جدول جو
جدول جو

معنی الباء - جستجوی لغت در جدول جو

الباء
لبیب ها، صاحبان خرد، مردمان عاقل، جمع واژۀ لبیب، خردمندان، ذوی الالباب، اهل عقول، اولوالالباب، ذوی العقول، اهل خرد
تصویری از الباء
تصویر الباء
فرهنگ فارسی عمید
الباء
(اَ لِبْ با)
جمع واژۀ لبیب. (منتهی الارب). رجوع به لبیب شود
لغت نامه دهخدا
الباء
(اِ)
فله خوراندن قوم را. و گویند البأت الجدی، یعنی فله خورانیدم بزغاله را. (منتهی الارب). فله دادن گوسفند بچه را. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الباد
تصویر الباد
پنبه زن، آنکه پنبه را با کمان می زند تا از هم باز شود، ندّاف، پنبه بز، حلّاج، پنبه وز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الباب
تصویر الباب
لباب ها، برگزیده و خالص از هر چیز، لب ها، مغزهای چیزی، عقل ها، جمع واژۀ لباب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الجاء
تصویر الجاء
ناچار کردن، کسی را به کاری وادار ساختن، پناه دادن، کار خود را به خدا سپردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الباث
تصویر الباث
ماندگار کردن، درنگ کنانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الباس
تصویر الباس
جامه نهادن جامه پوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع بلد، خوی گیری ها خوی گیر نهادن، ماندگار شدن، چسبانیدن، پشم برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الباح
تصویر الباح
کلانسالی
فرهنگ لغت هوشیار
باز داشتن، دست برداشتن، افکندن، سرود شنیدن، مشغول کردن، غافل شدن از کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الباب
تصویر الباب
جمع لب، عقلها، خردها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الزاء
تصویر الزاء
سیر چرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
جانباز، کسی که برای پول نمی جنگد، ناچار کردن کسی را به کاری، وادار ساختن کسی به انجام دادن امری، پناه دادن، کار خود را به خدا سپردن، مضطر کردن کسی را به کاری، سپردن کار را به خدای، ملجاء گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پدر (کشیش)، راهنما، آگاهاندن، دوری، جدایی، راندن، جمع نباء، خبرها، آگاهیها، داستانها، خبر دادن، آگاهانیدن آگهی دادن، آگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهباء
تصویر اهباء
به گونه رمن گردها گرد بر انگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الباق
تصویر الباق
ترکی کلاهگوش
فرهنگ لغت هوشیار
برافکندن، از شمار افکندن، بیهوده کردن بیهوده شمردن از شمار افکندن بهم زدن باطل کردن بیهوده شمردن: الغاء قرار داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از البان
تصویر البان
جمع لبن، شیری ها: آن چه از شیر ساخته و پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخباء
تصویر اخباء
آتش کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
به گونه رمن خم های رود کناره های شهرها درفش دوختن، درفش برافراشتن، پژمردن، آرزو داشتن، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغباء
تصویر اغباء
نرمه بارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکباء
تصویر اکباء
دور کردن، برگردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطباء
تصویر اطباء
جمع طبیب، پزشکان جمع طبیب پزشکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعباء
تصویر اعباء
جمع عبء سنگین ها بارها
فرهنگ لغت هوشیار
بازداشتن، بلندکردن، ریز ریز کردن، خاموش شدن، پنهان داشتن، به دل کینه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الفباء
تصویر الفباء
واتگروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشباء
تصویر اشباء
فرزند زیرک داشتن، داد وهش، بزرگداشت، نشان از پدر داشتن، بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصباء
تصویر اصباء
چهره دیگر بخشیدن، دین گردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازباء
تصویر ازباء
بارکردن
فرهنگ لغت هوشیار
ادبمندان جمع ادیب ادب دارندگان ادب دهندگان مردمان صاحب ادب و فرهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احباء
تصویر احباء
دوستان، همنشینان، جمع حبا، جمع در جمع حبیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احباء
تصویر احباء
((اَ حِ بّا))
جمع حبیب، دوستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابلاء
تصویر ابلاء
((اِ))
عذر خود را بیان کردن، سوگند خوردن، ادا کردن، پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکباء
تصویر اکباء
آخالها، خاک روبه ها، دورکردن
فرهنگ واژه فارسی سره