اگر بیند که الج داشت یا به کسی داد یا آن را از خانه بیرون ریخت و از او نخورد، دلیل کند از رنج و بیماری ایمن گردد و علی الجمله درخوردن الج در خواب هیچ خیر و منفعت نباشد.
اگر بیند که الج داشت یا به کسی داد یا آن را از خانه بیرون ریخت و از او نخورد، دلیل کند از رنج و بیماری ایمن گردد و علی الجمله درخوردن الج در خواب هیچ خیر و منفعت نباشد.
از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی شامل ۱۳۰ستاره بین شلیاق و اکلیل شمالی که به صورت مردی که یک زانو بر زمین گذاشته و زانوی دیگر را خم کرده و سلاحی در دست دارد تصور می شده است، هرکول، راقص
از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی شامل ۱۳۰ستاره بین شلیاق و اکلیل شمالی که به صورت مردی که یک زانو بر زمین گذاشته و زانوی دیگر را خم کرده و سلاحی در دست دارد تصور می شده است، هرکول، راقص
نام نوعی قماش است. (سنگلاخ). جامۀ راه راه، رنگارنگ، مخفف الاجۀ ترکی. رجوع به الچه شود: گشاده بر رخ کمخات دیدۀ الجه بدان دلیل که این ناظرست و آن منظور. نظام قاری. چشمهای الجه باز بروی مله ایست همچو عاشق که کند دیده به روی دلدار. نظام قاری (ص 14)
نام نوعی قماش است. (سنگلاخ). جامۀ راه راه، رنگارنگ، مخفف الاجۀ ترکی. رجوع به الچه شود: گشاده بر رخ کمخات دیدۀ الجه بدان دلیل که این ناظرست و آن منظور. نظام قاری. چشمهای الجه باز بروی مله ایست همچو عاشق که کند دیده به روی دلدار. نظام قاری (ص 14)
یا الچه یا الجی، مال و جنس و بندی که در تاخت ملک بیگانه گیرند. (آنندراج). مال غارت و اسرائی که در تاخت ملک بیگانه گیرند. (فرهنگ نظام) : گر صاحب زمان را وقت ظهور میبود از بهر الجه میرفت دنبال لشکر او. واله هروی (در هجو ترکی از آنندراج)
یا الچه یا الجی، مال و جنس و بندی که در تاخت ملک بیگانه گیرند. (آنندراج). مال غارت و اسرائی که در تاخت ملک بیگانه گیرند. (فرهنگ نظام) : گر صاحب زمان را وقت ظهور میبود از بهر الجه میرفت دنبال لشکر او. واله هروی (در هجو ترکی از آنندراج)
مبدل الجه. (فرهنگ نظام). جنس و بندی که در تاخت ملک بیگانه گیرند. الجه. رجوع به الجه شود: آن سرو سهی چون قدح می بگرفت از آتش می برگ کفش خوی بگرفت بیچاره دل ریش مرا سوخته بود آن دلبر ماه چهره الجی بگرفت. خواجوی کرمانی (از آنندراج)
مبدل الجه. (فرهنگ نظام). جنس و بندی که در تاخت ملک بیگانه گیرند. الجه. رجوع به الجه شود: آن سرو سهی چون قدح می بگرفت از آتش می برگ کفش خوی بگرفت بیچاره دل ریش مرا سوخته بود آن دلبر ماه چهره الجی بگرفت. خواجوی کرمانی (از آنندراج)
جانباز، کسی که برای پول نمی جنگد، ناچار کردن کسی را به کاری، وادار ساختن کسی به انجام دادن امری، پناه دادن، کار خود را به خدا سپردن، مضطر کردن کسی را به کاری، سپردن کار را به خدای، ملجاء گردانیدن
جانباز، کسی که برای پول نمی جنگد، ناچار کردن کسی را به کاری، وادار ساختن کسی به انجام دادن امری، پناه دادن، کار خود را به خدا سپردن، مضطر کردن کسی را به کاری، سپردن کار را به خدای، ملجاء گردانیدن
مردمانی که بیستگانی خوار نباشند و بحمیت وطن در مقابل دشمن بمدافعه پردازند و با لشکر ملوک همداستان شوند، اجتماع گروه بسیاری از رعایا برای انجام دادن کاری
مردمانی که بیستگانی خوار نباشند و بحمیت وطن در مقابل دشمن بمدافعه پردازند و با لشکر ملوک همداستان شوند، اجتماع گروه بسیاری از رعایا برای انجام دادن کاری
مردمانی که بیستگانی خوار نباشند و به حمیت وطن در مقابل دشمن به مدافعه پردازند و با لشکر ملوک همداستان شوند، اجتماع گروه بسیاری از رعایا برای انجام دادن کاری
مردمانی که بیستگانی خوار نباشند و به حمیت وطن در مقابل دشمن به مدافعه پردازند و با لشکر ملوک همداستان شوند، اجتماع گروه بسیاری از رعایا برای انجام دادن کاری