جدول جو
جدول جو

معنی اقرحه - جستجوی لغت در جدول جو

اقرحه
(اَ رِ حَ)
جمع واژۀ قراح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بمعنی آب صافی و پاکیزه بی آمیختگی چیزی و آب شیرین و سرد و خالص و بی آمیغ از چیزی. (آنندراج). رجوع به قراح شود.
لغت نامه دهخدا
اقرحه
جمع قراح، آب های ناب
تصویری از اقرحه
تصویر اقرحه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرحه
تصویر قرحه
زخم، ریش، جراحت، در پزشکی آبله
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
ریم و زردآب فراهم آمدن در ریش.
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ قری ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بمعنی مجاری سیل. (از اقرب الموارد) ، رفتن و شتافتن، بسیار شدن خشکی در جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَقْ رُ وَ)
جمع واژۀ قرو، بمعنی کاسۀ چوبین و کاسه برای ولوغ سگ. (از اقرب الموارد). رجوع به قرو شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ بَ)
جمع واژۀ قراب، بمعنی نیام شمشیر. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قراب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَرْ رِ حَ)
ادویۀ مقرحه، داروهایی که سبب ریش و قرحه گردد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقرّح شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَهْ)
زرددندان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ومؤنث آن قرهاء است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
اسبی که مقدار یک درهم سپیدی یا کمتر از یک درم بر پیشانی او باشد. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). اسبی که بر روی آن باندازۀ کمتر از یک درهم سپیدی بوده باشد و عامه آنرا اغر شعرات خوانند. (صبح الاعشی). اسبی که بر روی وی مقدار درمی سپیدی باشد یا کم ازدرمی. (المصادر زوزنی) ، از حد درگذشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ حَ)
ریش. ج، قروح. تفرق اتصالی که ریم کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
مقرحه در فارسی مونث مقرح: ریش انگیز خستان مونث مقرح. یا ادویه مقرحه. داروهایی که تولید زخم و جراحت بر روی جلد کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرحه
تصویر قرحه
زخم چرکین ریش آغاززمستان، مهتر بزرگ یاران یک قرح زخم ریش، آبله
فرهنگ لغت هوشیار
جراحت، قرح
فرهنگ واژه مترادف متضاد