جدول جو
جدول جو

معنی الب - جستجوی لغت در جدول جو

الب
درختی خاردار شبیه درخت ترنج
تصویری از الب
تصویر الب
فرهنگ فارسی عمید
الب(اِ)
مقداری است معین و آن از سر انگشت سبابه تا سر انگشت ابهام است. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
الب(اَ)
پوست بزغاله.
لغت نامه دهخدا
الب(اَ)
دلیر. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ شعوری) (تعلیقات دکتر معین بر برهان قاطع ج 1 ص 157 از لغهالترک کاشغری). و رجوع به الب شود:
این جهود و مشرک و ترسا و مغ
جملگی یکرنگ شد ز آن الب الغ.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
الب(اَ لَ)
دلیر. (شرفنامۀ منیری). و رجوع به الب شود، فحش گفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
الب(اَ لُ ب ب)
جمع واژۀ لب ّ. (منتهی الارب). رجوع به لب ّ شود
لغت نامه دهخدا
الب(اِ)
درختی است مانند درخت ترنج و آن زهرناک است. (منتهی الارب). درختی است خاردار شبیه به درخت اترج و آن را میوه ایست و رستنگاه آن فراز کوهها بود و سخت اندک باشد و از ضجاج هیچ چیزبا وی برابری نتواند کرد و آنچه در کوه خفرضض به سراه یمامه روید از همه خبیث تر بود. (ابن بیطار)
لغت نامه دهخدا
الب(اِ)
بزبان چک ’لاب’ رود بزرگ چکسلواکی (بوهم) و آلمان که وارد دریای شمال می گردد. این شط از بوهم سرچشمه گرفته از کوههای ’ژآن’ سرازیر می گردد و ناحیۀ ’هرادک کرالوسد’ و ’پاردوبیتس’ را مشروب می کند و پس از اتصال به ’مولدو’ از ’ترزن’ و دیگر نواحی می گذرد و ’ساکس’ و پروس و ’پیرنا’ و ’درسد’ و ’میسن’ و دیگر نواحی را مشروب می سازد و پس از آنکه با چند رود دیگر می پیوندد با وسعت زیادی بطرف دریای شمال روان می گردد. رود الب یکی از بزرگترین راههای آبی آلمان مرکزی و قابل کشتیرانی است و با کانالهای متعدد به دیگر رودهای بزرگ آلمان متصل می شود و طول آن 1150 هزار گز است
لغت نامه دهخدا
الب
شجاع، زورمند
تصویری از الب
تصویر الب
فرهنگ فارسی معین
الب
نور شدید و آنی، درخشش، آذرخش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از البتگین
تصویر البتگین
(پسرانه)
نام جد محمود پادشاه غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از البرز
تصویر البرز
(پسرانه)
مرکب از کوه + بلند، نام رشته کوهای شمالی ایرآنکه سرتاسر شمال ایران از مغرب به مشرق کشیده شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از البه
تصویر البه
البا، خوراکی که از دل و جگر خرد شده با روغن، پیاز داغ، رب و غیره درست می کنند، قلیه پوتی، حسره الملوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از البا
تصویر البا
خوراکی که از دل و جگر خرد شده با روغن، پیاز داغ، رب و غیره درست می کنند، قلیه پوتی، حسره الملوک
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
به لغت زند و پازند بمعنی شیر باشد که عربان لبن گویند.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
قلیۀ پوتی را گویند و آن دل و جگر قیمه کشیده در روغن بریان کرده باشد و حسرهالملوک همانست. (برهان). طعامی است ترکان را. (انجمن آرا) :
رویت چو یکی کاسۀ اکرا شده واژنگ
وز کاج قفا گشته برنگ شش البا.
سوزنی (از آنندراج).
تا روی پرآژنگ و قفای تو بدیدند
میرند همه خلق ز البا و ز اکرا.
سوزنی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ لب. (منتهی الارب). رجوع به لب شود.
لغت نامه دهخدا
از خانان قراقروم است از 794 تا 802 هجری قمری ریاست داشت. (معجم الانساب ص 360) (تاریخ طبقات سلاطین اسلام ص 191) ، برهم چفسیدن برگ. (منتهی الارب). برهم نشستن. (برگ ؟). (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، بسیاربرگ شدن درخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ)
گرسنگی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ / بِ)
طعامی است ترکان را که در آفتاب پزند. (از مؤیدالفضلا) :
دوش ترکانه مرا البه دلارام افتاد
معده سوخته ام در طمع خام افتاد.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(اِ لُ)
جزیره کوچکی است در گینۀ اسپانیا که در خلیج گینه واقع است و 1200 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ بَ)
جوشن چرمین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع لبیب، خردمندان، پرمغزان، نوعی خوراک که عبارتست از دل و جگر قیمه کشیده و در روغن بریان کرده، حسره الملوک، قلیه پوتی
فرهنگ لغت هوشیار
مانداک های نیک آثار و کرده های نیک که از آدمی بجای ماند پسص از مرگ او وگفته اندباقیات صالحات نمازهای پنجگانه است (درسوره 18 کهف آیه 44 آمده: والباقیات الصالحات خیر عند ربک ثواباو خیر املا) (و باقیهای شایسته بهتراست نزد پروردگار از راه ثواب و بهتر از راه امید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از البان
تصویر البان
جمع لبن، شیری ها: آن چه از شیر ساخته و پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از البته
تصویر البته
کلمه ای است که برای تاکید استعمال میشود، هرآینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از البسه
تصویر البسه
جامه ها، ج لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از البشاره
تصویر البشاره
مژده باد مژده باد، مژده خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الباق
تصویر الباق
ترکی کلاهگوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از البه
تصویر البه
جمع لبیب خردمندان پرمغزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از البسه
تصویر البسه
پوشاک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از البته
تصویر البته
اگرچه، چرا که نه
فرهنگ واژه فارسی سره
جرقه، باز و بسته شدن، قطع و وصل شدن نور
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع شهرستان پل سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دهکده ای در ناحیه کوهستان غربی از دهستان کلارستاق تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی