جدول جو
جدول جو

معنی اقتعال - جستجوی لغت در جدول جو

اقتعال
(اِ)
دور کردن گل رز را و پاشیدن آن را. (منتهی الارب). دور کردن شکوفۀ رز را و استخراج نمودن آنرا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشتعال
تصویر اشتعال
افروخته شدن آتش، زبانه کشیدن آتش، تلهّب، ضرام، توقّد، گر زدن، التهاب، اضطرام، شعله زدن، گر کشیدن، شعله ور شدن
برافروختگی، کنایه از عصبانیت بسیار شدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتعال
تصویر افتعال
بهتان و دروغ بستن به کسی، چیز نو پدید آوردن، از باب های ثلاثی مزید زبان عربی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
به کلیدانه بسته شدن در. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بسیار خیار گردیدن قوم، مال و جز آن فراهم آوردن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گل کردن درخت رز و انگور. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قتل. رجوع به قتل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فرا کشتن آمدن. (تاج المصادر بیهقی). با کشتن دادن. (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جای گرفتن آب گشن در زهدان ماده، سیر شدن ستور، فربه شدن ستور و بنهایت رسیدن فربهی، نانخورش ساختن از قراره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، گرفتن قراره از بن دیگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به آب خنک غسل آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، جستن باقی ماندۀ علف دربطن وادی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ فَ / فِ زَ)
جعل. (زوزنی). کردن. (منتهی الارب) ، نوشیدن یا تمام خوردن چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِتْتِ)
بهتان و دروغ بربافتن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و بافتن دروغ. فا بافتن. (تاج المصادر بیهقی). تهمت و بهتان. (از غیاث اللغات). بهتان و دروغ بافتن بر کسی و به این معنی با ’علی’ متعدی شود. (از اقرب الموارد) : چون به مکاشفت و دشمنی آشکارا کاری بسیار نرود بزرق و افتعال دست زده اند. (تاریخ بیهقی ص 131). به افتعال و شعبده قضایای آمده بازنگردد. (تاریخ بیهقی ص 425). نامه ها رسید از بوسهل حمدونی و صاحب بر پدری که سخن پسر کاکو زرق و افتعال بود و دفعالوقت. (تاریخ بیهقی ص 530).
چون فرود آمد بجائی راستی
رخت بربندد از آنجا افتعال.
ناصرخسرو.
دل ز افتعال اهل زمانه ملا شدم
زیشان بقول و فعل ازیرا جدا شدم.
ناصرخسرو.
گر بزرق و افتعال اسباب دنیا ساختی
راه عقبی را ندارد سود زرق و افتعال.
معزی.
خواجگان را به انفعال بران
که در ایشان جز افتعال نماند.
خاقانی.
و هر که این مقال بتزویر و افتعال تقریر نمایدبفتوی شریعت اراقت خون او روا بود. (سندبادنامه ص 98). و چون یقین می شناخت که افتعال زمان غشوم و روزگار ظلوم او را با آن نخواهد گذاشت. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بریدن، کسب کردن. (غیاث اللغات از کنز و لطائف) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برجستن گشن بر ماده، گشنی کند یا نه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کشیده شدن ستور. لازم و متعدی بکار رود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسیارخاک برآوردن از چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، محتاج گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، بحث کردن و بازکاویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به اقتوار شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قعده ساختن شتر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ستور را مرکب خویش ساختن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فروریخته شدن روی کوه.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عمامه بستن بی درآوردن آن زیر زنخ. در حدیث است: انه علیه السلام نهی عن الاقتعاط و امر بالتحلی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عمامه بر سر بستن بی تحت الحنک. (تاج المصادر بیهقی). دستار در سر بستن بی تحت الحنک. (المصادر زوزنی). عمامه بستن بر سر بی تلحی. (صراح اللغه) ، بروش دیگری رفتن. (منتهی الارب). بروشی رفتن که دیگری رفته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اقتدا کردن بکسی و بر راه وی رفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِمْ)
چیزی بدل چیزی گرفتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
کشتۀ عشق یا جن گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وفعل آن مجهول بکار رود. (منتهی الارب). کشتن عشق و یا پری کسی را. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) ، بهم سوگند خوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
افروخته شدن آتش. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (غیاث اللغات) (زوزنی). درافروختن آتش. (آنندراج). افروختن. برافروختن. افروزش. برافروزش. فروزش. مشتعل شدن. زبانه کشیدن. درگرفتن آتش. افروختگی. برافروختگی. روشن شدن آتش. الو گرفتن. آلاو گرفتن. افروخته شدن آتش. (ترجمان علامه جرجانی ص 13) :
در تو کجا رسد کس چون موسی اندر آتش
کز دور حاصلی نه جز برق و اشتعالش.
خاقانی.
، اشتمال امری بر کسی یا چیزی، احاطه کردن امر او را. (از اقرب الموارد). دراز گرفت او را و احاطه نمود. (منتهی الارب). فراگرفتن. (غیاث). شامل بودن و فراگرفتن و دارا بودن. (فرهنگ نظام) ، اشتمال مردی، شتابیدن او. (از اقرب الموارد). اشتمل الرجل،بشتافت. (منتهی الارب) ، اشتمال بر شمشیر، زیر جامۀ خود کردن آنرا. (منتهی الارب) ، اشتمال در حاجت، آمادۀ آن شدن، اشتمال بر فلان، او را حفظ کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نعل پوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کفش پوشیدن. (از معجم متن اللغه). نعلین در پای کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، بیرون آوردن چیزی. (منتهی
الارب) (آنندراج). بیرون آوردن چیزی را. (ناظم الاطباء). استخراج. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بشتاب ربودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : امتعل فلان، دارک الطعان فی اختلاس و سرعه. (اقرب الموارد) ، مقصود از استعمال این کلمه در تورات طوایفی است که جدا از اسرائیل باشد وهرگاه قومی از اسرائیل نیز در بت پرستی افتاده باشندبه آنان نیز اطلاق شده است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از سر نو کردن کاری را.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابتهال
تصویر ابتهال
زاری، دعا و زاری، تضرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتزال
تصویر ابتزال
شکافتن، شکافته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتعاث
تصویر ابتعاث
نشر، برانگیختن، فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتعاد
تصویر ابتعاد
دوری گزیدن دورشدن
فرهنگ لغت هوشیار
ترشدن، بهبودی، نیک انجامی تر شدن، از بیماری به شدن، نیکو شدن حال پس از بدی و سختی، آب بزیر پوست کسی دویدن پس از نزاری. تر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتال
تصویر اقتال
جمع قتل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتتال
تصویر اقتتال
جنگیدن کشت و کشتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتعال
تصویر افتعال
به کسی دروغ بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتعال
تصویر اشتعال
افروخته شدن آتش، افروختن، در افروختن آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتذال
تصویر ابتذال
خواروکهنه کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتعال
تصویر اشتعال
((اِ تِ))
افروختن، شعله ور شدن، بر افروختگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتعال
تصویر افتعال
((اِ تِ))
بهتان زدن، چیزی نو پدید آوردن، یکی از مصادر ثلاثی مزید در زبان عربی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتعال
تصویر اشتعال
افروزش
فرهنگ واژه فارسی سره
برافروختگی، برافروختن، درخشیدن، زبانه کشیدن، شعله وری، فروزش
فرهنگ واژه مترادف متضاد