جدول جو
جدول جو

معنی الزو - جستجوی لغت در جدول جو

الزو
پیاز وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الزم
تصویر الزم
لازم تر، واجب تر، بایسته تر، لازم ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الگو
تصویر الگو
شکل چیزی که از کاغذ یا مقوا بریده باشند، مثل الگوی لباس که خیاط از روی آن پارچه را می برد، روبر، نمونه، سرمشق، نمونه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الاو
تصویر الاو
شعلۀ آتش، زبانۀ آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الو
تصویر الو
شعلۀ آتش، زبانۀ آتش
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
نام میوه ای، کذا فی شرفنامه. (مؤید الفضلاء). همان آلو است. رجوع به آلو و اجاص شود:
الویی ز باغ رضا نزد طبعم
به از میوه هایی که رضوان فرستد.
انوری
لغت نامه دهخدا
تقصیر کردن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء) (ترجمان علامه تهذیب عادل) (آنندراج). کوتاهی و درنگ کردن در کاری. الوّ. الی ّ. (از اقرب الموارد).
تقصیر کردن. کوتاهی و درنگ کردن در کاری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در بالا لاریجان از ناحیۀ لاریجان. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 114 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مخفف از او:
حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اَ وِنْ)
ازواء. جمع واژۀ زای یا زاء اخت راء
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ شِ کَ)
منقبض و کوتاه گشتن سایه. (اوقیانوس)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بعضی از فرهنگ نویسان فارسی ’اولو’ بمعنی خداوندان وصاحبان را بصورت فوق بی واو نوشته اند. رجوع به آنندراج و ناظم الاطباء و فرهنگ نظام و مادۀ اولو شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
هنگام تلفن کردن برای توجه مخاطب گویند
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ / لُو)
در تداول عامه، بمعنی شعلۀ آتش، و مخفف الاو است. (فرهنگ نظام). آتش بزرگ باشعله. آتش بلندشعله. زبانۀ آتش و با کلمات زدن و کردن و گرفتن استعمال میشود.
- امثال:
الو الو به از پلو.
در زمستان الو به از پلو است
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
قیاساً اسم تفضیل است از لزج بمعنی لزج تر و لغزنده تر و چسبنده تر و چرب تر، ولی در فرهنگها تصریح نشده است: غیر أنه اعظم منه و أعرض و الزج. (مفردات ابن البیطار ج 1 ص 71)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
چسبنده تر. رجوع به لزوق شود.
- امثال:
الزق من الکشوث.
الزق من برام.
الزق من جعل
الزق من حمی الربع.
الزق من دبق.
الزق من ریش علی غرا.
الزق من قار
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
از دیه های لاریجان و چراگاه است. (از مازندران و استراباد رابینو ص 114 و ترجمه همین کتاب ص 154)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
لازم تر. (غیاث اللغات) (آنندراج). واجب تر: این کار الزم است.
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
روزگار سخت و آزارندۀ مردم و جز آن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). الشدید الکلب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
روبر. مدل.
لغت نامه دهخدا
ششمین از امرای الوس جغتای در ماوراءالنهر. وی به سال 659 هجری قمری / 1261 میلادی بحکومت رسید. (از طبقات سلاطین اسلام ص 215). در تاریخ گزیده چ لندن ص 577 بصورت الغورخان بن بایدوبن جغتای خان آمده و در حبیب السیر (چ خیام ج 3 ص 63) ’الغوخان’ ضبط شده است. رجوع به اولوس جغتای و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 63 و 71 و 81 و 82 و 87 و تاریخ غازانی ص 112 و 123 و تاریخ مغول ص 280 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آتش شعله ناک. (برهان). آتش. (رشیدی) (جهانگیری). ا لو:
ترا ای خواجه گر هیزم نباشد
دم سرما که هنگام الاو است
سواد شعر طوسی را طلب کن
بسوزانش که او سرگین گاو است.
مولانا طوسی (از رشیدی) ، جمع واژۀ لبب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِزْ زُ)
ولایتی در ایطالیا (تسکان) ، مساحت آن 1276 میل مربع، دارای 60000 تن سکنه.
لغت نامه دهخدا
لازم شدن چیزی بچیزی یا لازم شدن کسی را. باهم بودن و ترک نکردن. الزه وألز به الزاً، لزمه . (از ذیل اقرب الموارد)
بی آرام گردیدن. مضطرب شدن. قلق. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازو
تصویر ازو
مخفف از او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الزم
تصویر الزم
لازمتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الگو
تصویر الگو
روبر، نمونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الو
تصویر الو
((اَ لُ))
شعله آتش، زبانه آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الو
تصویر الو
((اَ لُ))
لفظی است که در شروع برقراری ارتباط تلفنی گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الگو
تصویر الگو
((اُ))
نمونه، طرح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الگو
تصویر الگو
مدل
فرهنگ واژه فارسی سره
انموذج، سرمشق، طرح، مثل، مدل، نقشه، نمونه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جفت رحم گاو و گوسفند، جفت رحم که داخل رحم بماند
فرهنگ گویش مازندرانی
پیاز وحشی، کنایه از افراد لاغر، گوسفند لاغر
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی