. امیرخسرو (از جهانگیری). بجز وی کیست کاندر پادشاهی بعدل و داد نام نیک الفخت. شمس فخری
النقشت. پسر عمادالدوله توران یا توزان، حاکم رها و قزوین در عهد سلجوقیان. در تاریخ گزیده (چ لندن ص 446) آمده: و عمادالدوله توران رابه رها و قزوین فرستاد (ملکشاه) و بعد ازو پسرش الفقست حکومت کرد. و در جای دیگر (ص 463) چنین آمده: برادرش سلطان مسعود در سنۀ اربع عشر و خمسمائه (514 هجری قمری) بظاهر همدان با او مصاف کرد منهزم بگرگان رفت و در صفر سنۀ خمس و عشر با ری آمد اتابک شیرگیر والنقشت بن توزان از قزوین بدو پیوستند... - انتهی
النقشت. پسر عمادالدوله توران یا توزان، حاکم رها و قزوین در عهد سلجوقیان. در تاریخ گزیده (چ لندن ص 446) آمده: و عمادالدوله توران رابه رها و قزوین فرستاد (ملکشاه) و بعد ازو پسرش الفقست حکومت کرد. و در جای دیگر (ص 463) چنین آمده: برادرش سلطان مسعود در سنۀ اربع عشر و خمسمائه (514 هجری قمری) بظاهر همدان با او مصاف کرد منهزم بگرگان رفت و در صفر سنۀ خمس و عشر با ری آمد اتابک شیرگیر والنقشت بن توزان از قزوین بدو پیوستند... - انتهی
آلت مردی. (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری). آلت تناسل و آنرا الفیه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : حکیم نورده را علتی پدید آمد که راحت از سر الفینۀ کلان باشد. سوزنی (از جهانگیری)
آلت مردی. (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری). آلت تناسل و آنرا الفیه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) : حکیم نورده را علتی پدید آمد که راحت از سر الفینۀ کلان باشد. سوزنی (از جهانگیری)
اروپاییان این کلمه را به جزیره ای واقع در خلیج بمبئی از هندوستان و به شهر غارپور (یا غاری پور) واقع در ساحل آن جزیره اطلاق کنند. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
اروپاییان این کلمه را به جزیره ای واقع در خلیج بمبئی از هندوستان و به شهر غارپور (یا غاری پور) واقع در ساحل آن جزیره اطلاق کنند. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
حصنی است نزدیک معرهالنعمان شام و محمود بن نصر بن صالح بن مرداس الکلابی آنرا بگشود و ابویعلی عبدالباقی بن ابی حصن در مدح او گوید: عداتک منک فی وجل و خوف یریدون المعاقل أن تصونا فظلوا حول أسفونا کقوم أتی فیهم فظلوا آسفینا. (معجم البلدان)
حصنی است نزدیک معرهالنعمان شام و محمود بن نصر بن صالح بن مرداس الکلابی آنرا بگشود و ابویعلی عبدالباقی بن ابی حصن در مدح او گوید: عداتک منک فی وَجَل و خوف یریدون المعاقل أن تصونا فظلوا حول َ أسفونا کقوم أتی فیهم فظلوا آسفینا. (معجم البلدان)
عبدالرحمن بن یوسف بن ابراهیم اصفونی نجم الدین ابوالقاسم مصری شافعی، نزیل حرم. (677- 750 هجری قمری) او راست: مختصر الروضه للنووی در فروع. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 537). و صاحب حبیب السیر آرد:... اصفونی در سنۀ خمسین و سبعمائه 750 هجری قمری) در مکۀ مبارکه در آخر ایام تشریق به عالم اخروی پیوست و او درسنۀ سبع و سبعین و ستمائه (677) متولد شده بود. ازمصنفاتش یکی مختصر روضه است در دو جلد. (از رجال حبیب السیر تألیف نوایی)
عبدالرحمن بن یوسف بن ابراهیم اصفونی نجم الدین ابوالقاسم مصری شافعی، نزیل حرم. (677- 750 هجری قمری) او راست: مختصر الروضه للنووی در فروع. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 537). و صاحب حبیب السیر آرد:... اصفونی در سنۀ خمسین و سبعمائه 750 هجری قمری) در مکۀ مبارکه در آخر ایام تشریق به عالم اخروی پیوست و او درسنۀ سبع و سبعین و ستمائه (677) متولد شده بود. ازمصنفاتش یکی مختصر روضه است در دو جلد. (از رجال حبیب السیر تألیف نوایی)
شهری است به پروس (ساکس) در کنار ژرا در 280 هزارگزی جنوب غربی برلن، دارای 135000 تن سکنه. دارای دارالفنون تاریخی وکتاب خانه مکمل و انجمنهای علمی و فنی و صنایع نساجی و کاغذسازی و تکمه سازی و آبجوسازی است و گلهای آن معروفست. در سال 1808م. ناپلئون در آنجا با سزار ملاقات کرد و در آن جلسه گروهی از سلاطین اروپا حضور داشتند و بر اثر آن معاهده ای بنفع فرانسه منعقد گردید، ارقال مفازه، طی کردن بیابان. (منتهی الأرب)
شهری است به پروس (ساکس) در کنار ژِرا در 280 هزارگزی جنوب غربی برلن، دارای 135000 تن سکنه. دارای دارالفنون تاریخی وکتاب خانه مکمل و انجمنهای علمی و فنی و صنایع نساجی و کاغذسازی و تکمه سازی و آبجوسازی است و گلهای آن معروفست. در سال 1808م. ناپلئون در آنجا با سزار ملاقات کرد و در آن جلسه گروهی از سلاطین اروپا حضور داشتند و بر اثر آن معاهده ای بنفع فرانسه منعقد گردید، ارقال مفازه، طی کردن بیابان. (منتهی الأرب)
ابن اردن اول، مشهور به اذفونش سوم و ابن البربریه. پادشاه لئن و استوریه (866- 910م.). وی بسال 912 درگذشت. ورجوع به حلل السندسیه ج 2 ص 208 و 209 و 213 شود، طیب اذکی، بوی خوش تیز و قوی بوی. (منتهی الارب) : و کلما کان لونه اشبع و طعمه اظهر و رائحته اذکی فهو اقوی فی بابه. (کتاب دوم قانون ص 152 س 18). - امثال: اذکی من المسک الأصهب بالعنبر الأشهب. اذکی من الورد. ، پاک تر. پاکیزه تر
ابن اُردُن اول، مشهور به اذفونش سوم و ابن البربریه. پادشاه لِئُن و استوریه (866- 910م.). وی بسال 912 درگذشت. ورجوع به حلل السندسیه ج 2 ص 208 و 209 و 213 شود، طیب اذکی، بوی خوش تیز و قوی بوی. (منتهی الارب) : و کلما کان لونه اشبع و طعمه اظهر و رائحته اذکی فهو اقوی فی بابه. (کتاب دوم قانون ص 152 س 18). - امثال: اذکی من المسک الأصهب بالعنبر الأشهب. اذکی من الورد. ، پاک تر. پاکیزه تر