- اقبال (دخترانه و پسرانه)
- خوشبختی، سعادت، در باور مردم آنچه باعث خوشبختی شود، بخت
معنی اقبال - جستجوی لغت در جدول جو
- اقبال
- روی به چیزی آوردن
- اقبال
- رو آوردن دولت، بخت، طالع، روی آوردن، پیش آمدن و روی آوردن به چیزی
- اقبال ((اِ))
- روی آوردن، پیش آمدن، روی آوردن بخت، نیکبختی، بهروزی، بخت، طالع
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آیشت دهی: زمین را یک سال بکارند و سالی چند رها کنند تا نیرو گیرد
جمع جبل، کوه ها به کوه شدن کوه نوردی
آبستن کردن، پژمردگی
لاغرکردن پژ مراندن
خوشه ها پایین کشیدن شلوار فرو گذاشتن پرده، خوشه کردن، بارش باران، ریزش اشک باران باریدن پیاپی باریدن، بسیار سخن بر کسی گفتن، جاری کردن روان ساختن، فرو گذاشتن جامه و پرده و مانند آنها
درشت شدن، برگ آوردن، ستبرشاخگی
طبل، دهلها
بزرگواران
روان آلودن ناشایستگری (روان نفس)
جمع قول، سخنها، گفتارها
اندک گرایی اندک یابی، بی برگی بی نوایی، لرز کردن کم کردن اندک کردن، بی چیز شدن درویش شدن مستمند گردیدن، کم کردن، اندک کردن
بازگشت دادن
قبضه ساختن شمشیر و جز آن
زیرک و دانا گردانیدن
گورساختن به خاک سپردن
زشت آوردن، زشت یافتن
خشک اندامی نزاری
جمع قتل
اقبال و بخت
جمع نبل، تیرها تیر دادن، آموزش تیر اندازی، تیر راستبر گرداندن
قفل ها، کلیدان ها، جمع واژۀ قفل
قول ها، قلب سپاه در میدان جنگ ها، جمع واژۀ قول
بی چیز شدن، درویش و مستمند شدن، درویشی، تهی دستی
گرفتن و به تصرف درآوردن کالا، داد و ستد قبض در معاملات
جمع قول، گفتارها