آنکه سر بینی او بلند و براستخوان چسبان باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مؤنث: قعواء. (آنندراج) (منتهی الارب) ، جمع واژۀ قلب. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ قلب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ قلب، بمعنی دستانه و دست برنجن زنانه و مار سپید و پیه خرمابن. (آنندراج). رجوع به قلب شود
آنکه سر بینی او بلند و براستخوان چسبان باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مؤنث: قَعْواء. (آنندراج) (منتهی الارب) ، جَمعِ واژۀ قِلب. (ناظم الاطباء) ، جَمعِ واژۀ قُلب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جَمعِ واژۀ قُلب، بمعنی دستانه و دست برنجن زنانه و مار سپید و پیه خرمابن. (آنندراج). رجوع به قلب شود
گشن گرامی که نه بندند آن را و نه بار کنند بر وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چهار پای نری که از آن سواری و بارکشی نخواهند برای اضراب فحل. (از اقرب الموارد)
گشن گرامی که نه بندند آن را و نه بار کنند بر وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چهار پای نری که از آن سواری و بارکشی نخواهند برای اضراب فحل. (از اقرب الموارد)
قدیمتر. (ناظم الاطباء). کهنه تر. باستانی تر. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیشترو نخستین و اولین تر و قدیمتر و جلوتر. (آنندراج). - علم اقدم، علمی که موضوعش اعم است از موضوع علمی دیگر چنانکه موضوع علم طبیعی بر علم طب. (یادداشت مؤلف). ، آب فسرانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
قدیمتر. (ناظم الاطباء). کهنه تر. باستانی تر. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیشترو نخستین و اولین تر و قدیمتر و جلوتر. (آنندراج). - علم اقدم، علمی که موضوعش اعم است از موضوع علمی دیگر چنانکه موضوع علم طبیعی بر علم طب. (یادداشت مؤلف). ، آب فسرانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
بانعمت تر. متنعم تر: قال من انعم الناس عیشاً؟ قال من تحلی بالعفاف و رضی بالکفاف وتجاوز مایخاف الی ما لایخاف. (المزهر سیوطی ص 317). - امثال: انعم من حزیم. انعم من حیان اخی جابر. (یادداشت مؤلف).
بانعمت تر. متنعم تر: قال من انعم الناس عیشاً؟ قال من تحلی بالعفاف و رضی بالکفاف وتجاوز مایخاف الی ما لایخاف. (المزهر سیوطی ص 317). - امثال: انعم من حزیم. انعم من حیان اخی جابر. (یادداشت مؤلف).
عقیم تر. نازاتر. (یادداشت بخط مؤلف). - امثال: اعقم من بغله، بمعنای اعقر من بغله. (از یادداشتهای مؤلف) ، دوباره آب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوباره آب خورانیدن. (از اقرب الموارد) ، بیمار گردانیدن. یقال: اعله اﷲ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی را بیمار ساختن. فهو معل ّ و علیل و لاتقل معلول و المتکلمون یقولونها. (از اقرب الموارد). بیمار کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، سیرآب ناشده بازگردانیدن شتررا. او هی بالغین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از آبشخور بازگردانیدن شتر پیش از سیرابی. (از اقرب الموارد). از ورد بازگردانیدن اشتر از سیرابی. (تاج المصادر بیهقی) ، در اصطلاح علماءعلم صرف، بیان کردن وجه اعلال کلمه و اعلال کردن کلمه باشد. (از اقرب الموارد). بدل ساختن حروف عله بمنظور تخفیف اعلال باشد و بدل ساختن عملی است که در اعلال و تخفیف همزه و ابدال هر سه روی میدهد و با مقید ساختن آن بحرف عله تخفیف همزه و بعض اقسام ابدال خارج میگردد و آن ابدالهایی است که در حروفی غیر از حرف عله روی دهد، چنانکه در اصیلال بدل از اصیلان که نون بجهت قرب مخرج به لام بدل شده است و از قید اینکه بجهت تخفیف باشد امثال عائم که بدل از عالم است خارج گردد. بنابراین نسبت میان اعلال و تخفیف همزه تباین کلی و نسبت میان ابدال و اعلال عموم و خصوص من وجه است زیراهر دو اصطلاح در کلمه ’قال’ صادق می آید و در کلمه ’یقول’ اعلال است نه ابدال و در کلمه ’اصیلان’ ابدال است نه اعلال. (از تعریفات جرجانی). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: تغییری است در حرف عله بقلب کردن یا ساکن و یا حذف ساختن آن بمنظور تخفیف و آنرا تعلیل واعتلال نیز گویند و حروف عله، الف و واو و یاء است وتغییرات همزه از قبیل ابدال و حذف و اسکان آنرا تخفیف همزه گویند نه اعلال. و حذف و ابدال و اسکان حروف صحه را نیز اعلال نگویند بلکه ابدال نامند و همچنین تغییرات حروف عله اگر بجهت تخفیف نبود و برای اعراب باشد آن را نیز اعلال نگویند چنانکه در ’مسلمین’ و ’ابیه’. و مشهور در اصطلاح علماء صرف آن است که هرگاه حذف بر اثر علتی باشد که بطور شایع و مطرد باشد آنرا حذف اعلالی گویند چنانکه در الف عصا و یاء قاض. و هرگاه حذف بموجب علتی نبود و مطرد نباشد چنانکه در کلمات ’ید’ و ’دم’ که لام آنها حذف شده آنرا حذف ترخیمی گویند هرچند حذف بجهت تخفیف بوده است و لفظ ’قلب’ در اصطلاح آنان به ابدال حروف و همزه بعضی به بعض دیگر اختصاص دارد و در غیر از این چهار حرف اگر تغییری روی دهد آنرا ابدال گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). - اعلال کردن، بدل کردن واو و یاء حرف عله به الف و یا حذف آن در کلمه معتل بر طبق قواعد صرفی
عقیم تر. نازاتر. (یادداشت بخط مؤلف). - امثال: اعقم من بغله، بمعنای اعقر من بغله. (از یادداشتهای مؤلف) ، دوباره آب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوباره آب خورانیدن. (از اقرب الموارد) ، بیمار گردانیدن. یقال: اعله اﷲ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی را بیمار ساختن. فهو مُعَل ّ و علیل و لاتقل معلول و المتکلمون یقولونها. (از اقرب الموارد). بیمار کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، سیرآب ناشده بازگردانیدن شتررا. او هی بالغین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از آبشخور بازگردانیدن شتر پیش از سیرابی. (از اقرب الموارد). از ورد بازگردانیدن اشتر از سیرابی. (تاج المصادر بیهقی) ، در اصطلاح علماءعلم صرف، بیان کردن وجه اعلال کلمه و اعلال کردن کلمه باشد. (از اقرب الموارد). بدل ساختن حروف عله بمنظور تخفیف اعلال باشد و بدل ساختن عملی است که در اعلال و تخفیف همزه و ابدال هر سه روی میدهد و با مقید ساختن آن بحرف عله تخفیف همزه و بعض اقسام ابدال خارج میگردد و آن ابدالهایی است که در حروفی غیر از حرف عله روی دهد، چنانکه در اصیلال بدل از اصیلان که نون بجهت قرب مخرج به لام بدل شده است و از قید اینکه بجهت تخفیف باشد امثال عائم که بدل از عالم است خارج گردد. بنابراین نسبت میان اعلال و تخفیف همزه تباین کلی و نسبت میان ابدال و اعلال عموم و خصوص من وجه است زیراهر دو اصطلاح در کلمه ’قال’ صادق می آید و در کلمه ’یقول’ اعلال است نه ابدال و در کلمه ’اصیلان’ ابدال است نه اعلال. (از تعریفات جرجانی). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: تغییری است در حرف عله بقلب کردن یا ساکن و یا حذف ساختن آن بمنظور تخفیف و آنرا تعلیل واعتلال نیز گویند و حروف عله، الف و واو و یاء است وتغییرات همزه از قبیل ابدال و حذف و اسکان آنرا تخفیف همزه گویند نه اعلال. و حذف و ابدال و اسکان حروف صحه را نیز اعلال نگویند بلکه ابدال نامند و همچنین تغییرات حروف عله اگر بجهت تخفیف نبود و برای اعراب باشد آن را نیز اعلال نگویند چنانکه در ’مسلمین’ و ’ابیه’. و مشهور در اصطلاح علماء صرف آن است که هرگاه حذف بر اثر علتی باشد که بطور شایع و مطرد باشد آنرا حذف اعلالی گویند چنانکه در الف عصا و یاء قاض. و هرگاه حذف بموجب علتی نبود و مطرد نباشد چنانکه در کلمات ’ید’ و ’دم’ که لام آنها حذف شده آنرا حذف ترخیمی گویند هرچند حذف بجهت تخفیف بوده است و لفظ ’قلب’ در اصطلاح آنان به ابدال حروف و همزه بعضی به بعض دیگر اختصاص دارد و در غیر از این چهار حرف اگر تغییری روی دهد آنرا ابدال گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). - اعلال کردن، بدل کردن واو و یاء حرف عله به الف و یا حذف آن در کلمه معتل بر طبق قواعد صرفی