جدول جو
جدول جو

معنی التمغا - جستجوی لغت در جدول جو

التمغا
(اَ تَ)
رجوع به آل تمغا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از التماس
تصویر التماس
با زاری و اصرار از کسی چیزی خواستن
فرهنگ فارسی عمید
مهر و اثر مهری که پادشاهان مغول و ایلخانان با مرکب سرخ روی فرمان ها می زدند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استمنا
تصویر استمنا
خارج کردن منی از آلت تناسلی خود بدون مقاربت، جلق. این عمل در شرع اسلام حرام است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التماع
تصویر التماع
درخشیدن برق، روشن شدن، پریدن رنگ، ربودن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استملا
تصویر استملا
درخواست با صدای بلند خواندن مطلبی تا بتوان آن را املا کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ال تمغا
تصویر ال تمغا
آل تمغا، مهر و اثر مهری که پادشاهان مغول و ایلخانان با مرکب سرخ روی فرمان ها می زدند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
از دهانۀ مشک آب خوردن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نزدیک کسی رسیدن. گویند: اکثبه، و اکثب له و اکثب منه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نزدیک آمدن. (المصادر زوزنی). نزدیک رسیدن. (آنندراج) ، پهلو دادن شکار و توانایی دادن شکارچی را بر شکار کردن آن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برای خود گزیدن چیزی را که در کاسه بود. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برده شدن بینائی چشم
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جستن چیزی. (منتهی الارب) (بحر الجواهر). جستن. (ترجمان علامۀ جرجانی). طلب چیزی با تساوی بین آمر و مأمور. (غیاث اللغات). سؤال با تساوی. (از غیاث) ، بیکبار خوردن. (منتهی الارب) ، برگردیدن رنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ربودن حق را. (منتهی الارب). و رجوع به التماظ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زود در دهان انداختن چیزی را. (منتهی الارب). خوردن. (تاج المصادر بیهقی) ، اللتیا و التی دو اسم اند از مصیبت و بعضی گویند اللتیا داهیۀ بزرگ است و التی داهیۀ کوچک. در این صورت تصغیر، بخاطر تعظیم است. (اقرب الموارد). یقال وقع فی التی و اللتیا، ای فی الداهیه.
- بعد اللتیا و التی، بعد از مشقت فراوان. بعد از گفتگوی بسیار:
روستایی بین که از بدنیتی
میکند بعد اللتیا و التی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ربودن، یقال التمعت الشیی ٔ اذا اختلسته.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زیارت کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دشخوار شدن کار بر کسی. (تاج المصادر بیهقی) ، جامه در خود پیچیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پیچیده شدن چیزی بر چیزی. (تاج المصادر بیهقی) ، التفات کردن، سستی و درنگی کردن. (منتهی الارب). درنگی کردن. (اقرب الموارد) ، در گفتار بحجت درماندن. (اقرب الموارد) ، فربه شدن. (منتهی الارب). فربه و نیرومند گردیدن. (اقرب الموارد) ، توانا گردیدن. (منتهی الارب) ، به خون آلوده گشتن. (اقرب الموارد) ، بازداشتن کسی را از چیزی، بازداشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بازداشتن کسی را از خواستۀ وی، اصطلاحی است در علم استیفاء. صاحب نفائس الفنون آرد: هرگاه مجموعی مکتوب شود یا باقی از حساب مثبت گردد و وجهی دیگر مغایر آنچه در تفصیل آن جمع آمده باشد بدان مضاف شود. آن را اضافت و الحاق خوانند، و در این صورت خالی نباشد از آنکه مبلغ جمع یا باقی را در حشو نوشته باشند یا در بارز، اگر در بارز نوشته باشند آن اضافت یا الحاق را بمقدار مد جمع یا باقی بکشند و وجوهات مضافه یا ملحقه را در زیر آن تفصیل دهند و چون از تفصیل فارغ شوند بجملتان یا جملتاه بقدر آن اضافت یا الحاق بکشند و سربالائی اصل جمع یا باقی و آنچه مضاف شده باشد در زیر آن بنویسند، و جمع یا باقی مبلغی را گویند که در زیر آن جملتان یا جملتاه نویسند و اگر یک دو نوبت این اضافه یا الحاق مکررشود آخرین را الجملتان یا جملتاه نشاید کشید بلکه فذالک المجموع بکشند، دیگر بر آن اضافت، بسیار نشاید کرد، و اگر مبلغ جمع یا باقی در حشو نوشته باشند و همچنان در حشو اضافت کنند بلفظ ’وأضیف’ یا به الحق الی ذالک یا الیها یا مجردان بی مد بسیار نویسند، و علامت یک نون که رقم است بعد از تقریر اضافت و ذکر مبلغ هم در حشو ثبت کنند و حاصل هر دو مبلغ اصل جمع یا باقی یا مبلغ مضاف یا بارز آورند، و اگر این اضافت در حشو مکرر شود آخرین حاصل را در بارز آورند نوبت اول یا دوم را مثلاً همچنان در حشو ذکر کنند بر هر یک حاصل باز اضافت و الحاق میکنند بر وجه مذکور تا چندانکه به آخر رسد و علامت آخر حاصل کنند فذالک باشد بمد اندک، و حد عدد آنکه اضافت و الحاق خواه بر بارز باشد و خواه بر حشو تا چند نوبت روا باشد تعیین نکرده اند اما هرچند کمتر مکرر شود پسندیده تر باشد. (از نفائس الفنون قسم اول ص 86). و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرکّب از: آل فارسی، سرخ + تمغا، خاتم، مهر با مرکّب سرخ که سلاطین مغول بر یرلیغها می نهاده اند. و آن را ’آل’ تنها نیزمیگفته اند، فرمان زرنشان:
نبشتند فرمان نهادند آل
که آن است نقش خجسته بفال.
زجاجی.
ز بیم خاتم القاب تو نهادستند
بحکم یرلیغ از آل ایلخان یاقوت.
نزاری قهستانی.
بر مثال عید گردون از شفق چون آل زد
شکل طغری بین که بر بالای آل آمد پدید.
سلمان ساوجی.
خون بدخواهان او آل است بر حکم اجل
آنچنان حکم آل تمغا برنتابد بیش از این.
سلمان ساوجی.
بهر عزل عامل منسوب (کذا) و نصب نامیه
آل تمغائیست از سلطان دریابار گل.
کاتبی.
روز محشر سرخ رو چون لاله برخیزد ز خاک
آل تمغای شهادت هرکه دارد بر جبین.
صائب.
نه هر تن لایق تشریف شاهی است
شهادت آل تمغای الهی است.
صائب.
و رجوع به آل طمغی ̍ و ال طمغی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابتغا
تصویر ابتغا
خواستن، جویاشدن، جست وجو، جستن، طلب کردن، سزاوار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التحا
تصویر التحا
ریش بر آوردن لحیه پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
دیدار کردن بهم رسیدن یکدیگر را دیدن همدیدار شدن، پیوستن، یا التقاء ساکنان (ساکنین)، بر خورد دو حرف ساکن (دو صامت) بهم که در عربی روا نیست مثلا در فیلم (لام و میم) و در فارس (راء و سین) که عرب ناگزیر فیلم (بکسر لام) و فارس (بکسرراء) تلفظ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التمش
تصویر التمش
ترکی پیشگروه پیشدسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التوا
تصویر التوا
در پیچیدن پیچ خوردن پیچیده شدن، پیچیدگی پیچش خمیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
پرهیز کردن خود را از چیزی نگاهداشتن از چیز زیان دار پرهیز کردن، پرهیز کردن بیمار از خوراکهای مضر رژیم گرفتن، پرهیز بیماراز چیزهای زیان آور رژیم. محتم شاید
فرهنگ لغت هوشیار
نوشتن خواستن، یاد نویساندن ازیاد چیزی نویسانیدن خواستن املا کردن، خواستن املا پرسیدن، یا استملا حدیث. خواستار گفتن حدیث شدن، از کسی برای نوشتن، ازیاد چیزی نویسانیدن خواستن املا کردن، خواستن املا پرسیدن، یا استملا حدیث. خواستار گفتن حدیث شدن، از کسی برای نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسغا
تصویر استسغا
کار کردن خواستن، طلب سعی وشتاب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آل تمغا
تصویر آل تمغا
مهر با مرکب سرخ که پادشاهان مغول بر فرمانهامی نهاده اند مهر سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التماس
تصویر التماس
جستن چیزی، تضرع، خواهش، طلب کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
پناه بردن پناه جستن پناهیدن، (التجا بسایه دیواری کردم) (گلستان)، پناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آل تمغا
تصویر آل تمغا
((تَ))
مهر سرخ رنگی که پادشاهان مغول بر فرمان های خود می زدند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التماع
تصویر التماع
((اِ تِ))
درخشیدن، برافروختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التماس
تصویر التماس
((اِ تِ))
جستجو کردن، خواستن، خواهش، در خواست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التماس
تصویر التماس
لابه، خواهش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آل تمغا
تصویر آل تمغا
سرچه مهر
فرهنگ واژه فارسی سره
استدعا، الحاح، تضرع، تقاضا، تمنا، خواهش، درخواست، فزع، لابه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جلق، خودارضایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد