جدول جو
جدول جو

معنی الطع - جستجوی لغت در جدول جو

الطع(اَ طَ)
مرد دندان فروریخته که بیخش باقی مانده. مؤنث: لطعاء. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دندان باز گونه افتیده. (مصادر زوزنی). آنکه دندانهاش با گونه افتاده بود. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الطف
تصویر الطف
لطیف تر، نرم تر، پاکیزه تر، لطیف ترین
فرهنگ فارسی عمید
(اَ طَ)
نازکتر. (غیاث اللغات) (آنندراج). باریکتر. دقیق تر. ریزه تر.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُطْ طَ)
معده.
لغت نامه دهخدا
(خَ ثُطْ طُ مَ)
مجازاً در معنی حرام خوار استعمال میشود
لغت نامه دهخدا
(لَ طَ)
سپیدی درون لبها و آن بیشتر در سیاهان باشد از مردم، باریکی لب، کمی گوشت شرم زن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
به چوب دستی زدن کسی را، مردن، لیسیدن. (منتهی الارب) ، پای بنشستنگاه کسی وازدن. (تاج المصادر). پیش پای بر سپس کسی زدن. اردنگ زدن. تی پا زدن، محو کردن نام کسی را، ثابت کردن نام کسی را (از لغات اضداد است) ، بر چشم طپانچه زدن. (منتهی الارب) ، بر هدف رسانیدن تیر، همه آب چاه خشک شدن. (منتهی الارب)
ریختن دندان مردم چنانکه بیخها ماند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَطط)
مرد دندان افتاده و کرم خورده دندان. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه دندانهای او افتاده باشد یا فروریخته و بیخ آن بر جای مانده باشد. (از اقرب الموارد). آنکه دندانش از بیخ افتاده باشد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
بلغت رومی ریحانی است که او را سیسنبر گویند، و آن حشیشی باشد میان نعناع و پودینه، فواق را نافع باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). سوسنبر. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فرهنگ نظام). در فهرست مخزن الادویه آمده: الط نمام است و نماما و نمام الملک و هرقولیون نیز نامند و آن سیسنبر یا سوسنبر است - انتهی. رجوع به سیسنبر شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
نعت فاعلی از لطع بمعانی به چوب دستی زدن و لیسیدن و پیش پای بر سپس کسی زدن و محو کردن نام کسی را و ثابت کردن آن و بر چشم طپانچه زدن و بر هدف رسانیدن تیر و همه آب چاه خشک شدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دندان ریختن شتر از پیری. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ طِ)
شتر دندان ریخته از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام جایی است. بحتری گوید:
ان شعری سار فی کل بلد
و اشتهی رقته کل احد،
اهل فرغانه قد غنوا به
و قری السوس و ألطا و سدد.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لطع. (اقرب الموارد). رجوع به لطع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ طُ)
تلفظی از آلتون ترکی بمعنی زر. رجوع به الجماهر بیرونی ص 232 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
مرد زیرک و تیزخاطر، المعی مثله. (منتهی الارب). کسی که رای او همیشه بر صواب باشد و در فکر او خطا نیفتد و ناپرسیده از فراست خود معلوم کند، و مرد تیزخاطر و روشن خرد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
آنکه زبانش مائل به ’ثا’ و ’ع’ باشد. من یرجع لسانه الی الثا، والعین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آنکه ’س’ را ’ث’و ’ر’ را ’ل’ یا ’غ’ تلفظ کند. (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
درازگردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (مهذب الاسماء). درازگردن از شترمرغ و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
لقبی از لقب های اسبان، از جمله لقب اسب بکر بن وائل، و هو ذوالقلاده ایضاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صاحب الطّعام. محدّث است و از جابر بن یزید روایت کند. در تاریخ اسلام، محدث به عنوان فردی شناخته می شود که تلاش دارد تا سنت پیامبر اسلام را بدون هیچگونه تغییر یا تحریف، به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد در جوامع علمی و دینی، از مقام والایی برخوردار بودند. مهم ترین ویژگی محدثان دقت در انتقال احادیث صحیح است، چرا که حفظ دقت در نقل، به ویژه در دوران هایی که دشمنان اسلام در حال تحریف آن بودند، امری ضروری بود.
لغت نامه دهخدا
(اَ طُ)
جمع واژۀ قطع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قطع شود، سخت پیر شدن و پیر شکسته شدن
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
مرد دست بریده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). بریده دست. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
محمود کعت، ابن حاج متوکل کعت کرمنی تنبکتی دعکری. او راست: تاریخ الفتاش فی اخبار البلدان والجیوش و اکابرالناس. و یکی از احفاد او بدین کتاب ذیلی نوشته است. تاریخ الفتاش بکوشش استاد هوداس و داماد او موریس و لافرس در پاریس به سال 1913 میلادی چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ج 1 ستون 464)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
مرد ناکس فرومایه. مؤنث آن لکعاء. (منتهی الارب) (آنندراج). لئیم، و جمع آن لکع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از الط
تصویر الط
رومی تازی شده سیسنبر از گیاهان افتاده دندان کرم خورده دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسطع
تصویر اسطع
دراز گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الطح
تصویر الطح
بی دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الطف
تصویر الطف
نازکتر، باریکتر، دقیقتر، پاکیزه تر، خوشتر، بهتر، نرمتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام الطعام
تصویر ام الطعام
شکم، گندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المع
تصویر المع
تیز هوش روشن خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقطع
تصویر اقطع
مرد دست بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطع
تصویر لطع
کام تاک دهان پست فرومایه لفتره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقطع
تصویر اقطع
((اَ طَ))
دست بریده، بی دست، دزد، راهزن، جمع اقاطع
فرهنگ فارسی معین