جدول جو
جدول جو

معنی افاضه

افاضه
فیض و بهره رساندن به ویژه از راه سخن گفتن
تصویری از افاضه
تصویر افاضه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با افاضه

افاضه

افاضه
پر کردن ظرف تا لبریز شود، وارد شدن در سخن و حدیث، فیض رساندن، بهره
افاضه
فرهنگ فارسی معین

افاضه

افاضه
آب را بر خود ریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مصادر زوزنی). آب بر تن ریختن. (تاج المصادر بیهقی). آب بر بدن خود ریختن. (از اقرب الموارد) ، قرض و وام. (ناظم الاطباء). اوام
لغت نامه دهخدا

افاقه

افاقه
باز هوشی، بهبودی، بازارزانی، بازخردی، به خود آمدن بهبود یافتن، رو بصحبت نهادن بیمار، روی بخوبی خوشی آوردن، بهوش آمدن، بهبود، گشایش
فرهنگ لغت هوشیار

افاضت

افاضت
آب برخود ریختن، پر کردن ظرف تا حدی که لبریز گردد، در سخن وارد شدن داخل شدن در حدیث، فیض رسانیدن بهره دادن، فیض، جمع افاضات
فرهنگ لغت هوشیار