در تداول عامه، بمعنی شعلۀ آتش، و مخفف الاو است. (فرهنگ نظام). آتش بزرگ باشعله. آتش بلندشعله. زبانۀ آتش و با کلمات زدن و کردن و گرفتن استعمال میشود. - امثال: الو الو به از پلو. در زمستان الو به از پلو است
در تداول عامه، بمعنی شعلۀ آتش، و مخفف الاو است. (فرهنگ نظام). آتش بزرگ باشعله. آتش بلندشعله. زبانۀ آتش و با کلمات زدن و کردن و گرفتن استعمال میشود. - امثال: الو الو به از پلو. در زمستان الو به از پلو است
قیاساً اسم تفضیل است از لزج بمعنی لزج تر و لغزنده تر و چسبنده تر و چرب تر، ولی در فرهنگها تصریح نشده است: غیر أنه اعظم منه و أعرض و الزج. (مفردات ابن البیطار ج 1 ص 71)
قیاساً اسم تفضیل است از لزج بمعنی لزج تر و لغزنده تر و چسبنده تر و چرب تر، ولی در فرهنگها تصریح نشده است: غیر أنه اعظم منه و أعرض و الزج. (مفردات ابن البیطار ج 1 ص 71)
ششمین از امرای الوس جغتای در ماوراءالنهر. وی به سال 659 هجری قمری / 1261 میلادی بحکومت رسید. (از طبقات سلاطین اسلام ص 215). در تاریخ گزیده چ لندن ص 577 بصورت الغورخان بن بایدوبن جغتای خان آمده و در حبیب السیر (چ خیام ج 3 ص 63) ’الغوخان’ ضبط شده است. رجوع به اولوس جغتای و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 63 و 71 و 81 و 82 و 87 و تاریخ غازانی ص 112 و 123 و تاریخ مغول ص 280 شود
ششمین از امرای الوس جغتای در ماوراءالنهر. وی به سال 659 هجری قمری / 1261 میلادی بحکومت رسید. (از طبقات سلاطین اسلام ص 215). در تاریخ گزیده چ لندن ص 577 بصورت الغورخان بن بایدوبن جغتای خان آمده و در حبیب السیر (چ خیام ج 3 ص 63) ’الغوخان’ ضبط شده است. رجوع به اولوس جغتای و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 63 و 71 و 81 و 82 و 87 و تاریخ غازانی ص 112 و 123 و تاریخ مغول ص 280 شود
آتش شعله ناک. (برهان). آتش. (رشیدی) (جهانگیری). ا لو: ترا ای خواجه گر هیزم نباشد دم سرما که هنگام الاو است سواد شعر طوسی را طلب کن بسوزانش که او سرگین گاو است. مولانا طوسی (از رشیدی) ، جمع واژۀ لبب. (منتهی الارب)
آتش شعله ناک. (برهان). آتش. (رشیدی) (جهانگیری). اَ لَو: ترا ای خواجه گر هیزم نباشد دم سرما که هنگام الاو است سواد شعر طوسی را طلب کن بسوزانش که او سرگین گاو است. مولانا طوسی (از رشیدی) ، جَمعِ واژۀ لَبَب. (منتهی الارب)
لازم شدن چیزی بچیزی یا لازم شدن کسی را. باهم بودن و ترک نکردن. الزه وألز به الزاً، لزمه . (از ذیل اقرب الموارد) بی آرام گردیدن. مضطرب شدن. قلق. (از ذیل اقرب الموارد)
لازم شدن چیزی بچیزی یا لازم شدن کسی را. باهم بودن و ترک نکردن. اَلزه وألز به الزاً، لَزِمَه ُ. (از ذیل اقرب الموارد) بی آرام گردیدن. مضطرب شدن. قلق. (از ذیل اقرب الموارد)