جدول جو
جدول جو

معنی الحاقه - جستجوی لغت در جدول جو

الحاقه(اَ حاقْ قَ)
سورۀ شصت و نهمین از قرآن. مکی است و پنجاه ودو آیت دارد و پس از قلم و پیش از معارج است. رجوع به حاقّه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الحاق
تصویر الحاق
رسیدن و پیوستن به کسی، به هم رسانیدن و پیوند دادن، پیوستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الحاصل
تصویر الحاصل
کلمه ای که در اختصار کلام گفته یا نوشته می شود مانند بالجمله، القصه، باری و خلاصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الساعه
تصویر الساعه
همین ساعت، همین دم، وقت حاضر، فوراً، بدون تاخیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التحاق
تصویر التحاق
ملحق شدن، به کسی پیوستن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
لیقه انداختن در دوات و نیکو کردن سیاهی آن را. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به اسحاق و نام بعض اجداد منتسب الیه است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ قی یَ)
صنفی از فرقۀ کیسانیه منسوب به اسحاق بن عمر. (مفاتیح العلوم). اصحاب اسحاق بن عمر، سومین فرقه از کیسانیه از فرق پنجگانه شیعه. (بیان الادیان ص 35). الاسحاقیه، مثل النصیریه قالوا حل الله فی علی رضی الله عنه. (تعریفات جرجانی). فرقه ای از نصیریه اند که گویند ذات احدیت در وجود امیر مؤمنان علیه الصلوه و السلام حلول کرده است. تعالی الله عن ذلک علواًکبیراً، و شرح طریقۀ آنان در ضمن معنی لفظ نصیریه بیاید انشأالله تعالی. (کشاف اصطلاحات الفنون). نام فرقه ای است که بعقیدۀ ایشان هیچ زمانه خالی از پیغمبری نمیباشد تا قیامت. (آنندراج از چراغ هدایت)
فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد علیهما السلام. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ حارْ رَ / اِ حارْ رَ)
رجوع به اسحارّ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ / رِ)
بلغت رومی دوایی است که آن را تودری خوانند و آن چهار نوع می باشد: زرد و سفید و سرخ و گلگون، و بهترین آن زرد باشد، سرطان را نافع است. (برهان). اسحار. اشجاره. و رجوع به اسحار شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یا اسحاقی صو. رودی است که به رود گرگان ریزد. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 91 و 161 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لحق. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به لحق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دررسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (آنندراج) (ترجمان علامه تهذیب عادل). رسیدن. (منتهی الارب). پیوستن به آخر چیزی. (از آنندراج). ادراک. لحق. لحاق. (از اقرب الموارد). رسیدگی و وصول. رسیدن به کسی یا به چیزی. پیوستگی و اتصال. چسبیدگی و التصاق و منضم شدن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به الحاق. غیراصلی. غیراصیل. مقابل اصلی: بیت الحاقی
لغت نامه دهخدا
(صَ خوا / خا)
احاقت. احاطه کردن به، شهری است، موضعی است به مدینه که به بغیبغه اضافه کنند
لغت نامه دهخدا
تصویری از الساعه
تصویر الساعه
الان، اکنون، همین حالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسحاره
تصویر اسحاره
رومی از داروها تودری
فرهنگ لغت هوشیار
نام گروهی است که گویند زمانه هرگز از پیامبری تهی نباشد تا رستخیز دراسلام بااین بر نام دو گروه پدید آمده اند گروهی از شاخه کیسانیه که از پیروان اسحق بن عمرو می باشند و گروه دیگر از غلاه شیعه (گزافگویان) که از پیروان اسحق بن حارث می باشند و در باور آنان پیامبری (نبوت) و پیشوایی (امامت) هردو یکی است (فضل بن شادان نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاق
تصویر الحاق
پیوستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاحقه
تصویر ملاحقه
پی گیر داد گاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التحاق
تصویر التحاق
پیوستن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلحامه
تصویر قلحامه
کلانسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الجاره
تصویر الجاره
پلاخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاصل
تصویر الحاصل
خلاصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاقات
تصویر الحاقات
جمع الحاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحکایه
تصویر الحکایه
تا پایان حکایت، القصه
فرهنگ لغت هوشیار
پیوسته بر افزوده ایوجیک منسوب به الحاق یا شعر (عبارت) الحاقی. شعری (عبارتی) که بعدها دیگران بمنظومه (یا نوشته منثور) شاعری (یا نویسنده ای) افزایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاق
تصویر الحاق
((اِ))
در پیوستن، رسیدن به کسی یا چیزی، به هم پیوند دادن، پیوستگی، اتصال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الساعه
تصویر الساعه
((اَ سّ عِ))
در ساعت، این ساعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الحاصل
تصویر الحاصل
((اَ ص ِ))
باری، خلاصه، القصه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التحاق
تصویر التحاق
((اِ تِ))
در رسیدن، پیوستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الحاق
تصویر الحاق
پیوست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از الساعه
تصویر الساعه
هم اکنون، بی درنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
اتصال، انضمام، پیوستگی، پیوستن، ضمیمه، وصل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیوست، متمم، منضمات
فرهنگ واژه مترادف متضاد