جدول جو
جدول جو

معنی اقحاف - جستجوی لغت در جدول جو

اقحاف(اِ)
سنگریزه در خانه فراهم آورده بر آن رخت خانه داشتن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اقحاف
جمع قحف، کاسه سرها
تصویری از اقحاف
تصویر اقحاف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجحاف
تصویر اجحاف
ستم کردن، تعدی و زیاده روی کردن، از حد اعتدال تجاوز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احقاف
تصویر احقاف
چهل و ششمین سورۀ قرآن، دارای ۳۵ آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتحاف
تصویر اتحاف
چیزی به عنوان تحفه و ارمغان به کسی دادن، تحفه دادن، تحفه فرستادن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
خوردن تمام آنچه در کاسه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیک آشامیدن. (تاج المصادر بیهقی). سخت آشامیدن، بریده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شتافتن، (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، پویانیدن ستور، (تاج المصادر بیهقی)، چوب بقم، شلمی است سرخ که از سقطری آورند و در تداوی جراحات بکار برند، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، درختی است که بدان جامه ها رنگ کنند یا نوعی از حنا، نام مرغی است، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ستیهیدن. (منتهی الارب). مبالغه کردن و لجاج کردن و ستیهیدن. (آنندراج). الحاف سائل، ستیزه کردن و الحاح و اصرار او درخواستن. (از اقرب الموارد). الحاح کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامه تهذیب عادل) : لایسألون الناس الحافاً. (قرآن 273/2) ، یعنی از مردمان چیزی نخواهند به الحاح. (کشف الاسرار ج 1 ص 740).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سورۀ چهل وششم از قرآن کریم، و آن مکیه است و شمارۀ آیات آن 35 است، پس از جاثیه و پیش از محمد، و اول آن: حم. تنزیل الکتاب..
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ریگهای دراز که بکرانۀ شحر بود و قوم عاد در آن سکونت داشتند. (منتهی الارب). اراضی وسیعی در عربستان که امتداد می یابد از حضرموت تا عمان و از خلیج فارس تا هرمزد. قوم عاد در آن سکونت داشتند و مشتمل بر ریگ توده های مستطیل متحرکی میباشد. احقاف مذکور در قرآن کریم، وادیی است بین عمان و زمین مهره. (از ابن عباس). ابن اسحاق گوید: احقاف ریگی است بین عمان تا حضرموت. و قتاده گوید: احقاف ریگهائی است مشرف بر دریا به شحر از سرزمین یمن و این سه قول مختلف المعنی نیست. ضحاک گوید: احقاف کوهی است بشام و در کتاب العین آمده احقاف کوهی است محیط بدنیا اززبرجد سبز، که در روز قیامت افروخته گردد و مردم ازهر ناحیه بدانجا گرد آیند و این وصف کوه قاف است و صحیح همان است که ما از ابن عباس و ابن اسحاق و قتاده روایت کرده ایم. (معجم البلدان). نام ناحیتی به یمن و از آنجا صبر خیزد. (نخبهالدهر) : و هود بعد از ششصد سال از فوت نوح بهدایت و ارشاد قوم عاد که در ولایت یمن در موضعی که احقاف میگفتند ساکن بودند، مبعوث گشت. (حبط ج 1 ص 13). و اذکر اخا عاد اذ انذر قومه بالاحقاف. (قرآن 21/46). و صاحب قاموس الاعلام گوید: احقاف در جنوب جزیرهالعرب میان عمان و یمن بشمال شرقی حضرموت و جزو صحرای واسع (دهنا) است و عاری از عمران است. و رجوع به ترکیب ریگ احقاف در ذیل ریگ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حقف. ریگهای تودۀ کژ. تل های ریگ. ریگ پشته ها
لغت نامه دهخدا
بنهایت مطلوب خود رسیدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ فُ)
تیز کردن، چنانکه کارد و مانند آنرا
لغت نامه دهخدا
(نَ)
اصحاف کتاب را، قرار دادن صحیفه ها در آن. (از اقرب الموارد). فراهم آمدن نامه ها و فراهم آوردن، یقال: اصحف الشی ٔ (مجهولاً) ، اذا جمعت فیه الصحف و منه المصحف. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصحاف چیزی، جمعکردن صحیفه های بسیار در آن. (تاج المصادر بیهقی) ، اصدار امر، نمودار کردن آنرا. آشکار کردن آنرا. ابراز آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، اصدار فلان را، بردن وی را. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، اطعمهم حتی اصدرهم، یعنی سیر کردن ایشان را. (اقرب الموارد) ، فلان یورد و لایصدر، یعنی کار را آغاز میکند ولی آنرا تمام نمیکند. (از اقرب الموارد) ، صادر کردن و دادن. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
فروختن سحفه. فروختن پیه پشت.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فروهشته و سست شدن گوش شخص.
لغت نامه دهخدا
تصویری از انحاف
تصویر انحاف
لاغر کر دن سست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاف
تصویر الحاف
گزافیدن، زیان رسانیدن، دامن کشان رفتن، دواج (لحاف) دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتحاف
تصویر اتحاف
تحفه دادن، تحفه فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احقاف
تصویر احقاف
جمع حقف. توده های ریگ تل های شن و ریگ ریگ پشته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجحاف
تصویر اجحاف
کار بر کسی تنگ گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازحاف
تصویر ازحاف
مانده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصحاف
تصویر اصحاف
برگ برگ گرد آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلاف
تصویر اقلاف
گژف اندودن (گژف قیر) گژف اندایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقفاف
تصویر اقفاف
جمع قف، ابرهای سیاه از تخم رفتن از تخم افتادن ماکیان، اشک ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقراف
تصویر اقراف
به بدی یاد کردن، واگیری (سرایت بیماری)، درآمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
درگیر کردن درافکندن به سختی در میان آوردن ناگاه کسی را در کاری افکندن بی اندیشه، در افکندن بسختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقحال
تصویر اقحال
خشک اندامی نزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقحاط
تصویر اقحاط
به خشک سالی رسیدن بتنگی افتادن در قحط شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقحاط
تصویر اقحاط
((اِ))
به تنگی افتادن، در قحط شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقحام
تصویر اقحام
((اِ))
ناگاه کسی را در کاری افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجحاف
تصویر اجحاف
((اِ))
ستم کردن، تعدی کردن، کار بر کسی تنگ گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احقاف
تصویر احقاف
جمع حقف، توده های ریگ، تل های شن و ریگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتحاف
تصویر اتحاف
((اِ))
تحفه دادن، ارمغان فرستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجحاف
تصویر اجحاف
زورگویی کردن
فرهنگ واژه فارسی سره