جدول جو
جدول جو

معنی التمام - جستجوی لغت در جدول جو

التمام(اِ تِ)
زیارت کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دشخوار شدن کار بر کسی. (تاج المصادر بیهقی) ، جامه در خود پیچیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پیچیده شدن چیزی بر چیزی. (تاج المصادر بیهقی) ، التفات کردن، سستی و درنگی کردن. (منتهی الارب). درنگی کردن. (اقرب الموارد) ، در گفتار بحجت درماندن. (اقرب الموارد) ، فربه شدن. (منتهی الارب). فربه و نیرومند گردیدن. (اقرب الموارد) ، توانا گردیدن. (منتهی الارب) ، به خون آلوده گشتن. (اقرب الموارد) ، بازداشتن کسی را از چیزی، بازداشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از التحام
تصویر التحام
جوش خوردن و پیوستن دو چیز به هم، جوش خوردن و به هم آمدن زخم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التیام
تصویر التیام
به هم پیوستن و سر به هم آوردن و بهبود یافتن زخم، به هم پیوند دادن، سازش دادن، سازگاری میان دو چیز
التیام یافتن: سر به هم آوردن زخم، علاج شدن، بهبود یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التزام
تصویر التزام
ملازم شدن، همراه شدن، ملزم شدن به امری، عهده دار شدن کاری، در علوم ادبی اعنات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التقام
تصویر التقام
فروبردن لقمه، باسرعت لقمه در دهان نهادن و فرو بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهتمام
تصویر اهتمام
همت گماشتن بر امری، کوشش کردن در کاری، کوشش فراوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التماع
تصویر التماع
درخشیدن برق، روشن شدن، پریدن رنگ، ربودن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التماس
تصویر التماس
با زاری و اصرار از کسی چیزی خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التثام
تصویر التثام
دهان بند بستن، بوسه دادن، بوسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ شُ دَ)
مرکّب از: ب + ال + تمام، همگی. جملگی. (ناظم الاطباء)، تمامی. و رجوع به تمام شود
لغت نامه دهخدا
همگی بی کم وکاست کلا تماما: و جاولی مرعش و هرنوس و... را بالتمام تصرف گرفت. و تصدیقات همه ساله و غیره باید بالتمام به ثبت و خط صاحب توجیه. . برسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهتمام
تصویر اهتمام
اندوه مند شدن، اندوه گین شدن، اندوه خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتمام
تصویر ایتمام
ائتمام، قصد کردن، اقتدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ائتمام
تصویر ائتمام
پیروی کردن آهنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التهام
تصویر التهام
یکباره خوردن برگشتن رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التیام
تصویر التیام
بهم پیوند زدن، سازگاری میان دوچیز، بهبودی یافتن زخم
فرهنگ لغت هوشیار
بهم آمدن سر بهم آوردن پیوسته شدن: التیام استخوانها، سازواری کردن میان دو چیز بهم پیوستن، بهم پیوستگی، جمع التیامات. یا التیام جراحت. بهبود یافتن زخم بهم بر آمدن جراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التثام
تصویر التثام
دهانبند نهادن دهان بندبستن لثام بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختمام
تصویر اختمام
چاه روبی، خانه روبی خانه تکانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التزام
تصویر التزام
دست به گردن زدن و در بر گرفتن، ملازم شدن به امری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التطام
تصویر التطام
بر هم خوردن خیزابه (خیزابه موج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التفام
تصویر التفام
روی بستن روبند نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التقام
تصویر التقام
او باریدن فرو خوردن راز گفتن فرو بردن اوباردن بدم درکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التماس
تصویر التماس
جستن چیزی، تضرع، خواهش، طلب کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتمام
تصویر اغتمام
مضطرب شدن، ناراحت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التحام
تصویر التحام
جوش خوردن زخم، پیوسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتمام
تصویر اشتمام
بویش بوییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استمام
تصویر استمام
پیشوا گرفتن، به مادری برگزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التماع
تصویر التماع
((اِ تِ))
درخشیدن، برافروختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التیام
تصویر التیام
((اِ تِ))
بهبود یافتن زخم، سازگاری میان دو چیز، به هم پیوستگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التماس
تصویر التماس
((اِ تِ))
جستجو کردن، خواستن، خواهش، در خواست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغتمام
تصویر اغتمام
((اِ تِ))
غمگین شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التماس
تصویر التماس
لابه، خواهش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اهتمام
تصویر اهتمام
پشتکار، کوشش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ائتمام
تصویر ائتمام
آهنگیدن، پیروی
فرهنگ واژه فارسی سره