جدول جو
جدول جو

معنی اقماح - جستجوی لغت در جدول جو

اقماح(اِ تِ)
دانه گرفتن خوشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
اقماح
شکسته گردانیدن
تصویری از اقماح
تصویر اقماح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقداح
تصویر اقداح
قدح ها، ظروفی که در آن چیزی بیاشامند، ساغرها، پیاله ها، کاسۀ بزرگ ها، جمع واژۀ قدح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقماع
تصویر اقماع
خوار کردن، کسی را حقیر کردن، مغلوب کردن، برانداختن، راندن، دفع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقمار
تصویر اقمار
قمرها، ماه ها، کنایه از زنان زیبا، جمع واژۀ قمر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
گردن بلند کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بزمین هموار میان دو پشته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، سر دروا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و منه قوله تعالی: مهطعین مقنعی رؤسهم. (قرآن 43/14) ، دست برداشتن و گردن دراز کردن شتر بحوض تا آب خورد، گردانیدن ستور را سوی چراگاه، خشنود گردانیدن، نیازمند و محتاج ساختن، بلند شدن پستان گوسفند با عدم تصوب در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زشت آوردن، در کازه درآمدن صیاد، لازم گرفتن چیزی را، نیازمند شدن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درویش شدن. (تاج المصادر) (ترجمان القرآن) ، بخور کردن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوشبوی کردن بعود. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دو راه در کوهند دراز، به دهناء. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(یَدَ / دِ)
نرم و رام شدن. (منتهی الارب) (زوزنی) (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لگام کشیده داشتن ستور راتا سر راست دارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کشیدن لگام تا ستور سر راست دارد. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برداشتن در را به چوب تراشیده. (منتهی الارب) (آنندراج). بلند کردن در را به چوبی که جهت آن تراشیده بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رمح. نیزه ها: بصواعق بوارق صفاح و لوامع شوارع ارماح او را در کورۀ دمار و تنوربوار می سوزانید. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی) ، خاموش شدن. (زوزنی) (منتهی الأرب). خاموش گشتن، مغزدار گشتن. (تاج المصادر بیهقی). مغز داشتن. ارمام عظم، بامغز شدن استخوان. (منتهی الأرب) ، ارمام بلهو، ببازی گرائیدن. مائل ببازی شدن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
باردار نمودن گشن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکافته شدن گیاه رمث و برگ آوردن گرفتن و پیدا شدن برگ ریزۀ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مرد خردگوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). آنکه گوش وی خرد بود. (مهذب الاسماء). ج، قنف. (مهذب الاسماء) ، مردستبربینی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خوار و شکسته کردن کسی را. (آنندراج). خوار و حقیرگردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اذلال و قهر. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قمع. (منتهی الارب). و قمع و قمع، بمعنی قیف. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به قمع شود، آشیانۀ مرغ، چاهک زمین یا مانند آن در پشت پشته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به آب فروبردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). غوطه دادن در آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اغماس
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ذخیره کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، صاحب لشکر بسیار گردیدن، مجتمع وفراهم آمدن رأی و تدبیر کسی، درست شدن کار کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بدیر کشیدن رسیدگی خرما و میوه چندانکه سرما درآید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قمر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ قمر، به معنی ماه ازشب سوم تا آخر ماه. (آنندراج) ، (اصطلاح منطق) اطلاق میشود بر قیاس خطابی و آن دلیلی باشد ترکیب یافته از مشهورات و مظنونات و گاه اطلاق میشود بر لفظ مقنع در بادی نظر هرچند که اقناعی حقیقی هم نباشد. (کشاف اصطلاحات الفنون از محاکمات در ابطال جزء لایتجزی)
لغت نامه دهخدا
(وَ تَ)
برداشتن و بلند کردن نگاه را. یقال: اطمح البصر اطماحاً. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). چشم برداشتن. (تاج المصادر بیهقی). اطماح بصر، برداشتن آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، جمع واژۀ طنف، افریز دیوار یا آنچه از خارج مشرف بر بنا باشد و آن را کنه خوانند. و مجمع مصر آن را بر افریزی که بسیار نمایان باشد اطلاق کرده است که بفرانسه مارکیز خوانند. و مجمع شیخ محمد عبده طنف را بر محلی که امروز بالکن می نامند اطلاق کرده است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از الماح
تصویر الماح
نگریستن و زیرچشمی نگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قدح، کاسه ها پیاله ها ریغال ها پیلپاها زشت گفتن آک نهادن (آک عیب) آک بستن جمع قدح کاسه های بزرگ پیاله ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقباح
تصویر اقباح
زشت آوردن، زشت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقماء
تصویر اقماء
فربه شدن ستور، خوار و حقیر کردن کسی را، به شگفت آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقمار
تصویر اقمار
ماه ازشب سوم تا آخر ماه، قمرها، ماهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقماز
تصویر اقماز
ذخیره کردن، به آب فرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقماع
تصویر اقماع
کوچک و سبک کردن کسی را، دفع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطماح
تصویر اطماح
خیره نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسماح
تصویر اسماح
رام شدن، جوانمرد گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارماح
تصویر ارماح
جمع رمح، نیزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقداح
تصویر اقداح
((اِ))
عیب نمودن، بد گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقمار
تصویر اقمار
ماه ها، سیارات کوچکی که به دور یکی از سیارات می گردند، در فارسی، کشورهای ضعیفی که از نظر سیاسی پیرو کشورهای قوی تر می باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقماع
تصویر اقماع
((اِ))
خوار کردن، حقیر گردانیدن، شکستن، مغلوب کردن، راندن، دفع کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقداح
تصویر اقداح
((اَ))
جمع قدح، کاسه ها
فرهنگ فارسی معین