قدرت، توانایی، تاب، توان، بردباری، تاو، تیو، برای مثال آن گوی که طاقت جوابش داری / گندم نبری به خانه چون جو کاری (سعدی۲ - ۷۵۱) طاقت آوردن: تاب آوردن، بردباری کردن طاقت برسیدن: کنایه از به پایان رسیدن تاب و توان، تمام شدن طاقت، طاقت رسیدن طاقت داشتن: توانایی داشتن، بردباری داشتن طاقت رسیدن: کنایه از به پایان رسیدن تاب و توان، تمام شدن طاقت طاقت یافتن: تاب و توان یافتن، بردباری یافتن قدرت، توانایی، تاب، توان، بردباری، تاو، تیو، برای مِثال آن گوی که طاقت جوابش داری / گندم نبری به خانه چون جو کاری (سعدی۲ - ۷۵۱) طاقَت آوردن: تاب آوردن، بردباری کردن طاقَت برسیدن: کنایه از به پایان رسیدن تاب و توان، تمام شدن طاقت، طاقت رسیدن طاقَت داشتن: توانایی داشتن، بردباری داشتن طاقَت رسیدن: کنایه از به پایان رسیدن تاب و توان، تمام شدن طاقت طاقَت یافتن: تاب و توان یافتن، بردباری یافتن