جدول جو
جدول جو

معنی اقزاح - جستجوی لغت در جدول جو

اقزاح(اَ)
جمع واژۀ قزح. (ناظم الاطباء). رجوع به قزح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقداح
تصویر اقداح
قدح ها، ظروفی که در آن چیزی بیاشامند، ساغرها، پیاله ها، کاسۀ بزرگ ها، جمع واژۀ قدح
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
عیب کردن کسی را. فحش گفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بیماریی است گوسپندان را. (منتهی الارب). مرض یصیب الغنم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُزْ زا)
اسم مغربی نباتی است خوشبو و شبیه به رازیانه و از آن کوچکتر و شعبه او بیشتر و متشبک و تخمش مانند انیسون. در سیم گرم و خشک و مدر بول و حیض و مسکن دردهای بارده و محلل ریاح و تخم و شاخ او در اطعمه باعث لذت آن و چون آب طبیخ او تا ربع رطل با شکر بنوشند، در تحلیل ریاح و درد احشاء مجرب دانسته اند. (تحفۀ حکیم مؤمن). اعراب افریقیه آن را حلحان و اهل شیراز کمه و کماه نیز نامند. (مخزن الادویه). و برخی آن را علیجان نامند. (مفردات ابن بیطار). و رجوع به مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ حِنْ)
اقاحی. جمع واژۀ اقحوان. (منتهی الارب). بابونجها. بابونه ها. ریاحین. (مهذب الاسماء). رجوع به اقحوان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خداوند شتران آبله زده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ قِزْ زا)
جمع واژۀ قزّ. (ناظم الاطباء). رجوع به قز شود، برخود لرزیدن. (منتهی الارب). فسره گرفتن. موی بر اندام بپای خاستن و پوست ها فراهم آمدن از لرزش. (ترجمان القرآن). برخاستن موی بر اندام. (بحر الجواهر) ، خشک و تنگ گردیدن سال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
عیب ناک گردیدن سپس راستی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عیب ناک گردیدن پس از درستی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
ستم کردن بر کسی در گفتار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قزم. رذال الناس. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). مردم فرومایه. (آنندراج). رجوع به قزم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لِوْ وا)
شکستن ساق و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِلِوْ وا)
بسیار شدن انتشار نرۀ مرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قدح، بمعنی کاسه ای که دو کس را سیر گرداند یا عام است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) :
تن عدوی تو با ناله باد چون تن زیر
لب ولی تو پر خنده چون لب اقداح.
؟
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دانه گرفتن خوشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برداشتن در را به چوب تراشیده. (منتهی الارب) (آنندراج). بلند کردن در را به چوبی که جهت آن تراشیده بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زشت آوردن، در کازه درآمدن صیاد، لازم گرفتن چیزی را، نیازمند شدن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درویش شدن. (تاج المصادر) (ترجمان القرآن) ، بخور کردن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوشبوی کردن بعود. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
برکشیدن آب چاه چندانکه خشک گردد یا کم آب شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
وادیج ساختن انگور را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چوب بست ساختن برای مو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَزْ زا)
بایع قزح. (اقرب الموارد). رجوع به قزح شود. پیاز و دیگر دیگ افزار فروش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقماح
تصویر اقماح
شکسته گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انزاح
تصویر انزاح
دور کردن رها کردن چاه
فرهنگ لغت هوشیار
وادیج ساختن (وادیج داربست یدا چوب بندی را گویند که بر آن تاک بالا رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزاح
تصویر قزاح
دیگ افزارفروش دارچین فروش شیرسوز ازبیماری های دام، گمه ازگیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قدح، کاسه ها پیاله ها ریغال ها پیلپاها زشت گفتن آک نهادن (آک عیب) آک بستن جمع قدح کاسه های بزرگ پیاله ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقباح
تصویر اقباح
زشت آوردن، زشت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقزام
تصویر اقزام
جمع قزم، فرومایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقداح
تصویر اقداح
((اِ))
عیب نمودن، بد گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقداح
تصویر اقداح
((اَ))
جمع قدح، کاسه ها
فرهنگ فارسی معین