جدول جو
جدول جو

معنی الغاط - جستجوی لغت در جدول جو

الغاط
(اِ رِمْ ما)
بانگ کردن و خروشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
الغاط
(اَ)
جمع واژۀ لغط، و لغط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هریک از دو کلمه مذکور شود
لغت نامه دهخدا
الغاط
جمع لغط، بانگ های خروس بانگیدن بانگ برداشتن، خروشیدن
تصویری از الغاط
تصویر الغاط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الواط
تصویر الواط
هرزه، لوده، ولگرد، بی سر و پا، الدنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الغاز
تصویر الغاز
لغز ها، چیستان ها، کردک ها، جمع واژۀ لغز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الغار
تصویر الغار
ایلغار، حرکت سریع سپاهیان به طرف دشمن، یورش، هجوم، تاخت و تاز، شبیخون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغلاط
تصویر اغلاط
غلط ها، سهوها، خطاها، اشتباه ها، خطا کردن ها، جمع واژۀ غلط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الغاز
تصویر الغاز
سخن سربسته گفتن، در ادبیات در فن بدیع چیستان گفتن، اشاره به سوی موصوف مجهولی با بیان صفات او یا با قلب، تصحیف و تبدیل کلمات
فرهنگ فارسی عمید
(اَلْ)
در تداول عوام، دارای اعمال زشت. این کلمه که صورت جمع دارد در تداول عامه بیشتر بجای مفرد استعمال شود چنانکه گویند: فلان الواط است، و گاهی نیز اوباش و الواط بصورت ترکیب آرند و معنی جمعی از آن خواهند، و چنان مینماید که جمعی برساخته و منحوت از لوطی باشد و شاید اصل آن الواد است جمع الود، و الود از مردان آن کس باشد که به عدل نگراید و انقیاد فرمانی نکند یعنی سرکش باشد، و قومی الواد، قومی نافرمان، و عنق الود بمعنی گردنی ستبر باشد. (یادداشت مؤلف). اشخاصی که از کارهای پست مثل شعبده و میمون و بز رقصاندن و امثال آنها روزی میخورند. فارسی زبانان این کلمه را جمع لوطی آورده اند و در فارسی معنی دیگر جز معنی عربی گرفته است. (از فرهنگ نظام). و رجوع به اقرب الموارد و الود و الواد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رِمْ ما)
به زبان خون لیسیدن شیر. (منتهی الارب) (آنندراج). بمعنی العاف بعین مهمله. (اقرب الموارد). رجوع به العاف شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
چیستان گفتن و سخن سربسته آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کلام مبهم و مشکل گفتن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لغز، لغز، لغز، لغز. (منتهی الارب) (قطر المحیط). رجوع به هریک از کلمه های مذکور شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). پنهان داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). پوشانیدن و پنهان داشتن از کسی. (از اقرب الموارد). بازماندن غریم از حق. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گرانبار و نرم رفتن شتر و آماده شدن آن بگرفتن سر کسی یا خشم گرفتن یا باربار نگریستن و چشم پوشیدن آن. یقال: العف الاسد، یعنی نگریست، پس چشم پوشید و سپس دوباره نگریست. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). الغاف. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
جمع واژۀ لیطه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به لیطه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ / اَ)
تاخت. (شرفنامۀ منیری). غارت و چپاول. و در جغتایی ایلغامق گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 106 الف و ورق 136 ب). رجوع به ایلغار شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند که در 30 هزارگزی شمال خاوری بیرجند واقع است. دامنه و معتدل است و سکنۀ آن 342 تن شیعۀ فارسی زبانند، آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. مزرعۀ فیض آباد، خوش آبی و کلاتۀ حسین گرگ جزء همین ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لغد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به لغد شود، اندوختن و جمع کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به الفغدن و الفیدن و الفاختن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مانده کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) (مصادر زوزنی). سخت مانده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). سخت عاجز و ناتوان ساختن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
باطل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (صراح) (منتهی الارب). افکندن و باطل کردن. (آنندراج). لغو کردن. ابطال. اسقاط.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مردم اوباش.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لعط، بمعنی خطی که حبشیان بر روی خود کشند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ناامید و زیانکار گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). نومید کردن. تخییب. (اقرب الموارد) ، از شمار افکندن. (صراح) (منتهی الارب) (آنندراج). از شمار بیرون کردن و ترک نمودن. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح علم نحو) ابطال عمل است در لفظ و معنی، برخلاف تعلیق که ابطال عمل است لفظاً نه محلاً بطور وجوب. رجوع به تعلیق شود، (اصطلاح علم اصول) وجود حکم است بدون وصف در صورتی، و حاصل آن عدم تأثیر وصف یعنی علت باشد، چنانکه در ضمن لفظ سیر بیان گردید. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ استانبول ج 2 ص 1311). و رجوع به همین کتاب مذکور ج 1 ص 662 ذیل مادۀ سیر شود، (اصطلاح علم بدیع) آوردن زیادات بیفایده است که از عیوب شعر بشمار می آید چنانکه در این مصراع: ’آنکه بدرخشد چو تیغی نوزدوده بی نیام’ لفظ بی نیام لغو است چه آن را در درخشندگی مدخلی نیست. رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم مصحح مدرس رضوی چ 1335 ص 350 شود
لغت نامه دهخدا
(اِضِءْ)
آب زدن بر کس. یقال: الهطت المراءه فرجها بماء. (منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کشیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). امتداد. (از اقرب الموارد). بلند برآمدن روز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اصل امغاط، انمغاط است نون به میم بدل شده و ادغام گردیده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لبط، پوستها. (اقرب الموارد). پوست ها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غلط. مأخوذی از تازی. غلطها. (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ غلط. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
در غلط افکندن کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غلط کردن. (غیاث اللغات). در غلط افکندن. (از تاج المصادر بیهقی). بغلط افکندن: اغلطه، اوقعه فی الغلط. (از اقرب الموارد). مغالطه. (از اقرب الموارد). در غلط انداختن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
برافکندن، از شمار افکندن، بیهوده کردن بیهوده شمردن از شمار افکندن بهم زدن باطل کردن بیهوده شمردن: الغاء قرار داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الغاب
تصویر الغاب
سخت عاجز و ناتوان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تاخت و تاز، جمع لغز، چیستان ها سربسته ها، راه های پیچیده کوره راه ها
فرهنگ لغت هوشیار
چیستان گویی سربسته گویی جمع لغز چیستانها. الف هزار (1000)، جمع آلاف الوف، هزاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الواط
تصویر الواط
شخص بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غلط، نادرست ها لغزه ها (لغزه خطا) (ذبیح بهروز درفرهنگ کوچک این واژه را پارسی و درست آن را غلت دانسته شاید از غلتیدن) نادرست گری به لغزش انداختن دشگیری جمع غلط خطاها اشتباهها، جمع غلط، غلط ها، به غلط انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الغاء
تصویر الغاء
((اِ))
لغو کردن، بیهوده شمردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الواط
تصویر الواط
جمع لوطی، هرزه، گردنکش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغلاط
تصویر اغلاط
جمع غلط، غلط ها، اشتباها
فرهنگ فارسی معین