جدول جو
جدول جو

معنی اقعم - جستجوی لغت در جدول جو

اقعم(اَ عَ)
کج بینی. ج، قعم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بن بینی فرونشسته. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقدم
تصویر اقدم
قدیم تر، مقدم تر، پیش تر، دیرینه تر، قدیمی ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انعم
تصویر انعم
نعمت ها، موهبت ها، نیکی ها، احسان ها، جمع واژۀ نعماء و نعمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعم
تصویر اعم
شامل تر، فراگیرنده تر، همگانی تر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ تَ)
سیاه فام یا خاکسترگون. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
- باز اقتم الریش، باز خاکستری پر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ عا)
آنکه سر بینی او بلند و براستخوان چسبان باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مؤنث: قعواء. (آنندراج) (منتهی الارب) ، جمع واژۀ قلب. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ قلب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ قلب، بمعنی دستانه و دست برنجن زنانه و مار سپید و پیه خرمابن. (آنندراج). رجوع به قلب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
پشت درشده و سینه بیرون آمده. (مهذب الاسماء). مرد برآمده سینه و درآمده پشت. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، قعس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، درهم کشیده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). از سختی سرما فراهم آمدن چیزی
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
همنشین و قریب الاّباء از جد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، هرچیز که ببالد و خمیده گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ عُ)
جمع واژۀ قعب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی کاسۀ مغاک بزرگ درشت یا کاسه ای که یک کس را سیر کند. (آنندراج). رجوع به قعب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بلند برآمدن آفتاب.
لغت نامه دهخدا
(اَ دُ)
جمع واژۀ قدم. (از ناظم الاطباء) ، سخن چینی کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). سعایت کردن. (منتهی الارب). بدگویی کردن، شکافتن زخم استخوان را بی ریزه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
مردقضم رسیده دندان. (منتهی الارب). رجوع به قضم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
ضعیف. (مهذب الاسماء) ، برگزیدن، ذخیره داشتن شتر قصیه را، نگاه داشتن اطراف لشکر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بپایان چیزی رسیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
گشن گرامی که نه بندند آن را و نه بار کنند بر وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چهار پای نری که از آن سواری و بارکشی نخواهند برای اضراب فحل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
آزمند. حریص.
لغت نامه دهخدا
(دِ عِ)
خاک، و میم آن زائد است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دقاع. و رجوع به دقاع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
قدیمتر. (ناظم الاطباء). کهنه تر. باستانی تر. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیشترو نخستین و اولین تر و قدیمتر و جلوتر. (آنندراج).
- علم اقدم، علمی که موضوعش اعم است از موضوع علمی دیگر چنانکه موضوع علم طبیعی بر علم طب. (یادداشت مؤلف).
، آب فسرانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
آنکه در بن مژۀ او آبله ریزه بردمیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، قمع. (منتهی الارب)، اندک خورش شدن. (تاج المصادر بیهقی)، پیوسته قهوه (می) خوردن، فرمانبرداری سلطان کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
بانعمت تر. متنعم تر: قال من انعم الناس عیشاً؟ قال من تحلی بالعفاف و رضی بالکفاف وتجاوز مایخاف الی ما لایخاف. (المزهر سیوطی ص 317).
- امثال:
انعم من حزیم.
انعم من حیان اخی جابر. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ عُ)
جمع واژۀ نعمه. رجوع به نعمه شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
اسبی که در سینه یا در سر سینۀ آن سپیدی بود، درختان انبوه درهم پیچیده و بسیاری گیاهها ودرهم آمیختگی آنها، جاهای خوف و هلاک
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
عقیم تر. نازاتر. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
اعقم من بغله، بمعنای اعقر من بغله. (از یادداشتهای مؤلف) ، دوباره آب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوباره آب خورانیدن. (از اقرب الموارد) ، بیمار گردانیدن. یقال: اعله اﷲ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی را بیمار ساختن. فهو معل ّ و علیل و لاتقل معلول و المتکلمون یقولونها. (از اقرب الموارد). بیمار کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، سیرآب ناشده بازگردانیدن شتررا. او هی بالغین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از آبشخور بازگردانیدن شتر پیش از سیرابی. (از اقرب الموارد). از ورد بازگردانیدن اشتر از سیرابی. (تاج المصادر بیهقی) ، در اصطلاح علماءعلم صرف، بیان کردن وجه اعلال کلمه و اعلال کردن کلمه باشد. (از اقرب الموارد). بدل ساختن حروف عله بمنظور تخفیف اعلال باشد و بدل ساختن عملی است که در اعلال و تخفیف همزه و ابدال هر سه روی میدهد و با مقید ساختن آن بحرف عله تخفیف همزه و بعض اقسام ابدال خارج میگردد و آن ابدالهایی است که در حروفی غیر از حرف عله روی دهد، چنانکه در اصیلال بدل از اصیلان که نون بجهت قرب مخرج به لام بدل شده است و از قید اینکه بجهت تخفیف باشد امثال عائم که بدل از عالم است خارج گردد. بنابراین نسبت میان اعلال و تخفیف همزه تباین کلی و نسبت میان ابدال و اعلال عموم و خصوص من وجه است زیراهر دو اصطلاح در کلمه ’قال’ صادق می آید و در کلمه ’یقول’ اعلال است نه ابدال و در کلمه ’اصیلان’ ابدال است نه اعلال. (از تعریفات جرجانی). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: تغییری است در حرف عله بقلب کردن یا ساکن و یا حذف ساختن آن بمنظور تخفیف و آنرا تعلیل واعتلال نیز گویند و حروف عله، الف و واو و یاء است وتغییرات همزه از قبیل ابدال و حذف و اسکان آنرا تخفیف همزه گویند نه اعلال. و حذف و ابدال و اسکان حروف صحه را نیز اعلال نگویند بلکه ابدال نامند و همچنین تغییرات حروف عله اگر بجهت تخفیف نبود و برای اعراب باشد آن را نیز اعلال نگویند چنانکه در ’مسلمین’ و ’ابیه’. و مشهور در اصطلاح علماء صرف آن است که هرگاه حذف بر اثر علتی باشد که بطور شایع و مطرد باشد آنرا حذف اعلالی گویند چنانکه در الف عصا و یاء قاض. و هرگاه حذف بموجب علتی نبود و مطرد نباشد چنانکه در کلمات ’ید’ و ’دم’ که لام آنها حذف شده آنرا حذف ترخیمی گویند هرچند حذف بجهت تخفیف بوده است و لفظ ’قلب’ در اصطلاح آنان به ابدال حروف و همزه بعضی به بعض دیگر اختصاص دارد و در غیر از این چهار حرف اگر تغییری روی دهد آنرا ابدال گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- اعلال کردن، بدل کردن واو و یاء حرف عله به الف و یا حذف آن در کلمه معتل بر طبق قواعد صرفی
لغت نامه دهخدا
(اَقْ وَ)
راست تر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن). راست تر و درست تر. (آنندراج). قویم تر.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعقم
تصویر اعقم
عقیمتر، نازاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقمع
تصویر اقمع
پیس چشم مژه سوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعم
تصویر قعم
برآمدگی سرین، کژی بینی، بیمارشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقوم
تصویر اقوم
راست تر استوارتر راست تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعم
تصویر اعم
بسیار، جماعت بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتم
تصویر اقتم
سیاهرنگ، خاکسترگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقسم
تصویر اقسم
فرجام نگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقام
تصویر اقام
بر پاداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقدم
تصویر اقدم
قدیمیتر، باستانی تر، کهنه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقوم
تصویر اقوم
((اَ وَ))
راست تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقدم
تصویر اقدم
((اَ دَ))
پیشین تر، قدیم تر، مقدم تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعم
تصویر اعم
((اَ عَ مّ))
عام تر، شامل تر، گروه بسیار
فرهنگ فارسی معین