جمع واژۀ قدح، بمعنی کاسه ای که دو کس را سیر گرداند یا عام است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : تن عدوی تو با ناله باد چون تن زیر لب ولی تو پر خنده چون لب اقداح. ؟
جَمعِ واژۀ قَدَح، بمعنی کاسه ای که دو کس را سیر گرداند یا عام است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : تن عدوی تو با ناله باد چون تن زیر لب ولی تو پر خنده چون لب اقداح. ؟
شوربا بکفگیر برگرفتن، پاره ای از مال کسی گرفتن. یقال: اقتطعت قطیعاً من غنم فلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، (اصطلاح معانی و بیان) اقتطاع نزد اهل معانی حذف بعض کلمه است. ابن اثیر ورود آن را درقرآن منکر است و بعضی قول او را رد کرده اند و فواتح سور را از باب اقتطاع دانسته اند بنا بر آنکه هر حرفی از آنها نامی از نامهای خدای تعالی بوده باشد و بعضی ادعا کرده اند که باء در قول خدای تعالی فامسحوا برؤسکم اول کلمه بعض است که باقی آن حذف شده است و ازهمین باب است حذف همزۀ انا در لکنا هو اﷲ ربی زیرااصل آن لکن انا بوده است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
شوربا بکفگیر برگرفتن، پاره ای از مال کسی گرفتن. یقال: اقتطعت قطیعاً من غنم فلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، (اصطلاح معانی و بیان) اقتطاع نزد اهل معانی حذف بعض کلمه است. ابن اثیر ورود آن را درقرآن منکر است و بعضی قول او را رد کرده اند و فواتح سور را از باب اقتطاع دانسته اند بنا بر آنکه هر حرفی از آنها نامی از نامهای خدای تعالی بوده باشد و بعضی ادعا کرده اند که باء در قول خدای تعالی فامسحوا برؤسکم اول کلمه بعض است که باقی آن حذف شده است و ازهمین باب است حذف همزۀ انا در لکنا هو اﷲ ربی زیرااصل آن لکن انا بوده است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
انکار و حاشا. (برهان) : خلق درنیافتند وی را مهجور کردند و برخاستند بانکار و ارندان. (از طبقات پیر هرات خواجه عبدالله انصاری از جهانگیری و فرهنگ رشیدی و شعوری) ، شراب، دانه ای که شیر را پنیر می گرداند، جایگاه حربا بر درخت چون برخیزد. (مهذب الاسماء). ارنهالحرباء، جائی از درخت که حربا بر آن بایستد. آشیان حربا که از چوب باشد. ج، ارن. (مهذب الاسماء)
انکار و حاشا. (برهان) : خلق درنیافتند وی را مهجور کردند و برخاستند بانکار و ارندان. (از طبقات پیر هرات خواجه عبدالله انصاری از جهانگیری و فرهنگ رشیدی و شعوری) ، شراب، دانه ای که شیر را پنیر می گرداند، جایگاه حربا بر درخت چون برخیزد. (مهذب الاسماء). ارنهالحرباء، جائی از درخت که حربا بر آن بایستد. آشیان حربا که از چوب باشد. ج، اُرن. (مهذب الاسماء)
ترنجیده و گرد شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ قسیم. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). بمعنی مرد صاحب جمال و بخش کننده. (آنندراج). رجوع به قسیم شود
ترنجیده و گرد شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ قسیم. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). بمعنی مرد صاحب جمال و بخش کننده. (آنندراج). رجوع به قسیم شود