جدول جو
جدول جو

معنی الخاص - جستجوی لغت در جدول جو

الخاص
(اِ تِ)
شکافته شدن پلک چشم شتر تا معلوم شود پیه دارد یا نه. این فعل بصورت مجهول استعمال میشود. الخص البعیر (مجهولا) ، فعل به اللخص فظهر نقیه . (از اقرب الموارد). آشکار گردیدن پیه چشم شتر بنگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
الخاص
(اَ)
جمع واژۀ لخص. (بحر الجواهر). در فرهنگهای معتبر دیده نشد. رجوع به لخص شود، لوده و بی غیرت و بی کار و بار: با الدنگها راه مرو بیعار میشوی
لغت نامه دهخدا
الخاص
(اَ)
دهی است از دهستان جیرستان بخش باجگیران شهرستان قوچان که در 48 هزارگزی شمال باختری باجگیران سر راه مالرو عمومی باجگیران به امیرخان قرار دارد، کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 327 تن شیعه و کردی هستند. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصولات آن غلات و میوه و شغل اهالی زراعت و هیزم کنی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاص الخاص
تصویر خاص الخاص
کسانی که در سیر و سلوک به بالاترین مقام رسیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخلاص
تصویر اخلاص
خلوص نیت، پاک بودن، بی آلایشی، عبادت خداوند با خلوص نیت، در تصوف توجه کامل سالک به خداوند، صدودوازدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای چهار آیه، توحید، رها کردن، نجات دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
شخص ها، آدمی ها، انسان ها، بدن انسانها، کالبد مردم، تن ها، جمع واژۀ شخص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
برانگیختن، از جا برکندن، روانه ساختن، گسیل کردن، تبعید کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
باری بلند و باری پست گردانیدن راکب سراب را، (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد)، گاه بلند و گاه پست آمدن سراب در نظر راکب، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ صُلْ)
امیر مجاهدالدین خالص الخاص. وی سردار قشون خلیفۀ عباسی امیرالمؤمنین الناصر لدین الله در جنگ دوم با طغرل بود. توضیح آنکه: پس از جنگی که در همدان بین لشکریان طغرل و اینانج محمود و عساکر اتابک پهلوان از یک طرف و جلال الدین بن یونس به سرداری لشکر خلیفه از طرف دیگر واقع شدلشکر خلیفه منهزم گردید و جلال الدین بن یونس فرماندۀلشکر خلیفه به بغداد بازآمد و طغرل نیز به همدان بازگشت و بعداً خلیفه از نو به تجهیز لشکر خود برخاست و در این بار امیر مجاهدالدین خالص الخاص را به سرکردگی لشکر گماشت. (از اخبار الدوله السلجوقیه ص 178)
لغت نامه دهخدا
(خاصْ صُل خاص ص)
گروهی که در سیر و سلوک ببالاترین مقام رسیده اند: پس علم الیقین بمجاهدت و عین الیقین بمؤانست و حق الیقین بمشاهدت بود و این یکی عام است و دیگر خاص و سدیگر خاص الخاص. واﷲاعلم بالصواب. (کشف المحجوب هجویری چ ژوکوفسکی ص 497 و 498)
لغت نامه دهخدا
(بُلْ خاصْ صَ)
یکی از دروازه های دارالخلافۀ بغداد بوده است که الطائعﷲ آنرا روبروی دارالفیل و باب ’کلواذا’ احداث کرده بود. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع) (تجارب الامم چ عکسی لیدن ج 2 ص 142، 220، 322 و 491)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ لخصه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
مرد گوشت گرفته بام چشم. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه پلک بالایی چشم او گوشت گرفته باشد. (از اقرب الموارد). مؤنث آن لخصاء. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لص، لص، لص. دزدان. (اقرب الموارد). رجوع به لص شود، بر بازی انگیختن یا آوردن چیزی که بدان بازی کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). واداشتن ببازی یا اسباب بازی آوردن برای دختر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قابل شدن درخت بسر انگشت گرفتن. (از منتهی الارب). قابل شدن درخت به اینکه با سرانگشت آنرا بتوان گرفت. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سورۀ اخلاص، صدودوازدهمین سورۀ قرآن، مکیّه و بقولی مدنیه و آن چهار آیت است، پس از تبت و پیش از فلق. سورۀ قل هواللّه احد:
مدیح او شعرا را چو سوره الاخلاص
سرای او ادبا را چو کعبه الاسلام.
فرخی.
چون کودک دبستان اخلاص و فاتحه
دشنام آن سیاهه زن از بر همی کنم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تخلص چند تن از شعرای اخیر هندوستان است و یکی از آنان را تألیفی است به اسم پادشاه نامه بنظم فارسی و آن تاریخ شاه عالمگیر است. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(غُ لُوو کُ نَنْ دَ / دِ)
خالص کردن. ویژه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ویژه داشتن. بی آمیغ گردانیدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
عطا دادن. (تاج المصادر بیهقی). مال خود بخشیدن کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ زِ)
رخصت کردن. اذن دادن. اجازه دادن. روا شمردن. دستوری دادن.
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ یَ)
آنکه تأثیر بصورت نوعیّه کند اعم ّ از اینکه زهر باشد یا دفع زهر کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شخص. شخص ها. تن ها. کالبدها. جمع واژۀ شخص، بمعنی کالبد مردم و جز آن و تن. (آنندراج) :
گرچه نه غایبند به اشخاص غایبند
ورچه نه ایدرند به افعال ایدرند.
ناصرخسرو.
سلطان اشخاص را در طلب او اشخاص کرد و در گرد مرکب او نرسیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 38 نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
لاغر گردانیدن پیری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لاغر گردانیدن پیری و بیماری. (از اقرب الموارد) ، از جای بیامدن کتف. (تاج المصادر بیهقی). در رفتن عضوی از جای خود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کارساز هناینده آنکه یا آنچه که دارای خاصیت و اثرباشد، آنکه تاثیر بصورت نوعیه کند اعم از اینکه اعم از اینکه زهر باشد یا دفع زهر کند
فرهنگ لغت هوشیار
ویژه ویژه خاصان:، جمع خاص، ویژان، برکشیدگان، برگزیدگان، خویش، به ویژه، زاب ها ویژه ویژه، خدای تعالی: (کشتی عشق که فن و فرجش اخلاص است مطلعش نام گل حضرت خاص الخاص است) (گل کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
شخصها، کالبد ها، تنها
فرهنگ لغت هوشیار
یکرنگی دوستی راستین، سرگی پاکی، ویژه کرد ویژه داشت راستدینی خداگزینی، پرمغزی در استخوان، پالایش: چربی و روغن خالص کردن، ویژه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارخاص
تصویر ارخاص
ارزان کردن، ارزان شمردن، ارزان یافتن، ارزان خریدن، ساده کردن کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
((اَ))
جمع شخص، کالبدها، سیاهی ها، کسان، افراد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشخاص
تصویر اشخاص
((اِ))
روانه کردن، برانگیختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخلاص
تصویر اخلاص
((اِ))
پاک کردن، ویژه کردن، دوستی پاک و بی ریا داشتن، خلوص نیت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخلاص
تصویر اخلاص
یکرنگی، پاکدلی
فرهنگ واژه فارسی سره
افراد، کسان، نفوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ارادت، خلوص، صدق
متضاد: ریا، سالوس، ظاهرنمایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صداقت
دیکشنری اردو به فارسی