جدول جو
جدول جو

معنی الاچی - جستجوی لغت در جدول جو

الاچی(اِ)
هیل را گویند و به عربی قاقلۀ صغار خوانند و به زبان هندی نیز هیل را لاچی گویند. (برهان). سانسکریت الیکا. (حاشیۀبرهان چ معین از اشتینگاس). و رجوع به الایچی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاچی
تصویر لاچی
هل، درختی کوتاه با گل های ریز سفید شبیه گل باقلا که بیشتر در هندوستان به ثمر می رسد و از سه سالگی به بار می نشیند، میوۀ این درخت که کوچک صنوبری و به اندازۀ بند انگشت با پوست تیره رنگ و دانه های خوش بو که برای خوش بو ساختن برخی از خوراکی ها به کار می رود، شوشمیر، خیربوا، هال، هیل، قاقله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الاچق
تصویر الاچق
آلاچیق، نوعی از خیمه یا خانۀ چوبی و سایبانی از برگ و ساقۀ درختان که در باغ یا صحرا درست کنند، الجوق، الچوق، ابّه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
نام طایفه ای از شعبه های لر کوچک است. (تاریخ گزیده نسخۀ چاپ عکسی ص 547)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
نصب نمودن الاچیق. بر پاکردن الاچیق. رجوع به آلاجق و الاجق و الاچق شود
لغت نامه دهخدا
قاقله باشد و آن را هال و هیل نیز گویند و داخل ادویۀ حارّه در طعام کنند، (برهان)، اسم هندی هیل است، (فهرست مخزن الادویه)، آلاچی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رجوع به الجه و الجی و غیاث اللغات شود، نگار خانه مانی نقاش باشد. گویند اصل این لغت به این معنی ارثنگ با ثای مثلثه بوده، ثاء را با زای فارسی بدل کرده اند ارژنگ شده. (برهان). کار خانه مانی. (اوبهی). بعضی گفته اند بتکده ای که در چین بوده:
یکی نامه مانند ارژنگ چین
نبشتند و کردند چند آفرین.
فردوسی.
نبشتند برسان ارژنگ چین
سوی شاه با صد هزار آفرین.
فردوسی.
گر التفات خداوندیش بیاراید
نگار خانه چینی و نقش ارژنگی است.
سعدی.
، بعضی گویند نام مانی ارژنگ بوده و مانی دعائی است که او را کرده اند و لقب او شده است (!). (برهان) (غیاث) :
که در چین دیدم از ارژنگ پرکار
که کردی دائره بی دور پرگار.
امیرخسرو.
، جمعی گویند نام نقاشی است غیر مانی و او نیز در هنروری مانند مانی بوده است. (برهان). نام مصوری بوده مانند مانی. (جهانگیری). نقاشی از چین که نظیر مانی بود. (غیاث) :
روان کرد کلک شبه رنگ را
ببرد آب مانی و ارژنگ را.
نظامی.
بقصر دولتم مانی و ارژنگ
طراز سحر می بستند بر سنگ.
امیرخسرو.
، در صحاح آمده ارژنگ نام کسی بود که مانی وزیر وی بوده (!). (شعوری). و رجوع به ارتنگ وارثنگ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ایلچی. (فرهنگ ناظم الاطباء). بمعنی فرستاده و رسول. ایلچی و الشی و الاچی نیز گویند جمع آن الچیّه است. (دزی ج 1 ص 33). در آذربایجان ایلچی نویسند و الچی تلفظ کنند. رجوع به ایلچی شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اسباب. تشریفات. شکوه. (دزی).
- الای جاوش، مأمور دولتی که کار او رساندن پیغامها و اعلان جنگ است. (دزی).
- الای مدافع، زد و خورد. (دزی).
- امیر الای، کلنل. سرهنگ. (دزی).
- بالالای، با شکوه تمام. با تشریفات. (دزی) ، درنگ کنانیدن. (منتهی الارب). درنگ کردن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در ترکی خانه ای است از نی و چوب. (آنندراج). رجوع به آلاجق و آلاچیق و الاچق شود، بیکار. (برهان). مرکب که آن را بیگار گیرند. (غیاث اللغات از رشیدی) :
گفتی که دعا نمی نویسی
این شیوه بمن مبر گمانی
بر بنده نوشتن است و آن را
دادن به الاغ کاروانی.
کمال اسماعیل.
مثال اسب الاغند مردم سفری
نه چشم بسته و سرگشته همچو گاو عصار.
سعدی.
، الاق. خر. حمار:
تختۀ گردنش کند ایمن
مرد را از گرفت و گیر الاغ.
کمال اسماعیل.
اتفاقاً بعد از یک دو روز شخصی سراغ آن الاغ بصاحب رسانید و برائت اخوان الصفا نزد حاکم بوضوح پیوست. (تاریخ نگارستان). ناگاه جانوری بر هیأت مور از میان درختان بیرون تاخته جوانان را با الاغان پاره پاره کرد. (تاریخ نگارستان). خدمت مولانا را با اهل بیت و فرزندانش بمعتمد خود سپرده با الاغ و مایحتاج به مرو رساند. (مکتوب امیرتیمور در امر کوچانیدن ملاسعد تفتازانی به مرو).
الاغ به اقسام مختلف در همه جای ایران وجود دارد که تعیین تعداد جنس آن خالی از اشکال نیست. الاغهای ایران اگرچه از حیث جثه کوچکتر ازالاغهای سایر ممالک اند لکن کارکن تر و بردبارتر میباشند، بهترین الاغ سواری در بوشهر و بنادر فارس موجود، و رنگ آن فلفل نمکی و کوچک اندام ولی سریع و زرنگ است. (جغرافیای اقتصادی مسعود کیهان ص 209) ، کشتی کوچک. (حاشیۀ برهان چ معین نقل از جغتائی) ، اسب. (شرفنامۀ منیری) :
سزد که جایزۀ این قصیدۀ غرا
بیابم از تو زر و جامه و غلام و الاغ.
منصور شیرازی (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ القیّه. رجوع به القیه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قصبه ای است معتبر (در کردستان) و هوای خوش دارد و آبهای روان. حاصلش غلات باشد و علفزارهای نیکو و شکارگاههای خوب فراوان دارد. (نزهه القلوب ج 3 ص 107)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نسبت است به الان، اران:
الانی سواری فرنجه بنام
هنرها نموده بشمشیر و جام.
نظامی.
رجوع به الان و اران شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به هندی قاقله راگویند. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به الاچی شود، خوی گیر ساختن زین را. (منتهی الارب). زین را نمدزین کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، خوی گیر بر ستور بستن. (منتهی الارب). نمدزین بر ستور بستن. (تاج المصادر بیهقی) ، در جوال درآوردن مشک. (منتهی الارب). مشک را در جوال خرد نهادن. (تاج المصادر بیهقی) ، سر فرودآوردن وقت درآمدن در خانه. (منتهی الارب) ، نگاه را بجانب سجده داشتن مصلی در نماز، چیزی را بچیزی چسبانیدن، کمیز و سرگین خشک شدن بر سرین ستور، جای گرفتن و اقامت نمودن. (منتهی الارب). مقیم شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، برچفسیدن به زمین، آمادۀ فربهی شدن شتران، پشم برآوردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ چُ)
خانه صحرائیان که از مو سازند و آن را الاچوق هم گویند. (آنندراج) (غیاث). آلاچق ترکی الاجو بمعنی سراپرده و سایبان دوستونی است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به آلاجق و آلاچیق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ چَ)
پارچه ای باشد مخططکه دورنگ باشد. (غیاث اللغات). رجوع به الاجه شود
لغت نامه دهخدا
هیل، و امروز هل گویند
لغت نامه دهخدا
اسم هندی کمون کرمانی است که به فارسی زیرۀ سیاه نامند، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از الاچه
تصویر الاچه
ترکی پارچه دو رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الاغچی
تصویر الاغچی
قاصدان پیکان
فرهنگ لغت هوشیار
یک چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
همین الان، اکنون
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی هدیه برای عروسی که معمولا گاو و گوسفند یا محصول زراعی
فرهنگ گویش مازندرانی
شاخ گاوی که زیاد باز باشد و در دو جهت مخالف رشد کند
فرهنگ گویش مازندرانی