جدول جو
جدول جو

معنی الدیدو - جستجوی لغت در جدول جو

الدیدو
اسبه تن کا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الفیدن
تصویر الفیدن
جمع کردن، گرد آوردن، اندوختن، الفختن، الفنجیدن، الفخدن، الفاختن، الفغدن، الفندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افدیدن
تصویر افدیدن
شگفتی کردن، تعجب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندیدن
تصویر اندیدن
تعجب کردن، از روی شک و گمان سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اُ لَیْ یِ)
مصغر الندد است. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به الدّ و الندد شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کاخک بخش جویمند شهرستان گناباد، دارای 135 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن میوه جات، زعفران و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ)
مرغزار پاکیزۀ باشکوفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
آشکارا و فاش کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، متفرق و پریشان نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پریشان کردن کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
ژان. آوازخوان فرانسوی که به سال 1769 میلادی در رن بدنیا آمد و1842 در پاریس درگذشت
لغت نامه دهخدا
ابن برکئیل بوزی. یکی از پیروان و دوستان ایوب پیغمبر ومصدق سخنان وی بود. رجوع به قاموس کتاب مقدس شود
نام یکی از رؤسای ’منسه’ که داود پیغمبر را تا صقلغ متابعت کرد. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
صاحب مجمل التواریخ والقصص در ضمن پادشاهی شاپور اول آرد: شاپور... شهرها بسیار کرد چون شابور، و نیشابور، شادشاپور، بدان اندیوشاپور، شاپور خواست... به از اندیوشاپور، جندیو شابور است از خوزستان، اندیو نام انطاکیه است بزبان پهلوی، به از اندیو یعنی از انطاکیه بهتر است. (ص 64). اصل نام این (جندیشابور خوزستان) اندیو شاپور است و اندیو پهلوی نام انطاکیه است. یعنی این شهرک انطاکیۀ شاپور است و عرب لفظ آن گردانیده اند جندیشاپور نویسند. (فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج ص 63). در شاهنامه نیز بدین نام برمی خوریم:
وزآن جایگه شد به اندیوشهر
که بردارد از روز شادیش بهر.
(شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2797).
رجوع به جندشاپور شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کسی را دارو بیک سوی دهن فروگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). ریختن دارو بکرانۀ دهن کسی از دارودان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از هفتاد تن مشایخ که از اسرائیل برای اعانت موسی برگزیده شدند، و بمعنی کسی است که خدا او را دوست دارد. (از قاموس کتاب مقدس). در قرآن کریم آمده: و اختار موسی قومه سبعین رجلاً لمیقاتنا (قرآن 155/7) ، یعنی موسی برای میقات، هفتاد تن از قوم خود برگزید، بگفتۀ صاحب قاموس مقدس، الدادیکی از آنان بوده است. و رجوع به کتاب مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکی از شهرهای قدیم شنعار در جنوب عراق عرب کنونی، در دهنۀ فرات، که مردم آن ائه رب النوع آب و دریا را ستایش میکردند. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 118)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قصبه ای درپروس از ولایت رن سفلی واقع در مسافت 45 هزارگزی کوبلنتر، دارای 1230 تن سکنه. (ضمیمۀ معجم البلدان) ، رنجه کردن. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام ناحیه ای از یونان قدیم که شهر عمده آن المپی مرکز بازیهای المپیک بود. امروزه ایالتی است از یونان و دارای 130200 تن سکنه است. مرکز آن پیراگوس میباشد. و رجوع به الذ شود
لغت نامه دهخدا
(وْ)
مجمعالجزایری در اقیانوس هند که در جنوب غربی سیلان واقع است و 300 کیلومتر مربع وسعت دارد و مرکز آن ماله است. (از لاروس). ذیبهالمهل. و رجوع به همین مدخل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ تَ)
بمعنی الفاختن. (فرهنگ جهانگیری). مخفف الفنجیدن. (فرهنگ نظام). اندوختن و ذخیره کردن. گرد آوردن. کسب کردن. الفغدن. الفخدن. الفختن. الفاختن. الفنجیدن. الفنج. رجوع به الفغدن و الفنجیدن و الفاختن و فرهنگ انجمن آرا و برهان قاطع و آنندراج و فرهنگ نظام شود:
صورت علم ترا خود باید الفیدن بجهد
در تو ایزد آفریدست آنچه در کس نافرید.
ناصرخسرو (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اِ دُ دُ)
کشور خیالی که ارلانا معاون پیزار (این پیزار از طالبان کشف آمریکا بود) آن را میان آمازون و ارنوک تصور میکرد. بگفتۀ وی این سرزمین مشحون از طلاست. و رجوع به ضمیمۀ معجم البلدان ذیل الدورادو و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ رَ تَ)
تعجب کردن. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). متعجب شدن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
معمر و پیر و آنکه بر وی سال بسیار گذشته باشد. پیرمرد مجرب. (ناظم الاطباء). پیرمردانی که پیری زیاد پشت سر گذاشته باشند. (استینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کِ گِ رِ تَ)
شگفتی کردن و تعجب نمودن. (ناظم الاطباء). شگفتگی کردن و تعجب نمودن باشد. (مؤید الفضلاء). شگفتگی نمودن و تعجب کردن باشد. (آنندراج). شگفتی و تعجب است. (انجمن آرای ناصری). شگفتی کردن و تعجب نمودن. (فرهنگ اسدی) (برهان). تعجب کردن. (غیاث اللغات). شگفتی کردن. (شرفنامۀ منیری) ، شکافته شدن تخم و بیرون آمدن چوزه. (ناظم الاطباء) ، بیرون گردیدن ترس و بیم از دل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زائل شدن بیم. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بیرون گردیدن ترس و بیم از دل و زائل گردیدن ترس. (آنندراج) ، زائل کردن بیم. (تاج المصادر بیهقی) ، آشکار گشتن کار، پیدا کردن راز نهانی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نالیدن. (زوزنی). ناله و فریاد.
لغت نامه دهخدا
(کِرْ رَ / رِ زَ دَ)
هضم کردن. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 122 الف). استینگاس نیز به همین معنی آورده و آن را مشکوک دانسته است
لغت نامه دهخدا
تصویری از لدیدن
تصویر لدیدن
دو کناره دو سوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدیده
تصویر لدیده
مرغزار شکوفا باغ پر گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلدید
تصویر تلدید
آشکار کردن، پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالدیده
تصویر سالدیده
معمر و پیر و آنکه بر وی سال بسیار گذشت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندیدن
تصویر اندیدن
تعجب کردن، از روی شک سخنی گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الزیدن
تصویر الزیدن
هضم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افدیدن
تصویر افدیدن
شگفتی کردن تعجب نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادید
تصویر ادید
ناله و فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افدیدن
تصویر افدیدن
((اَ دَ))
تعجب نمودن
فرهنگ فارسی معین
به غیر از، به غیر از آن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرنده ای شبیه به توکا
فرهنگ گویش مازندرانی