ستور جای جای پشم ریخته در بهاران. و همچنین کبش اقزع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ستور یا کبش که در بهاران جای جای از پشم آن ریخته باشد
ستور جای جای پشم ریخته در بهاران. و همچنین کبش اقزع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ستور یا کبش که در بهاران جای جای از پشم آن ریخته باشد
مردی که گوش و پای او برگردیده باشد. (از اقرب الموارد). مرد که انگشتان پای او برگردیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انگشتان پای واپس جسته. (تاج المصادر بیهقی) ، کلاه دراز پوشیدن. (آنندراج)
مردی که گوش و پای او برگردیده باشد. (از اقرب الموارد). مرد که انگشتان پای او برگردیده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انگشتان پای واپس جسته. (تاج المصادر بیهقی) ، کلاه دراز پوشیدن. (آنندراج)
شتاب رو و سبک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). سریع و خفیف از هر چیز. (از اقرب الموارد) ، نویدرسان که جهت بشارت مجرد و از اشغال دیگر فارغ کرده باشند او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اسب برکنده و تنک موی پیشانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). اسبی که موی پیشانی وی کنده شده و تنک گردیده باشد و گویند اسبی که خلقهً تنک موی پیشانی باشد. (از اقرب الموارد) ، مرد تنک موی پیشانی از سرشت. (منتهی الارب) (آنندراج). مردی که از سرشت موی پیشانی وی تنک باشد. (ناظم الاطباء) ، مرد تنک موی سبک رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آن که بر سر وی جز چند تار موی پراکنده نباشد و باد آنها را پریشان کند. (از اقرب الموارد) ، اسب آماده به دوانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
شتاب رو و سبک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). سریع و خفیف از هر چیز. (از اقرب الموارد) ، نویدرسان که جهت بشارت مجرد و از اشغال دیگر فارغ کرده باشند او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اسب برکنده و تنک موی پیشانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). اسبی که موی پیشانی وی کنده شده و تنک گردیده باشد و گویند اسبی که خلقهً تنک موی پیشانی باشد. (از اقرب الموارد) ، مرد تنک موی پیشانی از سرشت. (منتهی الارب) (آنندراج). مردی که از سرشت موی پیشانی وی تنک باشد. (ناظم الاطباء) ، مرد تنک موی سبک رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آن که بر سر وی جز چند تار موی پراکنده نباشد و باد آنها را پریشان کند. (از اقرب الموارد) ، اسب آماده به دوانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
فزیعتر. (از یادداشت دهخدا) ، یک طرف انداختن. دور انداختن. (ناظم الاطباء). افکندن و رها کردن است. (مجمع الفرس بنقل شعوری) ، چسبیدن، بستن. (ناظم الاطباء) ، محکم نگاه داشتن. (ناظم الاطباء)
فزیعتر. (از یادداشت دهخدا) ، یک طرف انداختن. دور انداختن. (ناظم الاطباء). افکندن و رها کردن است. (مجمع الفرس بنقل شعوری) ، چسبیدن، بستن. (ناظم الاطباء) ، محکم نگاه داشتن. (ناظم الاطباء)
پسین تیر که در کیش ماند، ردی باشد یا جید. یا آن بهترین تیرها باشد که جهت شداید و پیکار سخت نگاه دارند، یا ردی تر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آخر تیر که در جعبه بماند. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی).
پسین تیر که در کیش ماند، ردی باشد یا جید. یا آن بهترین تیرها باشد که جهت شداید و پیکار سخت نگاه دارند، یا ردی تر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آخر تیر که در جعبه بماند. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی).
جمع واژۀ قاع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قاع شود، آسیب و آفت. (ناظم الاطباء). به معنی آسیب و هلاکت است که آک نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). آسیب و هلاکت و آفت. (آنندراج) (از برهان) : عدوی تو که چو هیزم شکسته باد مدام هنوز حادثه می سوزدش در آتش اک. منصور شیرازی (از فرهنگ خطی). ورجوع به آک شود.
جَمعِ واژۀ قاع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قاع شود، آسیب و آفت. (ناظم الاطباء). به معنی آسیب و هلاکت است که آک نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). آسیب و هلاکت و آفت. (آنندراج) (از برهان) : عدوی تو که چو هیزم شکسته باد مدام هنوز حادثه می سوزدش در آتش اک. منصور شیرازی (از فرهنگ خطی). ورجوع به آک شود.
مرد موی رفتۀ هر دو پیشانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنک موی از دو سوی پیشانی وی بشده باشد. (تاج المصادر بیهقی). آنکه موی ندارد بپیش سر. (مهذب الاسماء). مؤنث آن زعراء است نه نزعاء. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه موی دو جانب پیشانی او بشده است و تأنیث آن زعراء باشد بر غیر قیاس. (یادداشت مؤلف) ، جدا شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال انزال عنه. (ناظم الاطباء). واتر شدن و جدا شدن. (از تاج المصادر بیهقی نسخه خطی ورق 232 الف). جدا شدن. (مصادر زوزنی)
مرد موی رفتۀ هر دو پیشانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنک موی از دو سوی پیشانی وی بشده باشد. (تاج المصادر بیهقی). آنکه موی ندارد بپیش سر. (مهذب الاسماء). مؤنث آن زعراء است نه نزعاء. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه موی دو جانب پیشانی او بشده است و تأنیث آن زعراء باشد بر غیر قیاس. (یادداشت مؤلف) ، جدا شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال انزال عنه. (ناظم الاطباء). واتر شدن و جدا شدن. (از تاج المصادر بیهقی نسخه خطی ورق 232 الف). جدا شدن. (مصادر زوزنی)