جدول جو
جدول جو

معنی اقاضه - جستجوی لغت در جدول جو

اقاضه
(اِ تِ)
شکافتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افاضه
تصویر افاضه
فیض و بهره رساندن به ویژه از راه سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقاله
تصویر اقاله
فسخ کردن بیع، پس خواندن و برهم زدن معامله، درگذشتن از گناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقامه
تصویر اقامه
برپا داشتن، در فقه کلمات مخصوصی که بعد از اذان و قبل از شروع نماز بیان می شود و شامل اذان به اضافۀ لفظ «قد قامت الصلوه» است، اذان دوم، «الله اکبر» که در آغاز نماز گفته می شود، در جایی ماندن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ سَ / سِ پَ)
عوض دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی). عوض یا بدل یا جانشین دادن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، بازگشتن بسوی مسرت کسی از اسائت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رضا شدن از کسی یعنی رها کردن چیزی را که بدان سبب بر کسی خشم کرده بود و بازگشتن بسوی مسرت کسی بعد از خشم کردن بر او. واصل آن ازاله کردن عتبه (خشم و سخط) باشد و همزۀ اعتاب برای نفی است چنانکه در اشکاه که بمعنی ’ازال شکایته’ است. (از اقرب الموارد). یقال ’اعتبنی فلان،ای عاد الی مسرتی راجعاً عن الاسآءه’. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خشنود کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن تهذیب عادل بن علی)
لغت نامه دهخدا
(نَ دِ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. در 37 هزارگزی شمال شرقی اهواز، در دشت گرمسیری واقع است و 100 تن سکنه دارد. آبش از چاه تأمین می شود. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نُ ضَ)
آنچه تاب بازداده شود از رسن و موی و پشم. (منتهی الارب) (آنندراج). ریسمان موئی که تاب آن را باز کرده باشند. (ناظم الاطباء) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نِ ضَ)
حرفۀ نقّاض. (از اقرب الموارد). رجوع به نقاض شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
توانا شدن. (ترجمان القرآن جرجانی). توانستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ریم و زردآب فراهم آمدن در ریش.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
قصاص کردن. (تاج المصادر بیهقی). کشنده را باز کشتن و کشتن فرمودن کشنده را.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
در نیمروز آب خورانیدن شتران را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، شتابی کردن در دویدن بی ترس و بیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آرام کردن در جایی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اقام بالمکان اقامه، آرام کرد در آن جای. (منتهی الارب). مقام کردن. مقیم شدن. ماندن در جای. (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(عِ پَرْ وَ)
در آب آوردن. (تاج المصادر بیهقی).
- اخاضۀ دابه، درآوردن ستور را بآب.
- اخاضۀقوم، درآمدن اسبان قوم بآب
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
آب را بر خود ریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مصادر زوزنی). آب بر تن ریختن. (تاج المصادر بیهقی). آب بر بدن خود ریختن. (از اقرب الموارد) ، قرض و وام. (ناظم الاطباء). اوام
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کم کردن آب را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در کم کردن قرار دادن: اغاضه اغاضه، جعله یغیض. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
انض اللحم اناضهً (از باب کرم) ، نیم پخته گردید گوشت. (ناظم الاطباء). نیم جوش یافتن گوشت. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(قَپْ پا)
مرغزارناک شدن جائی. (منتهی الارب). بامرغزار شدن زمین. (تاج المصادر بیهقی). پربوستان شدن زمین.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اراضه
تصویر اراضه
سیراب گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاضه
تصویر نقاضه
ویرانکاری فرو کوبیدن خانه ها، مزد ویرانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناضه
تصویر اناضه
رسیده شدن پختن چون خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاضه
تصویر افاضه
بهره و فیض رساندن به دیگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقاله
تصویر اقاله
بیع را فسخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مانش، درنگیدن، گزاردن برپاداشتن اقامت یا اقامه نماز (صلوه)، تکبیری که برای بر پا کردن نماز گویند. یا اقامه خیام کردن، چادرها را نصب کردن، یا اقامه شهود کردن، شاهد آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقائه
تصویر اقائه
هراشاندن (هراش قی استفراغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاضه
تصویر افاضه
((اِ ض ِ))
پر کردن ظرف تا لبریز شود، وارد شدن در سخن و حدیث، فیض رساندن، بهره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقاله
تصویر اقاله
((اِ لِ))
بر هم زدن، فسخ کردن معامله با رضایت، بخشیدن، گذشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقامه
تصویر اقامه
((اِ مِ یا مَ))
اقامت
اقامهء نماز: تکبیری که برای برپا کردن نماز گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقامه
تصویر اقامه
برپاداشتن، بجا آوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
الغا، رد، شکستن، فسخ، نسخ، نقض، اغماض، بخشیدن، گذشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد