نومیدتر. آیس: هذا اقلط منه، ای آیس، یعنی ناامیدتر است از آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، برخیزانیدن نره را و روان کردن منی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بنعوظ واداشتن و انزال منی
نومیدتر. آیس: هذا اقلط منه، ای آیس، یعنی ناامیدتر است از آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، برخیزانیدن نره را و روان کردن منی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بنعوظ واداشتن و انزال منی
رجل اطرطالحاجبین، مرد کم موی ابرو. و یجوز رجل ٌ اطرط، ای بدون ذکرالحاجبین. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و صاحب اقرب الموارد آرد: و لا بد من ذکرالحاجبین. باریک ابرو. (تاج المصادر بیهقی). آنکه بر ابروانش هیچ مو نبود. (مهذب الاسماء)
رجل اطرطالحاجبین، مرد کم موی ابرو. و یجوز رجل ٌ اطرط، ای بدون ذکرالحاجبین. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و صاحب اقرب الموارد آرد: و لا بد من ذکرالحاجبین. باریک ابرو. (تاج المصادر بیهقی). آنکه بر ابروانش هیچ مو نبود. (مهذب الاسماء)
حمید بن مالک. وی بعلت آثاری که بچهره داشت به ارقط ملقب گردید و او شاعر اسلامی مجید است و مردی بخیل بود. ابوعبیده گوید: بخیلان عرب چهاراند: حطیئه و حمید ارقط و ابوالاسود الدؤلی و خالد بن صفوان. ارقط راست: قد اغتدی و الصبح محمرّالطّرر واللیل یحدوه تباشیرالسحر و فی توالیه نجوم کالشرر بسحق المیعه میال العذر کأنه یوم الرهان المحتضر و قد بدا أول شخص ینتظر دون اثابی ّ من الخیل زمر ضار غدا ینفض صیبان المطر عن زف ّ ملحاح بعید المنکدر اقنی تظل طیره علی حذر یلذن منه تحت افنان الشجر من صادق الودق طروح بالبصر بعید توهیم الوقاع و النظر کأنما عیناه فی حرفی حجر بین مآق لم تخرق بالابر. و در وصف افعی گوید: منهرت الشدق رقود الضحی سار طمور بالدجنات و تاره تحسبه میتا من طول اطراق و اخبات یسبته الصبح و طوراً له نفخ و نقب فی المغارات. (معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 4 ص 155 و 156)
حمید بن مالک. وی بعلت آثاری که بچهره داشت به ارقط ملقب گردید و او شاعر اسلامی مجید است و مردی بخیل بود. ابوعبیده گوید: بخیلان عرب چهاراند: حطیئه و حمید ارقط و ابوالاسود الدؤلی و خالد بن صفوان. ارقط راست: قد اغتدی و الصُبح محمَرّالطّرر واللیل یحدوه تباشیرالسحر و فی توالیه نجوم کالشرر بسُحق المیعه میال العذر کأنه یوم الرهان المحتضر و قد بدا أول شخص یُنتظر دون اثابی ّ من الخیل زمر ضار غدا ینفض ُ صیبان المطر عن زف ِّ ملحاح بعید المنکدر اقنی تظل طیره علی حذر یلذن منه تحت افنان الشجر من صادق الودق طروح بالبصر بعید توهیم الوقاع و النظر کأنما عیناه فی حرفی حجر بین مآق لم تخرق بالابر. و در وصف افعی گوید: منهرت الشدق رقود الضحی سار طمور بالدجنات و تاره تحسبه میتا من طول اطراق و اخبات یسبته الصبح و طوراً له نفخ و نقب فی المغارات. (معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 4 ص 155 و 156)
گشن گرامی که نه بندند آن را و نه بار کنند بر وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چهار پای نری که از آن سواری و بارکشی نخواهند برای اضراب فحل. (از اقرب الموارد)
گشن گرامی که نه بندند آن را و نه بار کنند بر وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چهار پای نری که از آن سواری و بارکشی نخواهند برای اضراب فحل. (از اقرب الموارد)
مرد سبک ریش باریک ابرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه دارای ریش سبک و ابروی باریک باشد. مؤنث: ضرطاء. (از اقرب الموارد). ج، ضرط. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به ضرطاء و ضرط شود.
مرد سبک ریش باریک ابرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه دارای ریش سبک و ابروی باریک باشد. مؤنث: ضَرْطاء. (از اقرب الموارد). ج، ضُرْط. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به ضرطاء و ضرط شود.
پیسه. (منتهی الأرب). سیاه و سفید. آنکه نقطه های سپید و سیاه دارد. سیاه با خالهای سپید. آنچه بر او نقشهای سیاه سپید باشد. هر سیاهی که در آن نقطه های سپید باشد.
پیسه. (منتهی الأرب). سیاه و سفید. آنکه نقطه های سپید و سیاه دارد. سیاه با خالهای سپید. آنچه بر او نقشهای سیاه سپید باشد. هر سیاهی که در آن نقطه های سپید باشد.
اسبی که مقدار یک درهم سپیدی یا کمتر از یک درم بر پیشانی او باشد. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). اسبی که بر روی آن باندازۀ کمتر از یک درهم سپیدی بوده باشد و عامه آنرا اغر شعرات خوانند. (صبح الاعشی). اسبی که بر روی وی مقدار درمی سپیدی باشد یا کم ازدرمی. (المصادر زوزنی) ، از حد درگذشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
اسبی که مقدار یک درهم سپیدی یا کمتر از یک درم بر پیشانی او باشد. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). اسبی که بر روی آن باندازۀ کمتر از یک درهم سپیدی بوده باشد و عامه آنرا اغر شعرات خوانند. (صبح الاعشی). اسبی که بر روی وی مقدار درمی سپیدی باشد یا کم ازدرمی. (المصادر زوزنی) ، از حد درگذشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)