جدول جو
جدول جو

معنی اقت - جستجوی لغت در جدول جو

اقت
(اِ تِ)
معین کردن وقت. (منتهی الارب) (آنندراج). تأقیت. فعل آن از باب نصر است. (منتهی الارب) ، بدرازا شکافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، نیکو اندیشیدن کار و جدا و ممتاز کردن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقتباس
تصویر اقتباس
اقتباس (Adaptation) یا آداپته در سینما به معنای گرفتن یک داستان، رمان، نمایشنامه، یا حتی فیلم قبلی به عنوان منبع الهام برای ساخت یک فیلم جدید است. این فرآیند در صنعت سینما بسیار رایج است و می تواند به دلایل مختلفی انجام شود، از جمله به دست آوردن مخاطب بیشتر، استفاده از یک داستان معروف، یا بازنویسی داستان به شیوه جدید. در ادامه به توضیح بیشتر و مثال هایی از اقتباس در سینما می پردازم.
انواع اقتباس ها در سینما:
1. اقتباس از ادبیات : بسیاری از فیلم ها از رمان ها، داستان ها، یا نمایشنامه های معروف اقتباس می شوند. این اقتباس ها ممکن است به صورت وفادارانه به متن اصلی باشند یا تغییرات زیادی داشته باشند.
2. اقتباس از فیلم های قدیمی : برخی فیلم ها از فیلم هایی که قبلاً ساخته شده اند، اقتباس می شوند. این معمولاً به دلیل موضوع پرطرفدار، شخصیت های معروف، یا توجه بیشتر به بازار سینمایی است.
3. اقتباس از واقعیت : برخی فیلم ها بر اساس داستان های واقعی، زندگی شخصیت های تاریخی، یا رویدادهای تاریخی اقتباس می شوند.
مثال هایی از اقتباس در سینما:
- `The Godfather` : این فیلم معروف به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا، بر اساس رمانی به همین نام اثر ماریو پوزو در سال ۱۹۶۹ ساخته شد.
- `The Shawshank Redemption` : فیلم `The Shawshank Redemption` به کارگردانی فرانک درابین بر اساس داستان کوتاه `Rita Hayworth and Shawshank Redemption` از استیون کینگ ساخته شد.
- `No Country for Old Men` : فیلم `No Country for Old Men` به کارگردانی کوئن های برادر بر اساس رمانی به همین نام اثر کورماک مک کارتی ساخته شد.
اهمیت اقتباس در سینما:
- جذب مخاطبان : داشتن یک محتوای پایه معروف می تواند به ساختن یک فیلم موفق کمک کند، زیرا مخاطبان به طور طبیعی به دنبال فیلم هایی هستند که با محتوایی آشنا هستند.
- کاهش ریسک : اقتباس از یک داستان معروف می تواند ریسک های تجاری ساخت یک فیلم را کاهش دهد، زیرا در نهایت می توان انتظار داشت که یک داستانی که پیشتر مورد پسند بوده است، همچنان به مخاطبین خوشایند باشد.
- انتقال پیام : اقتباس از یک داستان معروف می تواند به کارگردان کمک کند تا پیام خود را بهتر و بیانگرانه تر به تماشاگران منتقل کند، زیرا مخاطبان قادرند از قبل با محتوایی که در آن داستان وجود دارد، آشنا شوند.
اقتباس در سینما به عنوان یک ابزار خلاقانه استفاده می شود که هنرمندان و تولیدکنندگان را قادر می سازد تا از داستان ها و ایده های پرطرفداری استفاده کنند و با تجدید نظر در آنها، تجربه های جدیدی را برای تماشاگران خلق کنند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از طاقت
تصویر طاقت
قدرت، توانایی، تاب، توان، بردباری، تاو، تیو، برای مثال آن گوی که طاقت جوابش داری / گندم نبری به خانه چون جو کاری (سعدی۲ - ۷۵۱)
طاقت آوردن: تاب آوردن، بردباری کردن
طاقت برسیدن: کنایه از به پایان رسیدن تاب و توان، تمام شدن طاقت، طاقت رسیدن
طاقت داشتن: توانایی داشتن، بردباری داشتن
طاقت رسیدن: کنایه از به پایان رسیدن تاب و توان، تمام شدن طاقت
طاقت یافتن: تاب و توان یافتن، بردباری یافتن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ تَ)
خوارتر. یقال: هو اقتع منه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
دشمن گیرنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
تاب. توان. (صحاح الفرس). توانائی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 66). تیو. تاو. توش. پایاب. (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). وجد. (ترجمان القرآن). وسع. وسع. وسع. بدد. بدّه. جهد. جهد. قوه. پای. قدرت. ذرع. (منتهی الارب). قوت تحمل. نیروی تحمل تعبی و رنجی. استطاعت. شکیب. امکان. قدرت درکار. قبل. یقال: مالی به قبل ٌ، ای طاقه. (منتهی الارب) : فرمانبرداریم آنچه بطاقت ما باشد، که این نواحی تنگ است و مردمانی درویش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 469). راهها تنگ است کرا نکند که رکاب عالی برتر خرامد هر مرادی که هست گفته آید تا بطاعت و طاقت پیش ببرند. (تاریخ بیهقی ص 462). گفتند (حصیری و پسرش) فرمانبرداریم... اما مهلتی و تخفیفی ارزانی دارد که داند (خواجه احمد) ما را طاقت ده یک آن نباشد. (تاریخ بیهقی ص 160). بوسهل زوزنی بر خشم خود طاقت نداشت. (تاریخ بیهقی ص 181). خواجۀ بزرگ رنجی بزرگ بیرون طاقت بر خویش مینهد. (تاریخ بیهقی ص 369).
گر نیست طاقتم که تن خویش را
بر کاروان دیو سلیمان کنم.
ناصرخسرو.
مکن خویشتن مار بر من که نیست
ترا طاقت زهرمار علی.
ناصرخسرو.
گرد مثل مگرد که علم او
از طاقت و تحمل بیرون است.
ناصرخسرو.
مرا با ملک طاقت جنگ نیست
و لیکن به صلحش هم آهنگ نیست.
آتسزبن قطب الدین محمد.
بقدر طاقت برداشتمی. (کلیله و دمنه).
طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم ترا
شاه من بر من از این پنجاه بفکن آه را.
(اسرارالتوحید).
طاقتی کو که بسرمنزل جانان برسم
ناتوان مورم و خود کی بسلیمان برسم.
خاقانی.
بحسب طاقت خود طوقدار مدح توام
چرا ز طایفۀ خاصگان بماندم طاق.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 241).
در دهن از خنده که راهی نبود
طاقت را طاقت آهی نبود.
نظامی.
من اندر خود نمی یابم که روی از دوست بردارم
بدار ایخواجه دست از من که طاقت رفت و پایابم.
سعدی.
- باطاقت، با تاب و توان. باصبر. صبور. شکیبا:
در طاعت بی طاقت و بی توش چرائی
ای گاه ستمکاری با طاقت و با توش.
ناصرخسرو.
- بیطاقت، بیتاب و توان. بی صبر و شکیب:
کنون جوئی همی حیلت که گشتی سست و بیطاقت
ترا دیدم ببرنائی فسار آهخته و لانه.
کسائی.
در طاعت بی طاقت و بی توش چرائی
ای گاه ستمکاری با طاقت و با توش.
ناصرخسرو.
- بیطاقتی، بیصبری. ناشکیبی. بی تاب و توان شدن: پسر از بیطاقتی شکایت پیش پدر برد. (گلستان).
چو مسکین و بیطاقتش دید و ریش
بدو داد یک نیمه از زاد خویش.
سعدی.
- طاقت آوردن، برتافتن. بر خود هموار کردن. تاب آوردن: صیادی ضعیف را ماهی قوی بدام اندر افتاد، طاقت حفظ او نیاورد. (گلستان). یکی را از بزرگان بادی مخالف در شکم پیچیدن گرفت طاقت ضبط آن نیاورد. (گلستان). طاقت جور زبانها نیاورد. (گلستان).
شوق است در جدائی و ذوق است در نظر
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم.
سعدی.
هر که بخویشتن رود ره نبرد بسوی او
بینش ما نیاورد طاقت حسن روی او.
سعدی.
- طاقت بردن، صبر و شکیب کسی از دست رفتن. تاب و توان نداشتن:
دلش طاقت نبرد از عشق دلدار
رمیده هوش گشت و شد نگونسار.
نظامی.
روی گشاده ای صنم طاقت خلق میبری
چون پس پرده میروی پردۀ خلق میدری.
سعدی.
تحمل چارۀ عشق است اگر طاقت بری ورنه
که بار نازنین بردن بجور پادشا ماند.
سعدی.
دوش مرغی بصبح مینالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش.
سعدی.
- طاقت داشتن یا نداشتن، توانائی داشتن یا نداشتن. تاب و تحمل داشتن یا نداشتن: چندان رنج دید که جز سنگ خاره بمثل آن طاقت ندارد. (تاریخ بیهقی). بوسهل زوزنی بر خشم خود طاقت نداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 181). بیش طاقت سخن نمیدارم و بجان دادن مشغولم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262). بکتغدی گفت: که طاقت این نواخت را ندارد. (تاریخ بیهقی همان چ ص 181).
شها ملوک جهان طاقت تو کی دارند
شغال ماده کجا زور شیر نر دارد.
مسعود سعد.
حالی طاقت حرکت نداشت. (کلیله و دمنه). و یا رنجی رساند که طاقت آن ندارم نگین انگشتری بدندان برکنم و زهر برمکم. (تاریخ بیهق).
بگستی با فلک بیرون چرا رفتی
کجا داری تو با او طاقت گستی.
خاقانی.
چگونه کشم بار هجرت به کوهی
که من طاقت برگ کاهی ندارم.
عطار.
مگو آنچه طاقت نداری شنود
که جو کشته گندم نخواهی درود.
سعدی.
من طاقت شکیب ندارم ز روی خوب
سعدی بعجز خویشتن اقرار میکند.
سعدی.
در آن آتش نداری طاقت سوز.
سعدی.
نه دسترسی بیار دارم
نه طاقت انتظار دارم.
سعدی.
آن گوی که طاقت جوابش داری
گندم نبری بخانه چون جو کاری.
سعدی.
روا باشد ار پوستینم درند
که طاقت ندارم که مغزم برند.
سعدی.
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم ؟
سعدی.
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن
که ندارد دل من طاقت هجران دیدن.
سعدی.
دگر ره گر نداری طاقت نیش
مکن انگشت در سوراخ کژدم.
سعدی.
- طاقت رسیدن و بطاقت رسیدن، طاقت کسی طاق شدن. بیتاب و بی شکیب شدن و رجوع به طاق شدن و طاقت طاق شدن شود: زید را طاقت برسید از جور بنی امیه و خروج کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 192). چون بطاقت رسیدند از حصار بیرون آمدند و مصاف بیاراستند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 46). لشکر تاش در مدت مقام نیشابور از تنگی علوفه و نایافت قوت و تعذر اسباب معیشت بطاقت رسیده بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 65).
- طاقت طاق شدن کسی را، تاب و توان او بنهایت رسیدن. تحمل از دست دادن.
- طاقت نماندن، صبر و توان نماندن. شکیب و تاب از دست رفتن:
مشتاقی و صبوری از حد گذشت ما را
گر تو شکیب داری طاقت نماندما را.
سعدی.
- امثال:
طاقت مهمان نداشت خانه به مهمان گذاشت، طاقت دیدن ندارد روی پنهان میکند. (جامع التمثیل)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
فاقه. فقر وبینوائی: اهل مکنت به فقر و فاقت ممتحن گشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 4). رجوع به فاقه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
کشنده تر: اقتل الداء للنفوس الدواء. (ابن شبلی بغدادی)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
سیاه فام یا خاکسترگون. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
- باز اقتم الریش، باز خاکستری پر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ تُ)
جمع واژۀ قتاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قتاد شود، سوار گردیدن شتر ماده را پیش از رام شدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). چاروای نیاموخته را سوار شدن. اشتر را پیش از ریاضت برنشستن. (تاج المصادر) ، اقتضاب الکلام، ببدیهه گفتن سخن را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). ببداهت و ارتجال و بی اندیشه و رویه و فکر گفتن. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
مرد تنگ کننده نفقه بر عیال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد تنگ گیرندۀ نفقه بر عیال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سرمایه گذاری، پس انداز اندوختن، گرفتن، آزرمین شدن، گرد آوردن، اندوختن فراهم آوردن، (مال)، سرمایه گرفتن، گرد آوردن، اندوختن فراهم آوردن، (مال)، سرمایه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتناس
تصویر اقتناس
شکار کردن، الفنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتناص
تصویر اقتناص
شکار کردن، اسارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتناع
تصویر اقتناع
تو سنگیدن (توسنگ قناعت)
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده باد آورد از گیاهان بوته خاری است سفید باد آورد شوکه البیضا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتواء
تصویر اقتواء
توانمندی، به بیگاری گرفتن، خریدن پس از گران شدن گرانخری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتیات
تصویر اقتیات
خوردن خورش یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتیار
تصویر اقتیار
جستاریدن (جستار بحث)، باز کاویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتیاف
تصویر اقتیاف
دنبال کسی رفتن پی گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتم
تصویر اقتم
سیاهرنگ، خاکسترگون
فرهنگ لغت هوشیار
ربودن، برکندن، برکندیدن: برکنده شدن برکندن از بیخ بر کندن، برکنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتی
تصویر اقتی
خربق کاذب آقطی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاقت
تصویر فاقت
نیازمندی، فقر تنگدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاقت
تصویر طاقت
تاب، توان، وجد، امکان، تحمل، قدرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتی
تصویر اقتی
آقطی، گیاهی از تیره بداغ ها که به طور خودرو در نواحی شمال ایران می روید و گل های آن سفید و معطر و مغز ساقه اش نرم است و برای تهیه مقاطع گیاهی در آزمایشگاه ها به کار می رود، اقطی، بیلسان، بیلاسان، شبوقه، خمان کبیر، یاس کبود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاقت
تصویر فاقت
((قَ))
فقر، تنگدستی، فاقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طاقت
تصویر طاقت
((قَ))
قدرت، توانایی، تحمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقتباس از
تصویر اقتباس از
برگرفته از
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اقتباس
تصویر اقتباس
برگرفته، برگرفتن از
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اقتدار
تصویر اقتدار
توانش، دستواری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طاقت
تصویر طاقت
تاب، تاو، توان، نا، توانایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اقتدا
تصویر اقتدا
همگام شدن، به کسی پیوستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تاب، تحمل، توان، توانایی، صبر، بردباری، وسع، یارا، رمق، مقاومت، نا، زور، قدرت، نیرو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نیرو، قدرت
دیکشنری اردو به فارسی