قچقار شاخ درهم پیچیده یا یک شاخ خمیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه سرویش بهم پیچیده باشد. (مهذب الاسماء) (از تاج المصادر بیهقی). آنکه سروش بر هم پیچیده باشد. (مصادر زوزنی). تیس (آهو، گوسفند و بز کوهی نر) که یک شاخ آن خمیده باشد. (از اقرب الموارد).
قچقار شاخ درهم پیچیده یا یک شاخ خمیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه سرویش بهم پیچیده باشد. (مهذب الاسماء) (از تاج المصادر بیهقی). آنکه سروش بر هم پیچیده باشد. (مصادر زوزنی). تیس (آهو، گوسفند و بز کوهی نر) که یک شاخ آن خمیده باشد. (از اقرب الموارد).
خو کردن و دوستی، و به لفظ دادن و نهادن و کردن استعمال میشود. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). و نیز با یافتن و داشتن صرف شود. الفه. انس گرفتن و دوستی. (از اقرب الموارد). خوگرفتگی. (صراح). خو گرفتن به کسی. خوگرشدن. خوگری. انس. همدمی. آمیزش. با هم آمیختن. سازواری. الف. رجوع به الفه شود: بندگان را بدان فرستاد تا الفت و موافقت زیادت گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 518). خوبتر آنست که ما توسط کنیم از دو جانب تا الفت بجای خویش بازشود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 688). دو مهتر (قدرخان و محمود) باز گذشته بسی رنج بر خاطرهای پاکیزۀ خویش نهادند تا چنان الفتی و موافقتی و دوستی و مشارکتی بپای شد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 72). جز که سخن یافتن ملک را هیچ نه مایه ست و نه نیز الفت است. ناصرخسرو. امیر منوچهر پدر را از روی الفت گفت... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 372). نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت. حافظ.
خو کردن و دوستی، و به لفظ دادن و نهادن و کردن استعمال میشود. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). و نیز با یافتن و داشتن صرف شود. الفه. انس گرفتن و دوستی. (از اقرب الموارد). خوگرفتگی. (صراح). خو گرفتن به کسی. خوگرشدن. خوگری. انس. همدمی. آمیزش. با هم آمیختن. سازواری. اِلف. رجوع به اُلفَه شود: بندگان را بدان فرستاد تا الفت و موافقت زیادت گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 518). خوبتر آنست که ما توسط کنیم از دو جانب تا الفت بجای خویش بازشود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 688). دو مهتر (قدرخان و محمود) باز گذشته بسی رنج بر خاطرهای پاکیزۀ خویش نهادند تا چنان الفتی و موافقتی و دوستی و مشارکتی بپای شد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 72). جز که سخن یافتن ملک را هیچ نه مایه ست و نه نیز الفت است. ناصرخسرو. امیر منوچهر پدر را از روی الفت گفت... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 372). نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت. حافظ.
ازل، زمانی که ابتدا ندارد، جمله ماخوذ از قرآن کریم، الست بربّکم؟ به معنای آیا من پروردگار شما نیستم؟ (اعراف - ۱۷۳)، برای مثال برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر / که ندادند جز این تحفه به ما روز الست (حافظ - ۶۰) سرین، کفل، ران، برای مثال همچون رطب اندام و چو روغنش سرین / همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست (عسجدی - ۲۵)
ازل، زمانی که ابتدا ندارد، جمله ماخوذ از قرآن کریم، اَلَستُ بربِّکُم؟ به معنای آیا من پروردگار شما نیستم؟ (اعراف - ۱۷۳)، برای مِثال برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر / که ندادند جز این تحفه به ما روز الست (حافظ - ۶۰) سرین، کفل، ران، برای مِثال همچون رطب اندام و چو روغنْش سرین / همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست (عسجدی - ۲۵)
کراهت، ننگ، عار، زیان، ضرر، خسارت، نقصان انفت داشتن: کراهت داشتن، ننگ و عار داشتن انفت کردن: کراهت داشتن، ننگ و عار داشتن، انفت داشتن، برای مثال هر آینه انفت کرده باشد از دانش / کسی که جز به ثنای تو باشدش مفخر (عثمان مختاری - ۲۰۶)
کراهت، ننگ، عار، زیان، ضرر، خسارت، نقصان انفت داشتن: کراهت داشتن، ننگ و عار داشتن انفت کردن: کراهت داشتن، ننگ و عار داشتن، انفت داشتن، برای مِثال هر آینه انفت کرده باشد از دانش / کسی که جز به ثنای تو باشدش مفخر (عثمان مختاری - ۲۰۶)
تثنیۀ الف. دو هزار. الفین. رجوع به الفین شود: سال سیصد سرخ می خور سال سیصد زردمی لعل می الفین شهر والعصیر الفی سنه. منوچهری، بمعنی بلای سخت و نکبت و مهلکه. رجوع به قارعه شود: شاه آمد تا ببیند واقعه یافت آنجا زلزله والقارعه. مولوی
تثنیۀ اَلْف. دو هزار. الفین. رجوع به الفین شود: سال سیصد سرخ می خور سال سیصد زردمی لعل می الفین شهر والعصیر الفی سنه. منوچهری، بمعنی بلای سخت و نکبت و مهلکه. رجوع به قارعه شود: شاه آمد تا ببیند واقعه یافت آنجا زلزله والقارعه. مولوی
نام یکی از دهستانهای هفتگانه بخش بانۀ شهرستان سقز، و همچنین نام آبادی مرکز دهستان است. این دهستان در باختر بخش واقع و محدود است از طرف شمال بدهستان دشت طال، از طرف جنوب بکشور عراق (در حدود این دهستان مرز ایران -عراق امتداد رود خانه بانه است) ، از خاور بدهستان پشت آربابا و از باختر به رود خانه زاب کوچک که حد طبیعی بین سردشت و بانه است. منطقۀ دهستان کوهستانی جنگلی و هوای آن سرد، ولی نسبت بدهستان دیگر بخش بانه معتدل تر است. کوه معروف به گاکر در وسط این دهستان واقع شده و ارتفاع بلندترین قلۀ آن از سطح دریا 2052 متر است. رود خانه بانه در جنوب و رود خانه زاب درباختر آن جاری است ولی چون در گودی جریان دارند استفاده ای از آن عاید دهستان نمیگردد. آب قرای دهستان از چشمه ها و محصول عمده آن محصولات جنگلی، میوه ها و مختصری غلات است. این دهستان از 10 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 1300 تن و قرای مهم آن الوت، بوالحسن و کیوه رود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه بخش بانۀ شهرستان سقز، و همچنین نام آبادی مرکز دهستان است. این دهستان در باختر بخش واقع و محدود است از طرف شمال بدهستان دشت طال، از طرف جنوب بکشور عراق (در حدود این دهستان مرز ایران -عراق امتداد رود خانه بانه است) ، از خاور بدهستان پشت آربابا و از باختر به رود خانه زاب کوچک که حد طبیعی بین سردشت و بانه است. منطقۀ دهستان کوهستانی جنگلی و هوای آن سرد، ولی نسبت بدهستان دیگر بخش بانه معتدل تر است. کوه معروف به گاکر در وسط این دهستان واقع شده و ارتفاع بلندترین قلۀ آن از سطح دریا 2052 متر است. رود خانه بانه در جنوب و رود خانه زاب درباختر آن جاری است ولی چون در گودی جریان دارند استفاده ای از آن عاید دهستان نمیگردد. آب قرای دهستان از چشمه ها و محصول عمده آن محصولات جنگلی، میوه ها و مختصری غلات است. این دهستان از 10 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 1300 تن و قرای مهم آن الوت، بوالحسن و کیوه رود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
الت. شهریست در ناحیۀ کاتالونی اسپانیا جزء ایالت ژیرون که در شصت هزارگزی شمال شرقی ژیرون و در دامنۀ سلسلۀ جبال پیرنه و نزدیک کشور فرانسه واقع است. سکنۀ آن 12000 تن و محصول آن فرآورده های صنعتی است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ذیل اولوت)
الت. شهریست در ناحیۀ کاتالونی اسپانیا جزء ایالت ژیرون که در شصت هزارگزی شمال شرقی ژیرون و در دامنۀ سلسلۀ جبال پیرنه و نزدیک کشور فرانسه واقع است. سکنۀ آن 12000 تن و محصول آن فرآورده های صنعتی است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ذیل اولوت)
دهی است از دهستان کوهستان بخش کلاردشت شهرستان نوشهر واقع در 32 هزارگزی باختری مرزان آباد و 12 هزارگزی جنوب باختر شوسۀ چالوس - تهران. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 380 تن شیعه هستند که به لهجۀ گیلکی فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، ارزن و لبنیات و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. زمستانها برای تعلیف احشام به قشلاق زوات چالوس میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان کوهستان بخش کلاردشت شهرستان نوشهر واقع در 32 هزارگزی باختری مرزان آباد و 12 هزارگزی جنوب باختر شوسۀ چالوس - تهران. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 380 تن شیعه هستند که به لهجۀ گیلکی فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، ارزن و لبنیات و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. زمستانها برای تعلیف احشام به قشلاق زوات چالوس میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)