شتافتن، (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، پویانیدن ستور، (تاج المصادر بیهقی)، چوب بقم، شلمی است سرخ که از سقطری آورند و در تداوی جراحات بکار برند، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، درختی است که بدان جامه ها رنگ کنند یا نوعی از حنا، نام مرغی است، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
شتافتن، (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، پویانیدن ستور، (تاج المصادر بیهقی)، چوب بقم، شلمی است سرخ که از سقطری آورند و در تداوی جراحات بکار برند، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، درختی است که بدان جامه ها رنگ کنند یا نوعی از حنا، نام مرغی است، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
ستیهیدن. (منتهی الارب). مبالغه کردن و لجاج کردن و ستیهیدن. (آنندراج). الحاف سائل، ستیزه کردن و الحاح و اصرار او درخواستن. (از اقرب الموارد). الحاح کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامه تهذیب عادل) : لایسألون الناس الحافاً. (قرآن 273/2) ، یعنی از مردمان چیزی نخواهند به الحاح. (کشف الاسرار ج 1 ص 740).
ستیهیدن. (منتهی الارب). مبالغه کردن و لجاج کردن و ستیهیدن. (آنندراج). الحاف سائل، ستیزه کردن و الحاح و اصرار او درخواستن. (از اقرب الموارد). الحاح کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامه تهذیب عادل) : لایسألون الناس الحافاً. (قرآن 273/2) ، یعنی از مردمان چیزی نخواهند به الحاح. (کشف الاسرار ج 1 ص 740).
ریگهای دراز که بکرانۀ شحر بود و قوم عاد در آن سکونت داشتند. (منتهی الارب). اراضی وسیعی در عربستان که امتداد می یابد از حضرموت تا عمان و از خلیج فارس تا هرمزد. قوم عاد در آن سکونت داشتند و مشتمل بر ریگ توده های مستطیل متحرکی میباشد. احقاف مذکور در قرآن کریم، وادیی است بین عمان و زمین مهره. (از ابن عباس). ابن اسحاق گوید: احقاف ریگی است بین عمان تا حضرموت. و قتاده گوید: احقاف ریگهائی است مشرف بر دریا به شحر از سرزمین یمن و این سه قول مختلف المعنی نیست. ضحاک گوید: احقاف کوهی است بشام و در کتاب العین آمده احقاف کوهی است محیط بدنیا اززبرجد سبز، که در روز قیامت افروخته گردد و مردم ازهر ناحیه بدانجا گرد آیند و این وصف کوه قاف است و صحیح همان است که ما از ابن عباس و ابن اسحاق و قتاده روایت کرده ایم. (معجم البلدان). نام ناحیتی به یمن و از آنجا صبر خیزد. (نخبهالدهر) : و هود بعد از ششصد سال از فوت نوح بهدایت و ارشاد قوم عاد که در ولایت یمن در موضعی که احقاف میگفتند ساکن بودند، مبعوث گشت. (حبط ج 1 ص 13). و اذکر اخا عاد اذ انذر قومه بالاحقاف. (قرآن 21/46). و صاحب قاموس الاعلام گوید: احقاف در جنوب جزیرهالعرب میان عمان و یمن بشمال شرقی حضرموت و جزو صحرای واسع (دهنا) است و عاری از عمران است. و رجوع به ترکیب ریگ احقاف در ذیل ریگ شود
ریگهای دراز که بکرانۀ شحر بود و قوم عاد در آن سکونت داشتند. (منتهی الارب). اراضی وسیعی در عربستان که امتداد می یابد از حضرموت تا عمان و از خلیج فارس تا هرمزد. قوم عاد در آن سکونت داشتند و مشتمل بر ریگ توده های مستطیل متحرکی میباشد. احقاف مذکور در قرآن کریم، وادیی است بین عمان و زمین مهره. (از ابن عباس). ابن اسحاق گوید: احقاف ریگی است بین عمان تا حضرموت. و قتاده گوید: احقاف ریگهائی است مشرف بر دریا به شحر از سرزمین ِ یمن و این سه قول مختلف المعنی نیست. ضحاک گوید: احقاف کوهی است بشام و در کتاب العین آمده احقاف کوهی است محیط بدنیا اززبرجد سبز، که در روز قیامت افروخته گردد و مردم ازهر ناحیه بدانجا گرد آیند و این وصف کوه قاف است و صحیح همان است که ما از ابن عباس و ابن اسحاق و قتاده روایت کرده ایم. (معجم البلدان). نام ناحیتی به یمن و از آنجا صبر خیزد. (نخبهالدهر) : و هود بعد از ششصد سال از فوت نوح بهدایت و ارشاد قوم عاد که در ولایت یمن در موضعی که احقاف میگفتند ساکن بودند، مبعوث گشت. (حبط ج 1 ص 13). و اذکر اخا عاد اِذ اَنْذَرَ قومه بالاَحقاف. (قرآن 21/46). و صاحب قاموس الاعلام گوید: احقاف در جنوب جزیرهالعرب میان عمان و یمن بشمال شرقی حضرموت و جزو صحرای واسع (دهنا) است و عاری از عمران است. و رجوع به ترکیب ِ ریگ احقاف در ذیل ریگ شود
اصحاف کتاب را، قرار دادن صحیفه ها در آن. (از اقرب الموارد). فراهم آمدن نامه ها و فراهم آوردن، یقال: اصحف الشی ٔ (مجهولاً) ، اذا جمعت فیه الصحف و منه المصحف. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصحاف چیزی، جمعکردن صحیفه های بسیار در آن. (تاج المصادر بیهقی) ، اصدار امر، نمودار کردن آنرا. آشکار کردن آنرا. ابراز آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، اصدار فلان را، بردن وی را. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، اطعمهم حتی اصدرهم، یعنی سیر کردن ایشان را. (اقرب الموارد) ، فلان یورد و لایصدر، یعنی کار را آغاز میکند ولی آنرا تمام نمیکند. (از اقرب الموارد) ، صادر کردن و دادن. (فرهنگ نظام)
اصحاف کتاب را، قرار دادن صحیفه ها در آن. (از اقرب الموارد). فراهم آمدن نامه ها و فراهم آوردن، یقال: اُصْحِف َ الشی ٔ (مجهولاً) ، اذا جمعت فیه الصحف و منه المصحف. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصحاف چیزی، جمعکردن صحیفه های بسیار در آن. (تاج المصادر بیهقی) ، اصدار امر، نمودار کردن آنرا. آشکار کردن آنرا. ابراز آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، اصدار فلان را، بردن وی را. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، اطعمهم حتی اصدرهم، یعنی سیر کردن ایشان را. (اقرب الموارد) ، فلان یورد و لایصدر، یعنی کار را آغاز میکند ولی آنرا تمام نمیکند. (از اقرب الموارد) ، صادر کردن و دادن. (فرهنگ نظام)