جدول جو
جدول جو

معنی اقذاذ - جستجوی لغت در جدول جو

اقذاذ(اِ)
پر در تیرچسبانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بازداشتن کسی را از کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، قرعه افکندن میان چند کس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قرعه انداختن و قرعه زدن. پشک انداختن، نزدیک منزل رسیدن مسافر، بلگام زدن ستور تا بایستد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، فرش کردن خانه با آجر و مانند آن، دائم شدن و پاییدن چنانکه شر و بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، بزمین رسیدن چنانکه شناوری. (منتهی الارب). بزمین رسیدن غوطه زن. (ناظم الاطباء)، یکدیگر را لگد زدن (خران) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، گزین مالی را بکسی دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهین مال فرا کس دادن. (تاج المصادر بیهقی)، گشن نجیب را جهت گشنی بکسی دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گشن فرادادن. (تاج المصادر بیهقی)، بسوی حق بازگشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسوی راستی بازگردیدن. (آنندراج)، نرم شدن، خوار و ذلیل گردیدن، ارجمند و منیع گشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). از اضداد است. (از ناظم الاطباء) (آنندراج)، باز ایستادن از کاری، توانا بودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، ناپذیرفتن مشورت را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ جَ / جِ بَ)
سخن نادر گفتن. (منتهی الارب). اشذّ الرجل، جاءبقول شاذّ نادّ. (اقرب الموارد). اشذّ الشی ٔ، یکسر کرد آنرا و بنهایت رسانید آنرا. (منتهی الارب). اشذّ الشی ٔ، نحّاه و اقصاه. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شرعه، بمعنی سفینه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ کَ / کِ)
باران رذاذ (نرم و ریزه) باریدن. (منتهی الأرب). باران نرم ریزه باریدن. باران نرم اندک باریدن. باران ضعیف باریدن. اندک باریدن. (تاج المصادر بیهقی). باران رذاذ رسیدن بزمین. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شتافتن در رفتار. یقال: اغذ السیر و فیه اغذاذاً. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تیز رفتن. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به سنگستان نرم سنگ رسیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیک عیب ناک گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نتوانستن و سست شدن، از اضداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، برگردیدن از راه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، افزون شدن خون در رگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار شدن خون در رگ. (تاج المصادر بیهقی) ، حج و عمره بهم آوردن، دو تیر با هم انداختن، بر ناقۀ خوشرفتار سوار شدن، ناقۀ قرون دوشیدن، وقت چاشت ذبح کردن قچقار، عاجز آمدن از امور آب و زمین خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، توانا شدن بر آن، فراهم آوردن میان دو سر که سر پستان است در دوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برداشتن سر نیزه تا بکسی نزنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، فروختن تیردان و رسن را، دو کس بندی را بیک رسن بستن، هر شب یک میل سرمه کشیدن بچشم، پیوسته باریدن باران، بلند گردیدن ثریا، نزدیک آمدن آنکه دمل سر کند، توانایی وقوت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسیار گفتن، پروردن شتر را برای گشنی. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (اقرب الموارد) ، قرم ساختن شتر را، یعنی بند کردن و بازداشتن شتر را از محنت. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قذر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به قذر شود، تهمت بر کسی نهادن، عیب کردن و ببدی یاد کردن، سرایت کردن بیماری از کسی به دیگری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بد نژاد شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خاشاک انداختن در چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). خاشه در چشم افکندن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قذی ̍. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به قذی شود، در پاداش کسی جدا کردن پاره ای از زمین و جز آن، پیش فرستادن نیکی و بدی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یک بچه آوردن گوسفند. (منتهی الارب) (آنندراج). یگانه زادن گوسفند. (تاج المصادر بیهقی) ، وصف کردن. چنانکه در این عبارت: کل یعرف بقوله و یوصف بفعله فقل سدیداً و افعل حمیداً، هر کس بگفتار شناخته شود و بکردار افراخته گردد، سخن گزیده گوی و براه کردار ستوده پوی. (از راحهالصدور راوندی) ، بنا کردن. (مؤید). بپای کردن. (شرفنامۀ منیری). مصدر دوم غیرمستعمل آن افرازش است چنانکه در افراختم، بیفراز. (یادداشت مؤلف) ، برکشیدن. (مؤید) (شرفنامۀ منیری) :
نه همه کار تو دانی نه همه زور تراست
لنج پر باد مکن بیش و کتف برمفراز.
لبیبی (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فذّ، بمعنی تنها و یگانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فذوذ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جذّ، شتافتن در رفتن. زود رفتن. بشتاب رفتن. (زوزنی). تیز رفتن: اجذم السیر. سخت دویدن: اجذم الفرس، بازایستادن از: اجذم عن الشی ٔ، قصد کردن: اجذم علیه، قصد کرد بر آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قذّ جج اقذّ. (منتهی الارب). تیر باپرو تیر بی پر و هموار تراشیدۀ بی خم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تنسخ گویی، تنسخ کاری (تنسخ چیزی را گویند که بسیار نادر و کمیاب و بی مثل و مانند و در نهایت نفاست باشد و معرب آن تنسوق است، یکسویه کردن کار، به فرجام رساندن، دورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقذار
تصویر اقذار
پلیدی و زشتی
فرهنگ لغت هوشیار