جدول جو
جدول جو

معنی اقطن - جستجوی لغت در جدول جو

اقطن
(اَ طِ)
ماش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بلغت اهل یمن غله ایست که آنرا ماش گویند. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
اقطن
(اَ طَ)
پشت خم و منحنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اقطن
خمیده پشت: مرد
تصویری از اقطن
تصویر اقطن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقطی
تصویر اقطی
آقطی، گیاهی خودرو، با برگ هایی شبیه برگ بادام و گل های ریز سفید و معطر که برای زینت در باغچه کاشته می شود و از چوب آن در ساختن اشیای زینتی استفاده می شود، آقطی صغیر، خمان صغیر، شون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاطن
تصویر قاطن
ساکن و مقیم در مکانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطن
تصویر قطن
پنبه، گیاهی با ساقۀ ستبر و کوتاه و شاخه های نازک و برگ های درشت و گل های زرد یا سرخ رنگ که پس از رسیدن، شکافته می شود و از میان آن دانه هایی بیرون می آید که اطراف آن ها را تارهای سفید فراگرفته است
فرهنگ فارسی عمید
(قُ طُ)
جمع واژۀ قطین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطین شود، جمع واژۀ قطان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطان شود
پنبه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
مرد دست بریده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). بریده دست. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(قُ طُن ن)
پنبه. (منتهی الارب). و آن از درختهای صغار است و گاهی کلان باشد و تا بیست سال باقی بماند. (آنندراج) :
کأن ّ مجری دمعهاالمستن
قطنﱡه من اجود القطن.
راجز.
و تشدید به خاطر ضرورت شعر است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ / اُ / اَ قَ / اَ قِ / اُ قُ / اِ قِ)
کشک و پینو و قروت و دوغ منجمد از شیر گوسپند و جز آن پس از رفع مائیت خشک کرده باشند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (منتهی الارب). ج، اقطان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اقط بکسر و بکسرتین بمعنی پنیر که آنرا قرت و کشک نیز گویند و آن ماست و جغرات خشک کرده شده است که آنرا نانخورش سازند. (غیاث اللغات) (آنندراج) (شرح نصاب). کشک در هم. (مهذب الاسماء). ماستینه. (تفلیسی)
لغت نامه دهخدا
کشک در طعام کردن، خشم گرفتن، گریختن شتر ماده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، شکستن (شکسته شدن). (اقرب الموارد)
بسیار کشک گردیدن شخص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ قَ)
جمع واژۀ اقنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی خانه سنگین. (منتهی الارب). رجوع به اقنه شود، نخواستن و ناخوش داشتن چیزی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خواهش نکردن طعام را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آرزوناکردن طعام. (تاج المصادر بیهقی) ، خواهش کردن طعام را. از اضداد است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، باز شدن آسمان از ابر و گشاده شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واشدن میغ. (تاج المصادر بیهقی). واگردیدن ابر از آسمان و گشاده شدن آن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ)
پنبه زار. (دهار). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
مقیم. (غیاث) (مهذب الاسماء). اقامت کننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باشنده. متوطن. (ناظم الاطباء) ، خادم. ج، قطّان و قطین و قاطنه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خدمتکار. جج، قطن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ طُ)
تلفظی از آلتون ترکی بمعنی زر. رجوع به الجماهر بیرونی ص 232 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
فطن تر. زیرک تر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
مرد پیوسته ابرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابروپیوسته. پیوسته ابرو. (تاج المصادر بیهقی) (صراح اللغه) (مهذب الاسماء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قطن، بمعنی پنبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ اقط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اسب که پشت او پست و پس اوبلند باشد، شب دراز، مردسرافراز و بزرگ قدر و با عزت و ارجمندی پایدار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شتری که گردن و سر او بسوی پشت مایل باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ طُ)
جمع واژۀ قطع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قطع شود، سخت پیر شدن و پیر شکسته شدن
لغت نامه دهخدا
(اَ قِ طَ)
چیزی است نزدیک هزارخانه متصل به شکنبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ قِطْ طَ)
جمع واژۀ قطاط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به قطاط شود، خاص گردانیدن کسی را بچیزی، برگزیدن کسی را بکاری، قفا خوردن، نواله و بخش نهادن بجهت مهمان، برگزیدن بدان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
نعت تفضیلی است از قمین. سزاوارتر. احق. احری. اجدر. اولی، ناکام و مقهور یافتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر) ، ذلیل و خوار گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بحال مقهوری گشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
رگ بازوی اسب
لغت نامه دهخدا
(اَ طُ)
جمع واژۀ بطن. شکمها
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
نیک برنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در مثل گویند: اقطف من ذره، اقطف من حلمه، اقطف من ارنب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فلان از مورچه و خرگوش بهتر میبرد. (ناظم الاطباء) ، گل کردن درخت رز. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاطن
تصویر قاطن
اقامت کننده، مقیم، خادم، خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقطع
تصویر اقطع
مرد دست بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقرن
تصویر اقرن
پیوسته ابرو، گوسپند شاخدار
فرهنگ لغت هوشیار
ماست بندی درآمیختن کشک خوراندن ماست کشک: پینو (قرت ترکی) کشک پینو ماستینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطن
تصویر قطن
پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطن
تصویر قطن
((قُ))
پنبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقطی
تصویر اقطی
((اَ))
آقطی، گیاهی از تیره بداغ ها که به طور خودرو در نواحی شمال ایران می روید و گل های آن سفید و معطر و مغز ساقه اش نرم است و برای تهیه مقاطع گیاهی در آزمایشگاه ها به کار می رود، اقتی، بیلسان، بیلاسان، شبوقه، خمان کبیر، یاس کبود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقطع
تصویر اقطع
((اَ طَ))
دست بریده، بی دست، دزد، راهزن، جمع اقاطع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاطن
تصویر قاطن
((طِ))
ساکن، متوطن، جمع قطان
فرهنگ فارسی معین