جدول جو
جدول جو

معنی اقذ - جستجوی لغت در جدول جو

اقذ
(اَ قَذذ)
تیر باپر و تیر بی پر و هموار تراشیدۀ بی خم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ج، قذّ. جج، قذاذ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الذ
تصویر الذ
لذیذتر، خوشمزه تر، لذیذترین، خوشمزه ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخذ
تصویر اخذ
گرفتن، ستدن، فراگرفتن، آموختن، اقتباس کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقل
تصویر اقل
کمتر، اندک تر، کمترین
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
سیرت. روش. رفتار، مهرۀ افسون که بدان زنان عرب مردان را از زنان دیگر بند کنند، اخذهالنّار، زمان اندک بعد از غروب آفتاب و قولهم: بادر بزندک اخذهالنار، شتاب کن بگیرائی آتش با آتش زنه اندکی پس از غروب آفتاب، چه عرب را عقیده بر آنست که در این وقت از زمان که ساعت بدی است آتش از آتش زنه زود درمیگیرد. (منتهی الارب). زمان اندک پیش از نماز مغرب، اخذهالأسف، گرفتگی غم و اندوه
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لَ)
رجوع به اللّذ و الّذی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَذذ)
لذیذتر و بامزه تر. (غیاث اللغات) (آنندراج). خوشمزه تر. خوش طعم تر. خوشتر. خوش خوراک تر. بمزه تر. خوشخوارتر: و بدارابجردسمک... و هو من الذالسموک. (صور الاقالیم اصطخری).
- امثال:
الذ من الغنیمه البارده، لذیذتر از غنیمت بارده یعنی آنچه در بدست آوردنش انسان رنجی نکشیده باشد.
الذ من المنی، یعنی لذیذتر از آرزوها. رجوع به امثال و حکم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اتخاذ. قبض. گرفتن. (غیاث). ستدن. فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). فاگرفتن. (زوزنی). بازگرفتن، آرام گردیدن، مسکر گردیدن شراب
تخمه پیدا کردن از پر خوردن شیر. ناگوارد شدن شترکره از شیر. ناگواری شتربچه از شیر.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گیرائی. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
از اعلام عربست، از جمله نام پدر جابر و پدر ام ّبکر که از رواه حدیث اند
لغت نامه دهخدا
(اُ خُ)
آشوب چشم. (منتهی الارب). بهم خوردگی چشم، مقدار شربت داروئی، اخذۀ بلاد، تسخیر آن
جمع واژۀ اخاذ. جج اخاذه
لغت نامه دهخدا
(اَ خِ)
مرد رمدرسیده. آشفته چشم. چشم بهم خورده. بدرد چشم دچارشده
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
معین کردن وقت. (منتهی الارب) (آنندراج). تأقیت. فعل آن از باب نصر است. (منتهی الارب) ، بدرازا شکافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، نیکو اندیشیدن کار و جدا و ممتاز کردن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَب ب)
باریک و لاغرمیان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، قب ّ. گویند: خیل قب، ای ضوامر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باریک میان. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء) ، جمع واژۀ قتد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی چوب پالان. (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به قتاد و قتد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نفرت کردن از طعام و شراب بسبب علتی. واین از باب ضرب آید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَقْهْ)
فرمانبرداری و اطاعت. و این مقلوب قاه است. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ قَ)
جمع واژۀ اقنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی خانه سنگین. (منتهی الارب). رجوع به اقنه شود، نخواستن و ناخوش داشتن چیزی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خواهش نکردن طعام را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آرزوناکردن طعام. (تاج المصادر بیهقی) ، خواهش کردن طعام را. از اضداد است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، باز شدن آسمان از ابر و گشاده شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واشدن میغ. (تاج المصادر بیهقی). واگردیدن ابر از آسمان و گشاده شدن آن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَذذ)
سبک دست. (زوزنی) (تاج المصادر) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اُ قُ)
وادی فراخ پر از گیاه تلخ و شورمزه و آب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
پلیدتر و ناپاک تر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَذذ)
فرد. مقابل زوج
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقذر
تصویر اقذر
ناپاک تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقذ
تصویر نقذ
سلامت، آرامش، رهانیدن، یکسو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقذ
تصویر مقذ
کارد پر چینی مو چین، دو کارد (قیچی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاذ
تصویر قاذ
رنج آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الذ
تصویر الذ
لذیذتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افذ
تصویر افذ
تیر بی پر
فرهنگ لغت هوشیار
ماست بندی درآمیختن کشک خوراندن ماست کشک: پینو (قرت ترکی) کشک پینو ماستینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقل
تصویر اقل
کمتر و اندکتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناقذ
تصویر ناقذ
نجات دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقل
تصویر اقل
((اَ قَ لّ))
کمتر، اندک تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناقذ
تصویر ناقذ
((قِ))
نجات دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخذ
تصویر اخذ
گرفتن، ستدن
اخذ رأی: رأی گرفتن برای برگزیدن کسی یا انتخاب چیزی یا امری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقل
تصویر اقل
کمتر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اخذ
تصویر اخذ
گرفتن، دریافت، فراستاندن
فرهنگ واژه فارسی سره