جدول جو
جدول جو

معنی اقرنشاع - جستجوی لغت در جدول جو

اقرنشاع
(اِ لِ)
خردمند گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقناع
تصویر اقناع
قانع ساختن، راضی کردن، قانع شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ لِ)
بیخود گردیدن و بهوش آمدن. (از اقرب الموارد). بیخود گردیدن و سپس بهوش آمدن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بازایستادن از کاری. (آنندراج) ، ورترنجیده شدن و نهان کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پراکنده شدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی)، در خشکسال اندک از طعام آوردن قوم از شهری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، قضیم خورانیدن ستور را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جو دادن ستور را. (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). جو بچاروا (چارپا) دادن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قنع. (منتهی الارب). سلاح و ساز. (ناظم الاطباء). رجوع به قنع شود، جمع واژۀ قوع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جاهای خشک کردن خرما و گندم و جز آن. (آنندراج). رجوع به قوع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سر و چشم برابر چیزی داشتن. (ترجمان القرآن). برداشتن سر را و بجانبی التفات نکردن و نگاه را مقابل داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
دارو در کام ودهان و در بینی چکانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دارو در دهان ریختن. ایجار. (از اقرب الموارد) ، آماده شدن کاری را. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). وشکرده شدن. (تاج المصادر بیهقی نسخۀ خطی ورق 228 ب) ، به شتاب رفتن اسب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شتافتن اسب. (تاج المصادر بیهقی نسخۀ خطی ورق 228 ب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ شِ)
ایستاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شادمان. (منتهی الارب). خرسند و شادمان. (ناظم الاطباء) ، مستبشر. (منتهی الارب). بابشارت. (ناظم الاطباء) ، مرد آمادۀ بدی. (منتهی الارب). آمادۀ شر، سر بلند کرده و سربرداشته وجنبان و متحرک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ رِمْ)
ترنجیدۀ زفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خرسند شدن بدانچه هست. (از اقرب الموارد). قناعت کردن. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) ، ناگاه کسی را در کاری افکندن بی اندیشه، درافکندن بسختی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). درآوردن چیزی بچیزی بعنف. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بانگ برآمدن از انگشتان، روشن کردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) ، روشن شدن. (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). تابان شدن. درخشان شدن. بسیار روشن شدن. (ناظم الاطباء) ، مشتعل کردن. شعله ور ساختن. (یادداشت دهخدا) ، زدودن. (ناظم الاطباء). و رجوع به افروختن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
گناه جستن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اقرندح، تجنی علی ّ. (اقرب الموارد) ، بخش کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
بازخواندن کسی را بگناهی که نکرده است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
ترنجیده و گرد شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ قسیم. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). بمعنی مرد صاحب جمال و بخش کننده. (آنندراج). رجوع به قسیم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
خشم گرفتن.
لغت نامه دهخدا
(فِنَ / نِ نِ)
بشتاب گریختن از سختی. (منتهی الارب) ، علف جای. ج، ادارین
لغت نامه دهخدا
(سِ پَهْ)
آماده شدن کاری را
لغت نامه دهخدا
(سِ پَهْ)
شاد شدن، شکوفه آوردن درخت
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
ورترنجیدن از سرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، جمع واژۀ قسم. سوگندها. (غیاث اللغات) (سیوطی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقتناع
تصویر اقتناع
تو سنگیدن (توسنگ قناعت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقناع
تصویر اقناع
خشنود کردن، راضی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشاع
تصویر انشاع
دارو چکاندن: در بینی درکام فرو خواندن: سخن را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقناع
تصویر اقناع
((اِ))
قانع کردن، خشنود ساختن
فرهنگ فارسی معین
ارضا، خرسند، خشنودی، رضایت، قانع، قناعت
فرهنگ واژه مترادف متضاد