جدول جو
جدول جو

معنی الطاع - جستجوی لغت در جدول جو

الطاع
(اَ)
جمع واژۀ لطع. (اقرب الموارد). رجوع به لطع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

بخشیدن ملک یا قطعۀ زمین از جانب سلطان یا خلیفه به کسی که از درآمد آن استفاده کند، ملک یا قطعه زمینی که از طرف پادشاه به کسی واگذار می شد، ملکی که عایدات آن برای هزینۀ قسمتی از سپاه اختصاص داده می شد، [عربی، جمع قطیع] قطیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفترض الطاعه
تصویر مفترض الطاعه
کسی که اطاعت از او فرض و واجب باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الطاف
تصویر الطاف
لطف کردن، نرمی و نیکویی کردن، تحفه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطلاع
تصویر اطلاع
واقف گردیدن، دیده ور شدن، آگاه شدن، آگاهی، خبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الطاف
تصویر الطاف
لطف ها، نرمی ها، مهربانی ها، نیکویی ها، ظرافت ها، زیبایی ها، عفو و بخشش ها، بذل کردن ها، جمع واژۀ لطف
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
ربودن. (تاج المصادر بیهقی). ربودن چیزی را. (منتهی الارب). ربودن چیزی و دزدیدن و بردن آن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گیاه لعاع رویانیدن زمین، و لعاع گیاهی است نازک در اول رستن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). رویانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لغتی است در اضطجاع. (از اقرب الموارد). بر پهلو خفتن. (از ناظم الاطباء). رجوع به اضطجاع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لطف کردن. (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات). نیکوی کردن. (تاج المصادر بیهقی). نرمی و نیکویی کردن. (منتهی الارب) (از آنندراج). ملاطفت. نرمی کردن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). پنهان داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). پوشانیدن و پنهان داشتن از کسی. (از اقرب الموارد). بازماندن غریم از حق. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گرانبار و نرم رفتن شتر و آماده شدن آن بگرفتن سر کسی یا خشم گرفتن یا باربار نگریستن و چشم پوشیدن آن. یقال: العف الاسد، یعنی نگریست، پس چشم پوشید و سپس دوباره نگریست. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). الغاف. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لطف. نوازشها. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از اقرب الموارد). لطفها. مهربانیها. رجوع به لطف شود:
بر حال گذشتۀ ما هرگز نکنی حسرت
امید به الطافش آینده همی دارم.
خاقانی.
عهد ملاقات تازه شد و در حق یکدیگر الطاف بسیار کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 215). سلطان در مقابلۀ آن اضعاف تقدیم فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 292). حسن صفتی است از اوصاف او، و ابداع عبارتی است از صنعت الطاف او. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 422).
بازآمد کای محمد عفو کن
ای ترا الطاف علم من لدن.
مولوی.
خداوندا به الطافت صلاح آر
که مسکین و پریشان روزگاریم.
سعدی.
- الطاف خداوندی، توفیق و عصمت و رحمت و رفقی که بر بندگان مبذول میفرماید. (ناظم الاطباء) :
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی.
حافظ.
- الطاف دوستان، همراهی در کارها و نیکویی آنان. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
جمع واژۀ لاع، بمعنی ناشکیبا و بیمار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به لاع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دشمنی انداختن میان دو کس و برآغالیدن بر یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
مرد دندان فروریخته که بیخش باقی مانده. مؤنث: لطعاء. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دندان باز گونه افتیده. (مصادر زوزنی). آنکه دندانهاش با گونه افتاده بود. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام جایی است. بحتری گوید:
ان شعری سار فی کل بلد
و اشتهی رقته کل احد،
اهل فرغانه قد غنوا به
و قری السوس و ألطا و سدد.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَطْ طا)
آنکه بمکد انگشتان را و بلیسد وقت خوردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گردن راست دراز کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج). راست دراز کردن گردن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نطع و نطع و نطع و نطع. (از اقرب الموارد). رجوع به نطع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قطیع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قطیع شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سرزنش نمودن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
لیسیدن.
لغت نامه دهخدا
(زَ)
اطلاع امر، دانستن آن. (از اقرب الموارد). اطلاع بر چیزی، دانستن آن و دیده ور شدن بدان. (از متن اللغه). اطلاع بر باطن چیزی، واقف گردیدن و دیده ور شدن بر آن. (منتهی الارب) ، آشکار شدن آن نزد کسی. (از اقرب الموارد). دیده ور شدن و واقف گردیدن بر کاری. (آنندراج). واقف گردیدن و دیده ور شدن بر باطن چیزی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ دَ / دِ)
اطلاع ستاره و خورشید، پدید آمدن آن. (از اقرب الموارد). اطلاع ستاره، طلوع کردن آن. (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
تصویری از الساع
تصویر الساع
دشمنی انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الطاف
تصویر الطاف
نوازشها، لطفها، مهربانیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقطاع
تصویر اقطاع
سرزنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
راز گفت، برگ کردن، نیکویی کردن، از کوه بالابردن آگاهی ازد، دمیدن آفتاب آگهی یافتن واقف شدن بر کاری آگاه گردیدن،جمع اطلاعات. اطلاع امر، دانستن آن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که اطاعتش شرعا واجب باشد: آن امام مفترض الطاعهع که بفضل و علم و عصمت از اهل زمانه خود ممیزو مخصوص است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الطاف
تصویر الطاف
جمع لطف، مهربانی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطلاع
تصویر اطلاع
((اِ طِّ))
آگهی یافتن، با خبر شدن، جمع اطلاعات
فرهنگ فارسی معین
((اِ))
بخشیدن ملک یا قطعه زمینی از طرف سلطان به کسی که از درآمد آن زندگانی گذراند، سرزنش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطلاع
تصویر اطلاع
آگاهی، آگاهبود
فرهنگ واژه فارسی سره
آگاهی، بینایی، خبر، سررشته، شناسایی، علم، معرفت، وقوف، یقین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اطّلاع رسانی
دیکشنری اردو به فارسی