جدول جو
جدول جو

معنی الست - جستجوی لغت در جدول جو

الست
ازل، زمانی که ابتدا ندارد، جمله ماخوذ از قرآن کریم، الست بربّکم؟ به معنای آیا من پروردگار شما نیستم؟ (اعراف - ۱۷۳)، برای مثال برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر / که ندادند جز این تحفه به ما روز الست (حافظ - ۶۰)
سرین، کفل، ران، برای مثال همچون رطب اندام و چو روغنش سرین / همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست (عسجدی - ۲۵)
تصویری از الست
تصویر الست
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایست
تصویر ایست
توقف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلست
تصویر آلست
سرین کفل آلست آرست الست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از السا
تصویر السا
(دخترانه)
نان خواه، دانه ای خوشبو که بر روی خمیر نان می پاشند و در درمان نیش عقرب مفید است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایست
تصویر ایست
توقف، سکون، وقفه، مکث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلست
تصویر گلست
گرست، بسیار مست، سیاه مست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از السن
تصویر السن
زبان آور، فصیح، شخص فصیح و بلیغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الفت
تصویر الفت
خو گرفتن، انس گرفتن، دوستی، همدمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از السن
تصویر السن
لسان ها، زبان ها، جمع واژۀ لسان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایست
تصویر ایست
ایستادن، فرمانی که برای دستور توقف به کار می رود، بایست، بر جای خود بمان، در امور نظامی فرمانی که برای توقف از طرف فرمانده به سربازان داده می شود، فرمانی که مامور راهنمایی و رانندگی برای توقف به وسایل نقلیه می دهد، در پزشکی توقف عمل یکی از دستگاه های حیاتی بدن مثلاً ایست قلبی، ایست مغزی، توقف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلست
تصویر گلست
سیاه مست طافح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افست
تصویر افست
((اُ س ِ))
آفست، نوعی از چاپ که نوشته و عکس را بر سطح لاستیکی یک استوانه (سیلندر) گردان برمی گرداند و سپس آن را با فشار استوانه دیگر روی کاغذ چاپ می کنند. ماشین معمولی چاپ افست دارای سه استوانه است. در چاپ افست نخست آن چه را که باید چا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الفت
تصویر الفت
((اُ فَ))
معتاد شدن، انس گرفتن، عادت، انس، دوستی، همدمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایست
تصویر ایست
ایستادن، توقف، نقطه توقف (موسیقی)، فرمان توقف
ایست بازرسی: محل ایستادن مأموران که وظیفه بررسی و تفتیش را بر عهده دارند، توقف ناگهانی قلب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلست
تصویر آلست
((لَ))
آلسن، سرین، کفل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلست
تصویر گلست
((گَ لَ))
سیاه مست
فرهنگ فارسی معین
نوعی چاپ به وسیلۀ ماشین مخصوص که در آن ابتدا با فیلم از صفحۀ کتاب یا نقشه عکس می گیرند، بعد آن را روی یک صفحۀ فلزی منعکس می سازند و آن صفحه را با مواد شیمیایی به صورتی درمی آورند که فقط نوشته ها و تصاویر، مرکب چاپ را به خود بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اگست
تصویر اگست
سهیل، ستاره ای در صورت فلکی سفینه که پس از شعرای یمانی درخشان ترین ستارگان است و در خاورمیانه در شب های آخر تابستان دیده می شود، سهیل یمن، سهیل یمان، پرک، اگست. قدما گمان می کردند سرخی و خوش رنگی سیب و همچنین خوشبویی ادیم از اثر تابش سهیل است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلست
تصویر آلست
آلر، سرین، کفل، ران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از است
تصویر است
پائئن واساس چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الس
تصویر الس
بد نهادی، شوریدگی، دشمن کامی، دودلی، گول زدن اولاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از است
تصویر است
فعل سوم شخص مفرد معین که ماضی نقلی به کمک آن صرف می شود مثلاً گفته است، مقابل نیست، فعل سوم شخص مفرد مضارع از مصدر «بودن»، هست مثلاً هوا سرد است
اوستا، کتاب مقدس زرتشتیان که امروزه یک پنجم از اصل آن باقی مانده است، ابستا، استا، وستا، ستا، برای مثال شهنشاه ایران سر و تن بشست / به جایی خرامید با زند و است (فردوسی - ۴/۲۷۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لست
تصویر لست
خوب و نیکو، ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از است
تصویر است
استر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از است
تصویر است
((اَ))
استخوان، هسته میوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از است
تصویر است
((اِ))
کون، دبر، نشیمن، نشستگاه، کفل، مقعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از است
تصویر است
((اَ))
سوم شخص مفرد از مصدر «استن» [، هستن.] (زمان حال فعل «بودن»)، هوا روشن است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لست
تصویر لست
((لَ سْ))
خوب، نیکو، قوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از است
تصویر است
سرین، کفل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لست
تصویر لست
قوی، ستبر، استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالستیک
تصویر بالستیک
فرانسوی توفنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالست
تصویر ذوالست
یک ششم پرده زبانزد خنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبدالستار
تصویر عبدالستار
(پسرانه)
بنده پروردگار عیب پوشاننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خوالستان
تصویر خوالستان
ظرفی کوچک که در آن مرکب سیاه کنند دوات
فرهنگ لغت هوشیار
پرده دار پرده دار: او با پرده دار - که ایشان صاحب الستر میگویند - بگفت
فرهنگ لغت هوشیار