جدول جو
جدول جو

معنی اقزل - جستجوی لغت در جدول جو

اقزل
(اَ زَ)
گرگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و به پرنده بطور استعاره اطلاق میشود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، گرفتن چیزی را: اقصال ّ به اقصئلالاً، قبض علیه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قزل
تصویر قزل
سرخ، طلا، رنگ طلایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازل
تصویر ازل
آنچه اول و ابتدا نداشته باشد، همیشگی، دیرینگی، زمان بی ابتدا
زلل، در علم عروض اجتماع خرم و هتم است که از مفاعیلن فاع باقی بماند و فعل به جای آن بگذارند، لغزیدن و افتادن، از حق و صواب منحرف گشتن، لغزش، خطا، کمی، نقصان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعزل
تصویر اعزل
ریگ، تودۀ جداگانه، ویژگی ابر بی باران، مرد بی سلاح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخزل
تصویر اخزل
در علم عروض شعری که در آن متفاعلن به مفتعلن تغییر یافته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقل
تصویر اقل
کمتر، اندک تر، کمترین
فرهنگ فارسی عمید
(اَ زِ)
جمع واژۀ اقزل. (منتهی الارب). رجوع به اقزل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ /رِ جُمْ)
بازداشتن. (تاج المصادر بیهقی). بازداشتن کسی را. (منتهی الارب). حبس، روزگار. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). روزگار پر از شداید. روزگار سخت. (اقرب الموارد) ، بلای بد. سختی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
موضعی است در شعر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
شتری که دوشش ریش بود. (منتهی الارب). که سردوشش ریش بود. (تاج المصادر). شتری که کوهانش ریش شود و از آن موضع استخوانش بیرون آید و آن موضع مغاک ماند. مؤنث: جزلاء. ج، جزل، بتن ملصق گردانیدن جامه را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
جزیل تر، در صناعت کیمیا عبارت از زر و سیم و آهن و مس و سرب و رصاص (قلعی) و خارصینی است و از آن رو آنها را اجساد گویند که چون آتش آنها را دریابد ثابت و مقاوم باشند، برخلاف ارواح. (مفاتیح خوارزمی)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
ستور جای جای پشم ریخته در بهاران. و همچنین کبش اقزع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ستور یا کبش که در بهاران جای جای از پشم آن ریخته باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
ضعیف. (مهذب الاسماء) ، برگزیدن، ذخیره داشتن شتر قصیه را، نگاه داشتن اطراف لشکر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بپایان چیزی رسیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
کشنده تر: اقتل الداء للنفوس الدواء. (ابن شبلی بغدادی)
لغت نامه دهخدا
(اَ فُ)
جمع واژۀ قفل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قفل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
کج چشم چنانکه گویی به سوی بینی خود مینگرد. کج چشم چندانکه گویی به بینی خود نگاه میکند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ذوالقبل. آنکه چشمش در پیش گردد. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (مهذب الاسماء). ج، قبل. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
نام آبی است در وادیی از دیار بنی کلب. (از معجم البلدان) :
لمن الدیار کأنها لم تحلل
بین الکناس و بین طلح الاعزل.
جریر (از معجم البلدان).
و برای تفصیل بیشتر به همان کتاب رجوع شود، بگیاه تر رسیدن قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رسیدن قوم بگیاه تر. یقال: اعشبت فانزل، ای اصبت العشب فانزل. (از اقرب الموارد). گیاه یافتن. (تاج المصادر بیهقی) ، گیاه تر چریدن شتر و فربه شدن از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، توانگر گردیدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، شتر کلانسال دادن. یقال: سئلته فاعشبنی، ای اعطانی ناقه مسنه. (منتهی الارب) (از آنندراج). شتر کلانسال دادن بکسی. یقال: سئلته فاعشبنی، از آن سؤال کردم پس شتری پیر بمن عطا کرد. (ناظم الاطباء). عطا کردن عشبه، یعنی ناقۀ پیر به کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
شکسته پشت.
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
ریگ تودۀ جداگانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ریگ زار تنهای جدامانده. (از اقرب الموارد) ، بخشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). عطا کردن. (از اقرب الموارد) ، شب کور کردن. (تاج المصادر بیهقی). شب کور گردانیدن یا کور گردانیدن. (از اقرب الموارد). کور کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کذب. دروغ. (مهذب الاسماء) : ما فی حبی ازل ٌ، ای کذب. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
مرد غزلخوان تر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نعت تفضیلی از غزل. یقال فی المثل: ’هو اغزل من امری ءالقیس’. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غزلسراتر. نیک غزل تر. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
اغزل من امری ءالقیس.
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
نازل تر. پست تر. (یادداشت مؤلف) ، مونس و دوست گزیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: هذا انسی و حدثی و خلصی و جلسی، این مونس و هم سخن و گزیده و هم نشین من است. (از ناظم الاطباء).
- ابن انس، مونس ودوست گزیده. (ناظم الاطباء). صفی. الیف. حلیف. (از اقرب الموارد). گویند فلان ابن انس فلان و کیف ابن انسک و انسک، ای کیف ترانی فی مصاحبتی ایاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند فلان ابن انس فلان و هذا انسی و حدثی و خلصی و جلسی کلها بالکسر یعنی مونس و هم سخن و گزیده و همنشین من است. (منتهی الارب) ، آدمیان. (غیاث اللغات). مرمدان. (ترجمان القرآن جرجانی). آدمی. بشر. مردم. انسان مقابل جن، پری. (یادداشت مؤلف) :
محیی الدین که سلیمان صفت است و خدمش
دیو و انس و ملک و جان بخراسان یابم.
خاقانی.
مگر بساحت گیتی نماند بوی وفا
که هیچ انس نیامد ز هیچ انس مرا.
خاقانی.
اهل خواهی ز اهل عصر ببر
انس خواهی میان انس مپوی.
خاقانی.
انس و پریش چون ملک زله ربای مائده
دام و ددش چو مورچه هدیه فزای مملکت.
خاقانی.
با یکدیگر می گفتند این طایفه نه از جنس انس و زمرۀ بشرند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 412).
غنی ملکش از طاعت جن و انس.
(بوستان).
- انس و جان، مردمان و پریان. انس و جن:
بر لوح فرشته نامش ایام
جز بانوی انس و جان ندیده ست.
خاقانی.
در جانی وز انس و جانت پرسم
نزدیکی و دور جات جویم.
خاقانی.
صورت نکنم که صورت داد
در گوهر انس و جان ببینم.
نظامی.
- انس و جن، مردمان و پریان و دیوان. (ناظم الاطباء). مردمان و پریان. آدمیان و پریان. (از فرهنگ فارسی معین). ثقلان. (یادداشت لغت نامه) :
قرآن را یکی خازنی هست کایزد
حوالت بدو کرد مر انس وجان را.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان ارومیه است که در قسمت شمال بخش و در کنار دریاچۀ ارومیه واقع شده و از شمال و مشرق به دریاچه ارومیه محدود است. آب آن از قنوات و چشمه سارها تأمین میشود. از 18 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 8970تن است. محصول عمده دهستان انزل، بادام، غلات، حبوب، روغن و پشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازل
تصویر ازل
همیشگی، دیرینگی
فرهنگ لغت هوشیار
مردبی زینه، ابربی باران، ستاره روشن، دمکج ابر بی باران، مرد بی سلاح. یا سماک اعزل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انزل
تصویر انزل
نازلتر، پست تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزل
تصویر قزل
رنگ طلائی، سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغزل
تصویر اغزل
چامه خوان ترانه خوان، پستاتپ تپی که به پستاآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقفل
تصویر اقفل
جمع قفل، کوپله ها کلان ها کلون ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقل
تصویر اقل
کمتر و اندکتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزل
تصویر اعزل
((اَ زَ))
ابر بی باران، مرد بی سلاح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازل
تصویر ازل
((اَ زَ))
زمان بی ابتداء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقل
تصویر اقل
((اَ قَ لّ))
کمتر، اندک تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قزل
تصویر قزل
((قِ زِ))
سرخ، قرمز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقل
تصویر اقل
کمتر
فرهنگ واژه فارسی سره