دررسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (آنندراج) (ترجمان علامه تهذیب عادل). رسیدن. (منتهی الارب). پیوستن به آخر چیزی. (از آنندراج). ادراک. لحق. لحاق. (از اقرب الموارد). رسیدگی و وصول. رسیدن به کسی یا به چیزی. پیوستگی و اتصال. چسبیدگی و التصاق و منضم شدن. (ناظم الاطباء).
دررسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (آنندراج) (ترجمان علامه تهذیب عادل). رسیدن. (منتهی الارب). پیوستن به آخر چیزی. (از آنندراج). ادراک. لَحق. لَحاق. (از اقرب الموارد). رسیدگی و وصول. رسیدن به کسی یا به چیزی. پیوستگی و اتصال. چسبیدگی و التصاق و منضم شدن. (ناظم الاطباء).
چسبانیدن. (منتهی الارب). بستن و استوار کردن چیزی و چسبانیدن آن. (از اقرب الموارد) ، جستن و طلب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، لازم گردانیدن راه را به کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). واداشتن کسی به رفتن راهی. (از اقرب الموارد) ، چشانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: ماالسمته، یعنی او را نچشانیدم. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
چسبانیدن. (منتهی الارب). بستن و استوار کردن چیزی و چسبانیدن آن. (از اقرب الموارد) ، جستن و طلب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، لازم گردانیدن راه را به کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). واداشتن کسی به رفتن راهی. (از اقرب الموارد) ، چشانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: ماالسمته، یعنی او را نچشانیدم. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
یا الساس، تلفظ عربی آن، یاآلزاس. ایالتی است در شرق فرانسه در مرز آلمان مقابل رود خانه رن و مرکز آن استراسبورگ است. رجوع به الاعلام المنجد و ضمیمۀ معجم البلدان و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 242 و فرهنگ ناظم الاطباء. شود، سخن کسی رسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). رسانیدن نامه یا سخنی را بکسی. (از اقرب الموارد). ابلاغ کردن کلامی را، نامه رسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به معنی قبلی شود
یا الساس، تلفظ عربی آن، یاآلزاس. ایالتی است در شرق فرانسه در مرز آلمان مقابل رود خانه رن و مرکز آن استراسبورگ است. رجوع به الاعلام المنجد و ضمیمۀ معجم البلدان و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 242 و فرهنگ ناظم الاطباء. شود، سخن کسی رسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). رسانیدن نامه یا سخنی را بکسی. (از اقرب الموارد). ابلاغ کردن کلامی را، نامه رسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به معنی قبلی شود
لازم کردن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی تهذیب عادل) (آنندراج). واجب و لازم گردانیدن. (منتهی الارب). لازم گردانیدن بر خود یا بر غیر. (غیاث اللغات). اثبات و ادامۀ چیزی. (از اقرب الموارد) : هم رقعه دوختن به و الزام کنج صبر کز بهر جامه رقعه بر خواجگان نبشت. سعدی (گلستان).
لازم کردن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی تهذیب عادل) (آنندراج). واجب و لازم گردانیدن. (منتهی الارب). لازم گردانیدن بر خود یا بر غیر. (غیاث اللغات). اثبات و ادامۀ چیزی. (از اقرب الموارد) : هم رقعه دوختن به و الزام کنج صبر کز بهر جامه رقعه بر خواجگان نبشت. سعدی (گلستان).
ضبط ترکی وعربی کلمه بالزاک نام نویسندۀ معروف فرانسه است. رجوع به بالزاک و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1208 شود، گویا بالشی است که زیر زین گذارند. (یادداشت مؤلف). بالشی است که زیر زین نهند هنگام سوار شدن نرمی را: بالشجه را بواسطۀ دیرمردنش (مردن اسب نحیف همچون صدف سفید شده چشم انتظار. کاتبی
ضبط ترکی وعربی کلمه بالزاک نام نویسندۀ معروف فرانسه است. رجوع به بالزاک و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1208 شود، گویا بالشی است که زیر زین گذارند. (یادداشت مؤلف). بالشی است که زیر زین نهند هنگام سوار شدن نرمی را: بالشجه را بواسطۀ دیرمردنش (مردن اسب نحیف همچون صدف سفید شده چشم انتظار. کاتبی